بیگمان آن شب که دنیا آمدم, آسمان هم مثل من افسرده بود
ماه در اوج یأس و تیرگی
گل نبود
برگ هم پژمرده بود
لیک میدانم که روز مرگ من, باز هم آسمان خواهد گریست
ساکت و خاموش و مدفون میشوم, هیچکس از خود نمیپرسد که کیست
مگر ای آسمان آبستن مرگی که چون من اینچنین فرزند غم زادی...؟
بغض نکن گریه نکن اگر چه غم کشیده ای
برای من فقط بگو خواب بدی که دیده ای
در خلوت تنهایی ام برای قلب خویش مینویسم
نوشته هایی از روزگارانی که همدمی نبود مرا!
تا سر بر شانه هایش گذارم و ناگفته های خویش را برایش بازگو کنم ...
و از آن سوی نفس های قریب تقدیر
که در آواز خزان خاموش است
و در آن همهمه پنجره گمنام شده است
یک نفر اسم مرا میخواند
و بجز خاموشی
چه کسی با تقدیر, انس و الفت دارد...
به هیچکس در این دنیا دل نبند
حتی سایه ات
به هنگام تاریکی تو را ترک می کند.
زير باران بيا قدم بزنيم
حرف نشنيده اي به هم بزنيم
نو بگوييم و نو بينديشيم
عادت كهنه را به هم بزنيم
و زباران كمي بياموزيم
كه بباريم و حرف كم بزنيم
كم بباريم اگر، ولي همه جا
عالمي را به چهره نم بزنيم
چتر را تا كنيم و خيس شويم
لحظه اي پشت پا به غم بزنيم
سخن از عشق خود بخود زيباست
سخن عاشقانه اي به هم بزنيم
قلم زندگي به دست دل است
زندگي را بيا رقم بزنيم
"سالكم" قطره ها در انتظار تواند
زير باران بيا قدم بزنيم .
از میان کبود آهن و دود
می فرستم به اهل عشق درود
و به هر کس که اهل آزادی است
اهل شور آفرینی و شادی است
و به هر کس که شعر میخواند
شعر را شهر عشق می داند
حیف شد عاشقی ولی گم شد
خشکسالی نصیب مردم شد...
به خاطر آور ، که آن شب به برم
گفتی که : بی تو ، ز دنیا بگذرم
کنون جدایی نشسته بین ما
پیوند یاری ، شکسته بین ما
گریه می کنم
با خیال تو
به نیمه شب ها
رفته ای و من
بی تو مانده ام
غمگین و تنها
بی تو خسته ام
دل شکسته ام
اسیر دردم
از کنار من
می روی ولی
بگو چه کردم
رفته ای و من آرزوی کس
به سر ندارم
قصه ی وفا با دلم مگو
باور ندارم
ضیافت های عاشق را
خوشا بخشش ، خوشا ایثار
خوشا پیدا شدن در عشق
برای گم شدن در یار
چه دریایی میان ماست
خوشا دیدار ما در خواب
چه امیدی به این ساحل
خوشا فریاد زیر آب
خوشا عشق و
خوشا خون جگر خوردن
خوشا مردن
خوشا از عاشقی مردن
اگر خوابم اگر بیدار
اگر مستم اگر هوشیار
مرا یارای بودن نیست
تو یاری کن مرا ای یار
تو ای خاتون خواب من
من تن خسته را دریاب...
کسی نگفته است که زندگی کار ساده ایست،گاهی بسیار سخت و ناخوشایند می نماید.
اما با تمام فراز و فرودهایش، زندگی ...از ما انسانی بهتر و نیرومند تر می سازد.
حتی اگر در لحظه حقیقت آن را در نیابیم.
به یاد آر ...
که در آزردگی، رنج از خود دور داری،و در دلتنگی، بگذاری اشکهایت جاری شوند،
و در خشم خود را رها سازی،و در ناکامی بر خود چیره شوی،تا می توانی یار خود باش.
می توانی بهترین دوست خود باشی،اما به هنگام آشفتگی مرا خبر کن!
می کوشم، بدانم چه وقت باید در کنارت باشم.اما گاه ممکن نیست، پس خبرم کن.
