آثار و اشعار شاعران بر اساس سبک شعری ، متن ادبی و دل نوشته هاي خودم و ...

 

در زمان ما خنده ازران نیست

تا بخواهی نیش خند و پوزخند و زهرخند

اما یک خنده از ته دل ،

کاش میجستی و به دیوار اتاقت میخ میکردی.

 



تاريخ : دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, | 13:19 | نويسنده : زهره |

    

       من که از درون دیوارهای مشبک شب را دیده ام

و من که روح را چون بلور بر سنگینترین سنگ های ستم کوبیده ام

من که به فرسایش واژه ها خو کرده ام

و من بازآفریننده اندوه ستایشگر فروتن یک تقدیر نخواهم بود

و هرگز تسلیم شدگی را تعلیم نخواهم داد

زیرا نه من ماندنی هستم نه تو

آنچه ماندنیست ورای من و توست...



تاريخ : دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, | 12:46 | نويسنده : زهره |

 

میگن با هر کی دوست بشی،

 

شکل و فرم اونو می‌گیری.

 

فکرشو بکن اگه با خدا دوست بشی چه زیبا شکل میگیری!



تاريخ : دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, | 12:36 | نويسنده : زهره |

 

گاهی دلت بهانه‌هایی می‌گیرد که خودت انگشت به دهان می‌مانی...

گاهی دلتنگی‌هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می‌کنی...

گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده‌ات!

گاهی دلت نمی‌خواهد دیروز را به یاد بیاوری، انگیزه‌ای برای فردا نداری؛

 



ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, | 12:34 | نويسنده : زهره |

 

دلم که می‌گیرد، حجم دنیا کمتر و کمتر می‌شود؛

دلم که می‌گیرد، آفتاب مدام رو به زوال است؛

دلم که می‌گیرد، ابرها همه سیاه می‌شوند و بارانی؛

دلم که می‌گیرد، نسیم طوفانی می‌شود؛

اما همیشه دلم که می‌گیرد، خدا نزدیک‌ترین است.



تاريخ : دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, | 10:41 | نويسنده : زهره |

 تو دیدی اشک چشمم را ولی بی اعتنا رفتی

 

سکوت گریه هایم را شنیدی ، بی صدا رفتی

همیشه این سوال بی جواب آواره ام میکرد:

مرا لایق ندیدی؟ سیری از من؟ یا ...چرا رفتی؟

من و یادت همیشه باهمیم عاشق تر از دیروز

رفیق نیمه راه عشق ! بدون ما کجا رفتی ؟

عجب دنیای بی رحمی ! تو می رفتی و یک عاشق

تو را با گریه هایش بدرقه می کرد ، تا رفتی

مسیر کوچه های رفتنت بن بست تقدیر است

چرا از سرنوشت عاشقت ، نا آشنا رفتی ؟



تاريخ : دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, | 10:23 | نويسنده : زهره |

تکیه بر عشق و استقرار در خانه دل، امید آرزویی ملکوتی بود؛

تدبیری عقلانی و زیرکانه که روح مضطرب و نا آرام مرا از تشویش نجات داد

و برای من امنیتی در بعد عشق و روح مستقل از جسد  و مسکن به وجود آورد.

اما افسوس که خدای بزرگ به این امنیت و آرامش حتی در بعد عشق و روح هم رضایت نداد؛

و نخواست که دل من بر عشق خانه بگیرد و یا دلی استقرارگاه عشق سوزان من گردد.

و از این طریق امنیت و آرامشی برای من تامین شود.

به هرکسی که دل باختم عشق مرا تحمل نکرد و روح سرگشته مرا آرامش نداد و قلب شیفته مرا استقرار نبخشید.

