ياد من باشد فردا حتما
آثار و اشعار شاعران بر اساس سبک شعری ، متن ادبی و دل نوشته هاي خودم و ...

 

ياد من باشد فردا حتما

صبح بر نور سلامي بكنم

سيصد و شصت و چهار غفلت را ، من فراموش كنم

سينه خالي كنم از كينه اين مردم خوب

و سلامي بدهم بر خورشيد ، گوش بر دل تنگ نباشد ديگر و ببارد آرام

ياد من باشد فردا دم صبح

خواب را ترك كنم ، زودتر برخيزم ، چاي را دم بكنم

به پدر ، شاخه گلي هديه دهم

بوسه بر گونه مادر بزنم

و پتو آرام ، روي خواهر بكشم

تا كه در خواب دلش گرم شود

و در ايوان حياط ، سفره را پهن كنم

در جوار گل ياس ، در كنار دل غمديده مادر ، آرام نان و چايي بخورم

بركت را بتكانم به حياط ، يا كريمي بخورد

ياد من باشد فردا حتما

ناز گل را بكشم، حق به شبو بدهم

از گل سرخ حياط ، عذر خواهي بكنم

و نخندم ديگر ، به تَرَك هاي دِل هر گلدان

چوب دستي به تنِ خسته گل هديه دهم

حوض را آب كنم و دعايي به تن خسته اين باغ نجيب

ياد من باشد فردا

ياد من باشد فردا

پرده از پنجره ها بر دارم

شيشه را پاك كنم

تا كه آن تابش پاك ، دل ديوار مرا گرم كند

به دل كوزه آب ، كه بدان سنگ شكست بستي از روي محبت بزنم

تا اگرآب در آن سينه پاكش ريزند ، آبرويش نرود

رخ آيينه به آهي شويم ، تا كه من را بنشاند در خويش

من در آيينه خواهم خنديد

خاطر آينه خواهم خنديد

خاطر آيينه از اخم به تنگ آمده است

ياد من باشد از فردا صبح ،

 جور ديگر باشم

بد نگويم به هوا ، آب ، زمين

مهربان باشمبا مردم شهر

و فراموش كنم هر چه گذشت

خانه دل بتكانم از غم

و به دستمالي از جنس گذشت

بزدايم ديگر ، تاري گرد كدورت از دل

مشت را باز كنم تا كه دستي گردد و به لبخندي خوش ، دست در دست زمان بگذارم

ياد من باشد فردا دم صبح

به نسيم از سر صدق سلامي بدهم

به انگشت نخي خواهم بست

تا فراموش نگردد فردا

زندگي شيرين است

زندگي بايد كرد

گرچه دير است ، ولي

كاسه اي آب به پشت سر لبخند بريزيم

شايد به سلامت ز سفر بر گردد

بذر اميد بكارم در دل

لحظه را ، دريابم

من به بازار محبت بروم فردا صبح

مهرباني خود عرضه كنم

يك بغل عشق از آنجا بخرم

ياد من باشد فردا حتما

بگشايم در آن پنجره بر وسعت سبز

مرغ دل ، تازه هوائي بخورد

شايد آنجا ، درِ آن باز كنم

بپرد مرغ دلم ، در هواي خوش دوست

ياد من باشد فردا

ساعت كوچك و آرام دلم كوك كنم

تا كه با زنگ زمان

بشوم بيدار از خواب گران

و بياد آرم تكليف خودم

قبل از آن پرسش سنگين از من ، مشق لبخند كنم

قفل دل بر دارم ، در دل باز كنم

به سلامي دل همسايه خود شاد كنم

بگذرم از سر تقصير رفيق

بنشينم دم در ، چشم بر كوچه بدوزم با شوق

تا كه شايد برسدهمسفري

ببرد اين دل ما را با خود

و بدانم ديگر ، قهر هم چيز بدي ست

سر محبت را با آينه ، من باز كنم

به سر و رويِ دل ، آبي بزنم

پر كنم ساحت دل را از نور

نذرِ خوبي بكنم ، خرج ِ شادي بدهم

كاسه كاسه بدهم مردم شهر

تا كه اين مردم خوب ، دلشان سير محبت بشود

ياد من باشد فردا سر راه

بروم تا ته آن كوچه عشق

وزن خوشبختي خود را آنجا ، از ترازوي صداقت پُرسم

و ببينم آيا ، وزن اين نعمت ها ، با قد بندگيم ، چه تناسب دارد؟

سنگ را از سر ره بردارم

تا كه هموار شود ، راه رسيدن به نگاه

راه آكنده از اين گرد و غبار

نم عشقي بزنم ، تا كه شايد بنشانم فردا گرد نفرت ، من از اين راه وصال

ياد من باشد فردا حتما

باور اين را بكنم بكنم كه دگر فرصت نيست

و بدانم كه اگر دير كنم ، مهلتي نيست مرا

و بدانم كه شبي ، خواهم رفت

و شبي هست مرا ، كه نباشد پس از آن فردايي

ياد من باشد

باز اگر فردا غفلت كردم ، آخرين لحظه فردا شب هم

من به خود باز گويم اين را

ياد من باشد فردا حتما

دو ركعت راز بگويم با او

صبح بر نور سلامي بكنم

پرده از پنجره ها بر دارم

بگشايم در آن پنچره بر وسعت نور

بذر اميد بكارم در دل




تاريخ : شنبه 10 آبان 1393برچسب:عشق و عرفان ، ياد من باشد فردا حتما, | 13:2 | نويسنده : زهره |