عشق بالاترین هدیه ای است که می توانیم به یکدیگر بدهیم.
و ایثار یکی از بزرگترین لذت هایی است که به ما ارزانی شده.
من اینجایم هر زمان و همیشه، تا هر آنچه دارم به تو هدیه دهم.
اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست؛
ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.
ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین، آزارش می دهد و بوی دریا هوایی اش کرده است.
قلب ها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس .
اما کیست که باور کند در سینه اش نهنگی می تپد ...
آدم ها ، ماهی را در تنگ دوست دارند و قلب ها را در سینه ...
ماهی اما وقتی در دریا شناور شد، ماهی ست و قلب وقتی در خدا غوطه خورد، قلب است.
می روی سفر ! برو، ولی
زود برنگرد
مثل آن پرنده باش
آن پرنده اي كه رو به نور كرد
می روی، ولی به ما بگو
راه این سفر چه جوری است؟
از دم حیاط خانه ات
تا حیاط خلوت خدا
چند سال نوری است؟
راستی چرا مسیر این سفر
روی نقشه نیست؟
شاید اسم این سفر که می روی
زندگی ست!...
وقتی راه رفتن آموختی ،دویدن بیاموز.
وقتی دویدن آموختی،پرواز را.
راه رفتن بیاموز،زیرا راههایی که میروی جزئی از تو میشود و سرزمینهایی که می پیمایی بر
مساحت تو اضافه می کند.
دویدن بیاموز،چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زود باشی دیر.
و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا
آسمان گسترده شوی...
فرشته به زمين آمد و از ديدن آن همه فرشته بيبال تعجب كرد.
او هر كه را كه ميديد، به ياد ميآورد. زيرا او را قبلاً در بهشت ديده بود.
اما نفهميد چرا اين فرشتهها براي پس گرفتن بالهايشان به بهشت برنميگردند.
روزها گذشت و با گذشت هر روز فرشته چيزي را از ياد برد.
و روزي رسيد كه فرشته ديگر چيزي از آن گذشته دور و زيبا به ياد نميآورد؛
نه بالش را و نه قولش را.
فرشته فراموش كرد. فرشته در زمين ماند. فرشته هرگز به بهشت برنگشت.
دنيا، درياست و ما دائم توي آن دست و پا ميزنيم. شنا بلد نيستيم.
تازه اگر هم بلد باشيم با اين همه گوي سنگي و سربي كه به پا بستهايم، كاري نميتوانيم بكنيم.
هي فرو ميرويم و فرو ميرويم و فروتر.
هر دلبستگي يك گوي است و ما هر روز دلبستهتر ميشويم.
هر روز سنگينتر. هر روز پايينتر و اين پايين، تاريكي است و وحشت و بيهوايي،
اما اگر هنوز هستيم و هنوز زندهايم
از بابت آن يك ذره هوايي است كه از بهشت در سينهمان جا مانده است.
زمين عاشق شد و آتشفشان كرد و هزار هزار سنگ آتشين به هوا رفت.
خدا يكي از آن هزار هزار سنگ آتشين را به من داد تا در سينهام بگذارم و قلبم باشد.
حالا هروقت كه روحم يخ مي كند، سنگ آتشينم سرد مي شود و تنها سنگش باقي
مي ماند و هر وقت كه عاشقم، سنگ آتشينم گُر مي گيرد و تنها آتشاش ميماند.
مرا ببخش كه روزي سنگم و روزي آتش.
مرا ببخش كه در سينهام سنگي آتشين است.
در و ديوار دنيا رنگي است. رنگ عشق.
خدا جهان را رنگ كرده است. رنگ عشق؛
و اين رنگ هميشه تازه است و هرگز خشك نخواهد شد.
از هر طرف كه بگذري، لباست به گوشهاي خواهد گرفت و رنگي خواهي شد.
اما كاش چندان هم محتاط نباشي؛
شاد باش و بي پروا بگذر، كه خدا كسي را دوستتر دارد كه لباساش رنگيتر است!
همه می گویند غروب خورشید بسیار تَـماشـایی ست
اما مَن استثنای این خلقتم
اعتقادم بر این است که طُـلوع آن تماشایی تر است
این همه گفتند مَـغـرب...خب یکبار هم بگو مَشرق
فَـقـط مَن...