از عشق و آرامش نیز گذشتم



تاريخ : دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, | 10:7 | نويسنده : زهره |

 

تو چه ساده ای و من چه سخت

تو پرنده ای و من درخت

آسمان همیشه مال توست

ابر زیر پای توست

من ولی همیشه گیر کرده ام

تو به موقع میرسی و من

سال هاست دیر کرده ام

 



تاريخ : دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, | 10:4 | نويسنده : زهره |

 


این روزها که می گذرد

هرروز احساس می کنم که مرا

از عمق جاده های مه آلود

یک آشنای دور صدا میزند

آهنگ آشنای صدای او

مثل عبور نور ، مثل عبور نوروز

مثل صدای آمدن روز است



تاريخ : دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, | 10:1 | نويسنده : زهره |

  

حال خوبی ست

گلی را دیدن

و نچیدن از باغ

قامت گل، نشکستن، زیباست

و رها بودن آواز قناری در باغ

عطر گل را تنها

در تن زنده هر باغچه ای بوییدن

حال خوبی ست

نسوزاندن دل

رسم دلدادگی و دلداری

قدر این موهبت عشق بجا اوردن

عشق معشوق طلب کردن و عاشق ماندن

دو رکعت مهر بجا آوردن

ذکر بارانی دیدار و نگاهی تب دار

 



تاريخ : دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, | 10:1 | نويسنده : زهره |

  

آویختم نگاه منتظرم را به پشت در

دل تنگ یک نگاه

شاید که یک سلام

لبخند مهربان

آوای گرم تو

آن لحظه ای که بگویی مرا به مهر :

دیدی که آمدم

اینک بگو تو راز دل تنگ خویش را

آن صد هزار حرف نگفته ز روزگار

آری حدیث هجر

اصلا بگو که حرف حساب دلت چه بود ؟



تاريخ : دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, | 9:46 | نويسنده : زهره |

 

به یادت هست میگفتی نرو هرگز که من بی تو فراموشم!

به یادت هست که هر لحظه،همه شبها،صدایت هست در گوشم!

کنون آن روزها رفته،توهم رفتی و اینک من شدم تنها،اسیر دردها،غم ها،تمام روزها،شبها...

شکسته در گلو بغضم به یادت اشک میریزم چرا رفتی از آغوشم،چرا کردی فراموشم؟

چرا از یاد بردی آن همه میثاق دیرین را؟

چرا از یاد بردی آن همه پیمان شیرین را؟

به یادت هست میگفتی،

 



ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, | 9:42 | نويسنده : زهره |

تو را دوست دارم 

و وقتی تو نیستی غمگینم 

و به آسمان آبی بالای سرت 

و اخترانی که تو را میبینند رشک میبرم 

تو را دوست دارم 

و آنچه میکنی درنظرم بی همتا جلوه می کند 

و بارها در تنهایی از خود پرسیده ام 

چرا آنهائیکه که دوستشان دارم بیشتر شبیه تو هستند 

تو را دوست دارم 



تاريخ : دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, | 9:37 | نويسنده : زهره |

 

 در خلوت تنهایی مرگبار خود فریاد زدم.

دستم را زیر پلکهایم بردم.

با انگشتان لرزان خودم جوهری از ناب ترین قطره های اشک دیده ام

را برروی صفحه سفید و دست نخورده قلبم کشیدم

و آرام گفتم:دوستت دارم

 

در حسرت دیدارت یک آسمان اشک در سینه دارم.

 



تاريخ : دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, | 9:27 | نويسنده : زهره |

 

چوپان قصه ی ما  دروغگو نبود ,  او تنها بود!

هر روز از فرط تنهایی فریاد گرگ سر میداد و در این میان همه درپی گرگ بودند و نه درپی چوپان.

افسوس که کسی فریاد تنهایی اش را نشنید

و فقط گرگ بود که دانست چوپان تنهاست.



تاريخ : دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, | 9:26 | نويسنده : زهره |

 

 

بیگمان آن شب که دنیا آمدم, آسمان هم مثل من افسرده بود

ماه در اوج یأس و تیرگی

گل نبود

برگ هم پژمرده بود

لیک میدانم که روز مرگ من, باز هم آسمان خواهد گریست

ساکت و خاموش و مدفون میشوم, هیچکس از خود نمیپرسد که کیست

مگر ای آسمان آبستن مرگی که چون من اینچنین فرزند غم زادی...؟



تاريخ : دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, | 9:10 | نويسنده : زهره |

 

 بغض نکن گریه نکن اگر چه غم کشیده ای


برای من فقط بگو خواب بدی که دیده ای



تاريخ : شنبه 11 مرداد 1393برچسب:, | 12:51 | نويسنده : زهره |

 

در خلوت تنهایی ام برای قلب خویش مینویسم

نوشته هایی از روزگارانی که همدمی نبود مرا!

تا سر بر شانه هایش گذارم و ناگفته های خویش را برایش بازگو کنم ...



تاريخ : شنبه 11 مرداد 1393برچسب:, | 12:49 | نويسنده : زهره |

 

و از آن سوی نفس های قریب تقدیر

 

که در آواز خزان خاموش است

 

و در آن همهمه پنجره گمنام شده است

 

یک نفر اسم مرا میخواند

 

و بجز خاموشی

 

 

چه کسی با تقدیر, انس و الفت دارد...



تاريخ : شنبه 11 مرداد 1393برچسب:, | 12:31 | نويسنده : زهره |

 

به هیچکس در این دنیا دل نبند

 حتی سایه ات

به هنگام تاریکی تو را ترک می کند.



تاريخ : شنبه 11 مرداد 1393برچسب:, | 12:21 | نويسنده : زهره |

 
زير باران بيا قدم بزنيم

حرف نشنيده اي به هم بزنيم

نو بگوييم و نو بينديشيم

عادت كهنه را به هم بزنيم

و زباران كمي بياموزيم

كه بباريم و حرف كم بزنيم

كم بباريم اگر، ولي همه جا

عالمي را به چهره نم بزنيم

چتر را تا كنيم و خيس شويم

لحظه اي پشت پا به غم بزنيم

سخن از عشق خود بخود زيباست

سخن عاشقانه اي به هم بزنيم

قلم زندگي به دست دل است

زندگي را بيا رقم بزنيم

"سالكم" قطره ها در انتظار تواند

زير باران بيا قدم بزنيم .

 



تاريخ : شنبه 11 مرداد 1393برچسب:, | 10:36 | نويسنده : زهره |

 

از میان کبود آهن و دود

می فرستم به اهل عشق درود

و به هر کس که اهل آزادی است

اهل شور آفرینی و شادی است

و به هر کس که شعر میخواند

شعر را شهر عشق می داند

حیف شد عاشقی ولی گم شد

خشکسالی نصیب مردم شد... 



تاريخ : شنبه 11 مرداد 1393برچسب:, | 10:29 | نويسنده : زهره |

 

به خاطر آور ، که آن شب به برم 

گفتی که : بی تو ، ز دنیا بگذرم 

کنون جدایی نشسته بین ما 

پیوند یاری ، شکسته بین ما 

گریه می کنم 

با خیال تو 

به نیمه شب ها 

رفته ای و من 

بی تو مانده ام 

غمگین و تنها 

بی تو خسته ام 

دل شکسته ام 

اسیر دردم

از کنار من 

می روی ولی 

بگو چه کردم 

رفته ای و من آرزوی کس 

به سر ندارم 

قصه ی وفا با دلم مگو 

باور ندارم 

 

 



تاريخ : شنبه 11 مرداد 1393برچسب:, | 1:49 | نويسنده : زهره |

  
ضیافت های عاشق را 

خوشا بخشش ، خوشا ایثار 

خوشا پیدا شدن در عشق 

برای گم شدن در یار 

چه دریایی میان ماست 

خوشا دیدار ما در خواب 

چه امیدی به این ساحل 

خوشا فریاد زیر آب 

خوشا عشق و 

خوشا خون جگر خوردن 

خوشا مردن 

خوشا از عاشقی مردن 

اگر خوابم اگر بیدار 

اگر مستم اگر هوشیار 

مرا یارای بودن نیست 

تو یاری کن مرا ای یار 

تو ای خاتون خواب من 

من تن خسته را دریاب... 