چگونه است حال من…
با غم ها می سازم…
باکنایه ها می سوزم…
به آدم هایی که مرا شکستند لبخند می زنم…
لبخندی تـــلخ….
خــــــــــداونــــــــــــــــــــدا…
می شود بگویی کجای این دنیـا جای من است…
از تو و دنـــیایی که آفریدی
فقط در اعماق زمین اندازه یه قبر
فقط یک قبـــــــــــــــر…
در دور تـرین نقطه جــــــهان می خــواهم
خــــــــدایـــــا خــــــسته ام خــــــسته…
مهم نیست که از بیرون چطور به نظر می آیم ،
کسانی که درونم را میبینند ،
برایم کافی اند ...
برای آنهایی که از روی ظاهرم قضاوت میکنند ،
حرفی ندارم
همان بیرون بمانند برایشان کافی است .
خدایا .. من همانی هستم که وقت و بی وقت مزاحمت می شوم
همانی که وقتی دلش می گیرد و بغضش می ترکد، می آید سراغت
من همانی ام که همیشه دعاهای عحیب و غریب می کند
و چشم هایش را می بندد و می گوید
من این حرف ها سرم نمی شود. باید دعایم را مستجاب کنی
همانی که گاهی لج می کند و گاهی خودش را برایت لوس می کند
همانی که نمازهایش یکی در میان قضا می شود و کلی روزه نگرفته دارد
همانی که بعضی وقت ها پشت سر مردم حرف می زند
گاهی بد جنس می شود البته گاهی هم خود خواه
حالا یادت آمد من کی هستم
خدایا می خواهم آنگونه زنده ام نگاه داری که نشکند دلی از زنده بودنم
و آنگونه مرا بمیرانی که کسی به وجد نیاید از نبودنم.
چه غم انگيز است بار سختی ها را به تنهايی به دوش کشيدن
و رنج ها را در سکوت و انزوای محض گريستن.
و چه تلخ است خنده ، آن زمان که می خندی تا گريه هايت را پنهان کنی.
و چه سخت است آرام و بی صدا در درون خود شکستن و چه عجيب است زندگی،همان کودکی که ما را بسان عروسکی بازيچه خود قرار داده
و هر زمان به سويی می کشد.
خدایا...فریاد می زنم.اما بیصدا.
کسی نمی شنود ،غیر از خدا.
کافیست او بشنود که از غربت،پنجره ی دلم گرفته،
از تنهایی یاس،از سجده ی بی انتهای صداقت و از سربلندی بی آغاز غرور،دلم گرفته.
از هر چیزی که می دانی و می دانم فریاد می زنم در سکوت.ولی کسی نمی شنود.
فریادهایم بی صداست ودلیلش فقط وفاست.وفا به راز غربت پنجره ای.
کاش ما انسان ها هرگز با واژه ی غم آشنا نمی شدیم.
کاش هرگز نمی دانستیم که غم از کدام دیار تاریک می آید.
راستی
غم چیست؟
آیا غم تاریکی قلب است؟
آیا سکوت دل است؟
آیا به معنی ساکت شدن از پاسخ های دل است؟
آیا بیداری است در شکسته شدن دل؟
و هزار آیای دیگر.
به راستی غم چیست؟
خدايا !من گناهي نكرده بودم كه اينك قلبي شكسته در سينه دارم.
گناه من چه بود كه بازيچه دست اين و آن بودم!
هر كه آمد بر روي قلبم پا گذاشت و رفت و حتي پشت سرش را هم نگاه نكرد!
خدايا! چرا بايد در اين روزها در حسرت عشق و محبت باشيم ، عشقي كه تو در وجود همه قرار دادي و احساسي كه همه بتوانند عاشق شوند!