 



تاريخ : شنبه 11 مرداد 1393برچسب:, | 1:45 | نويسنده : زهره |

 

 کسی نگفته است که زندگی کار ساده ایست،گاهی بسیار سخت و ناخوشایند می نماید.

اما با تمام فراز و فرودهایش، زندگی ...از ما انسانی بهتر و نیرومند تر می سازد.

حتی اگر در لحظه حقیقت آن را در نیابیم.

به یاد آر ...

که در آزردگی، رنج از خود دور داری،و در دلتنگی، بگذاری اشکهایت جاری شوند،

و در خشم خود را رها سازی،و در ناکامی بر خود چیره شوی،تا می توانی یار خود باش.

می توانی بهترین دوست خود باشی،اما به هنگام آشفتگی مرا خبر کن!

می کوشم، بدانم چه وقت باید در کنارت باشم.اما گاه ممکن نیست، پس خبرم کن.

عشق بالاترین هدیه ای است که می توانیم به یکدیگر بدهیم.

و ایثار یکی از بزرگترین لذت هایی است که به ما ارزانی شده.

من اینجایم هر زمان و همیشه، تا هر آنچه دارم به تو هدیه دهم.

 



تاريخ : جمعه 10 مرداد 1393برچسب:, | 19:7 | نويسنده : زهره |

 

 اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست؛

ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.

ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین، آزارش می دهد و بوی دریا هوایی اش کرده است.

قلب ها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس .

اما کیست که باور کند در سینه اش نهنگی می تپد ...

آدم ها ، ماهی را در تنگ دوست دارند و قلب ها را در سینه ...

ماهی اما وقتی در دریا شناور شد، ماهی ست و قلب وقتی در خدا غوطه خورد، قلب است.



ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 9 مرداد 1393برچسب:, | 19:3 | نويسنده : زهره |

  

می روی سفر ! برو، ولی

زود برنگرد 

مثل آن پرنده باش 

آن پرنده اي كه رو به نور كرد 

می روی، ولی به ما بگو

راه این سفر چه جوری است؟ 

از دم حیاط خانه ات 

تا حیاط خلوت خدا 

چند سال نوری است؟ 

راستی چرا مسیر این سفر 

روی نقشه نیست؟ 

شاید اسم این سفر که می روی 

زندگی ست!... 

 



تاريخ : پنج شنبه 9 مرداد 1393برچسب:, | 19:1 | نويسنده : زهره |

 

وقتی راه رفتن آموختی ،دویدن بیاموز.

وقتی دویدن آموختی،پرواز را.

 

راه رفتن بیاموز،زیرا راههایی که میروی جزئی از تو میشود و سرزمینهایی که می پیمایی بر

مساحت تو اضافه می کند.

دویدن بیاموز،چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زود باشی دیر.

و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا

آسمان گسترده شوی... 



تاريخ : چهار شنبه 8 مرداد 1393برچسب:, | 23:12 | نويسنده : زهره |

 

فرشته‌ به‌ زمين‌ آمد و از ديدن‌ آن‌ همه‌ فرشته‌ بي‌بال‌ تعجب‌ كرد.

او هر كه‌ را كه‌ مي‌ديد، به‌ ياد مي‌آورد. زيرا او را قبلاً‌ در بهشت‌ ديده‌ بود.

اما نفهميد چرا اين‌ فرشته‌ها براي‌ پس‌ گرفتن‌ بال‌هايشان‌ به‌ بهشت‌ برنمي‌گردند.


روزها گذشت‌ و با گذشت‌ هر روز فرشته‌ چيزي‌ را از ياد برد.

و روزي‌ رسيد كه‌ فرشته‌ ديگر چيزي‌ از آن‌ گذشته‌ دور و زيبا به‌ ياد نمي‌آورد؛

نه‌ بالش‌ را و نه‌ قولش‌ را.