مي رود عمر به هر ثانيه ها
مي شود موي سپيد از گذر ثانيه ها
مي نشينم كه نگاهش كنم اين ساعت عمر
تا كه يك لحظه سكوتي كند اين ثانيه ها
با من اين ثانيه ها حرف فراوان دارد
زندگی مرداب نیست
زندگی خاموش نسیت
زندگی یک خواب نیست
زندگی رودیست در پیچ و خم این روزگار
جاری و نرم و روان
آیتی از لطفهای روزگار
زندگی کوهیست پر نقش و نگار
آسمانش گاه می گردد سیاه
می شود غمگین و پررنج وملال
پر ز اندو و پر از زخم نگاه
زندگی جریان تسمه ایست
لحظه ای پر التهاب و شوق و شور
چون صدای نرم چشمه ایست
لحظه ای هم راکد و بی جنب و جوش
خالی از سوسوی نور رو روشنی
این تمام زندگیست.
خدا
دلـــــم گاهی به فکـر ِ آن جهانست
زمیــن فـــــرشـم لحافم آسمانست
خـــــــدایا جـــــــز نگاهت در دو دنیا
نمی خواهم که بر من کهکشانست
چه صدائیست که پیچیده در این جنگل مرگ ؟
چه کسی تیشه بر این شاخه ی افتاده زمین می کوبد؟
این تبر مال تو نیست؟
دستها آن تو نیست ؟
تو چه محکم و چه کاری و چه با عشق!
به من شاخه ی افتاده ی خشکیده تبر می کوبی!
آی!
آرام بزن می شکند عمق سکوت وای آرام بزن تا نکنم آه تو را!
جمع کن هر چه شکستی دل من هیزم خوبی شد!
آتشی بردل من زن که ببینی : عشق هم می سوزد ! خوب هم می سوزد.
براي تو
سروده ام برای تو
شدم به یک اشاره مبتلای تو
چو شعله ای تنیده ای نگاه در نگاه من
شفای من ز چشم دلگشای تو
نگاه من سرای تو.
دست برداشتهام از توجهِ بی وقفه به حضور آدم ها
پرهیز میکنم از ثبتِ
وجودهایی که ماندگاری ندارند…
این روزها ، تلخ تر از همیشه
از همه ی آدمها بریده ام !
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته و هیچ چیز
نه این دقایق خوشبو که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش
نه این صداقت حرفی
که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز
مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند
و فکر می کنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد . . .
خدا را سپاس
من میتونم تمام زیبایی های پیرامونم را ببینم.
کسانی هستند که دنیا یشان همیشه تاریک و سیاه هست.
خدا را سپاس
من میتونم راه برم.
کسانی هستند که هیچوقت نتونسته اند حتی یک قدم بردارند.
دنبال خدا نگرد
به دنبال خدا نگرد خدا در بیابان های خالی از انسان نیست
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست
به دنبالش نگرد
خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست
خدا در قلبی است که برای تو می تپد
خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد
- فهمــیده ام که نباید بگذاری حتی یک روز هم بگذرد
بدون آنکه به زنت بگویی " دوستت دارم" . 61 سال
- فهمــیده ام که اگر عاشق انجام کاری باشم،
آن را به نحو احسن انجام می دهم . 48 ساله
- فهمــیده ام که در زندگی باید برای رسیدن به اهدافم تلاش کنم
ولی نتیجه را به خواست خدا بسپارم و شکایت نکنم. 29 ساله
- فهمــیده ام که عاشق نبودن گناه است. 31ساله
- فهمــیده ام مبارزه در زندگی برای خواسته هایت زیباست...
اما تنها در کنار کسانی که دوستشان داری و دوستت دارند! 27 ساله
وقتی که قلبهایمان کوچکتر از غصههایمان میشود،
وقتی نمیتوانیم اشک هایمان را پشت پلکهایمان مخفی کنیم
و بغض هایمان پشت سر هم میشکند ...
وقتی احساس میکنیم
بدبختیها بیشتر از سهممان است
و رنجها بیشتر از صبرمان ...
وقتی امیدها ته میکشد
و انتظارها به سر نمیرسد ...
وقتی طاقتمان تمام میشود
و تحمل مان هیچ ...
آن وقت است که مطمئنیم به تو احتیاج داریم
و مطمئنیم که تو
فقط تویی که کمکمان میکنی ...
مهربان باش
مردم اغلب بی انصاف, بی منطق و خود محورند.
ولی آنان را ببخش.
اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند.
ولی مهربان باش.
اگر موفق باشی دوستان دروغین ودشمنان حقیقی خواهی یافت.
ولی موفق باش.
اگر شریف ودرستکار باشی فریبت می دهند.
ولی شریف و درستکار باش.
آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند.
ولی سازنده باش.
آن سوی معنای واژه ها
اگر دروغ رنگ داشت : هر روز شاید ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست و بیرنگی کمیاب ترین چیزها بود
اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت، عاشقان سکوت شب را ویران میکردند.
اگر به راستی خواستن توانستن بود محال نبود وصال ! و عاشقان همیشه خواهانند; همیشه می توتنستند تنها نباشند.
اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد; تو از کوله بار سنگین خویش ناله می کردی .... و من شاید ; کمرشکسته ترین بودم.
اگر غرور نبود چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمی گفتند; و ما کلام محبت را در میان نگاه های گهگاهمان جستجو نمیکردیم.
اگر دیوار نبود نزدیک تر بودیم ; با اولین خمیازه به خواب می رفتیم و هرعادت مکرر را در میان 24 زندان حبس نمی کردیم.
اگر خواب حقیقت داشت همیشه خواب بودیم هیچ رنجی بدون گنج نبود ولی گنج ها شاید بدون رنج بودند.
اگر همه ثروت داشتند; دلها سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم را نمی دید تا دیگران از سر جوانمردی بی ارزشترین سکه هاشان را نثار او کنند اما بی گمان صفا و سادگی میمرد اگر همه ثروت داشتند.
اگر مرگ نبود همه کافر بودند و زندگی بی ارزشترین کالبا بود ; ترس نبود ; زیبایی نبود; و خوبی هم شاید.
یه روز واسه زندگی کردن
اگه بگن یه روز واسه زندگی کردن فرصت دارین
اگه اعلام کنن دنیاداره تموم میشه
تمام خطوط تلفن اشغال میشه واسه دوستت دارم گفتن ها
یعنی در آخرین لحظات تازه به اون کسی که واقعا دوستش داریم ابراز علاقه میکنیم
در همان یک روز دست بر پوست درخت می کشین . . .
روی چمن میخوابین
کفش دوزک ها رو تماشا میکنین . . .
سرتونو را بالا میگیرین ... و ابرها را میبینین .
انگار که بار اوله اون هارو میبینین و به آنهائی که نمیشناسین سلام میکنین
راز ها
کودکان گذشته ندارند .
آدم های شجاع همیشه لجبازند .
انسان نیاز به انتخاب سرنوشتش را دارد نه پذیرش آن .
چه کسی عاقل است ؟ آن که هر کس چیزی می آموزد .
چه کسی قدرتمند است ؟ آن که بر شهواتش افسار می زند .
هیچ چیز برای سلامتی مرگ بار تر از مراقبت افراطی نیست .
کسانی در کارها موفق شدند که کمتر از خود تعریف شنیده اند.
سلام باران
با آنکه زاده ابری سیاه و دلتنگ هستی
اما چه با طراوت و روح انگیزی!
با دیدنت فهمیدم میتوان از
دل سیاهی سفیدی نیز طلوع کند
همانطور که از شب روز زاده میشود
پس ایمان دارم از دل این دلتنگیهای امروزم
نظارهگر فردایی روشن خواهم بود

گاه مي انديشم ، گاه سخن مي گويم و گاه هم سكوت مي كنم. از انديشيدن تا سخن گفتن حرفي نيست. از سخن گفتن تا سكوت كردن حرف بسيار است. در اين باور آنكه سخن را با گوش دل شنيد سخن سخني نغز و دلنشين می شود. اينبار نيز خواستم انديشه كنم ، سخن بگويم. خواستم سكوت كنم تا سكوت سخن را براي دل خود به تصوير بكشم. اي عزيز سفر كرده ، گر به آشيانه ام سفر كردي ، سكوتم را پاسخ ده...
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
شعر و ادب و عرفان و آدرس http://www.sheroadab-zt.loxblog.com لینک نمایید
سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 47
بازدید هفته : 208
بازدید ماه : 194
بازدید کل : 99524
تعداد مطالب : 1102
تعداد نظرات : 48
تعداد آنلاین : 1
Alternative content