فرشته‌ فراموش‌ كرد. فرشته‌ در زمين‌ ماند. فرشته‌ هرگز به‌ بهشت‌ برنگشت. 



تاريخ : دو شنبه 6 مرداد 1393برچسب:, | 18:49 | نويسنده : زهره |

 

دنيا، درياست و ما دائم توي آن دست و پا مي‌زنيم. شنا بلد نيستيم.

تازه اگر هم بلد باشيم با اين همه گوي سنگي و سربي كه به پا بسته‌ايم، كاري نمي‌توانيم بكنيم.

هي فرو مي‌رويم و فرو مي‌رويم و فروتر.


هر دلبستگي يك گوي است و ما هر روز دلبسته‌تر مي‌شويم.

هر روز سنگين‌تر. هر روز پايين‌تر و اين پايين، تاريكي است و وحشت و بي‌هوايي،

اما اگر هنوز هستيم و هنوز زنده‌ايم

از بابت آن يك ذره هوايي است كه از بهشت در سينه‌مان جا مانده است. 



تاريخ : دو شنبه 6 مرداد 1393برچسب:, | 18:46 | نويسنده : زهره |

 

زمين عاشق شد و آتشفشان كرد و هزار هزار سنگ آتشين به هوا رفت.

خدا يكي از آن هزار هزار سنگ آتشين را به من داد تا در سينه‌ام بگذارم و قلبم باشد.


حالا هروقت كه روحم يخ مي كند، سنگ آتشينم سرد مي شود و تنها سنگش باقي      

مي ماند و هر وقت كه عاشقم، سنگ آتشينم گُر مي گيرد و تنها آتش‌اش مي‌ماند.

مرا ببخش كه روزي سنگم و روزي آتش.

مرا ببخش كه در سينه‌ام سنگي آتشين است. 



تاريخ : دو شنبه 6 مرداد 1393برچسب:, | 18:40 | نويسنده : زهره |

 

در و ديوار دنيا رنگي است. رنگ عشق.

خدا جهان را رنگ كرده است. رنگ عشق؛

و اين رنگ هميشه تازه است و هرگز خشك نخواهد شد.

از هر طرف كه بگذري، لباست به گوشه‌اي خواهد گرفت و رنگي خواهي شد.

اما كاش چندان هم محتاط نباشي؛

شاد باش و بي پروا بگذر، كه خدا كسي را دوستتر دارد كه لباس‌اش رنگي‌تر است! 



تاريخ : دو شنبه 6 مرداد 1393برچسب:, | 18:36 | نويسنده : زهره |

 همه می گویند غروب خورشید بسیار تَـماشـایی ست

 

اما مَن استثنای این خلقتم

 

اعتقادم بر این است که طُـلوع آن تماشایی تر است

 

این همه گفتند مَـغـرب...خب یکبار هم بگو مَشرق

 

فَـقـط مَن...



تاريخ : شنبه 4 مرداد 1393برچسب:, | 11:19 | نويسنده : زهره |

 

 چگونه است حال من

با غم ها می سازم
باکنایه ها می سوزم

به آدم هایی که مرا شکستند لبخند می زنم

لبخندی تـــلخ
.

خــــــــــداونــــــــــــــــــــدا

می شود بگویی کجای این دنیـا جای من است
از تو و دنـــیایی که آفریدی
فقط در اعماق زمین اندازه یه قبر
فقط یک
قبـــــــــــــــر
در دور تـرین نقطه جــــــهان می خــواهم

 

خــــــــدایـــــا خــــــسته ام خــــــسته

 



تاريخ : شنبه 4 مرداد 1393برچسب:, | 11:10 | نويسنده : زهره |

 

مهم نیست که از بیرون چطور به نظر می آیم ،


کسانی که درونم را میبینند ،

برایم کافی اند ...

برای آنهایی که از روی ظاهرم قضاوت میکنند ،

 
حرفی ندارم

همان بیرون بمانند برایشان کافی است .



تاريخ : شنبه 4 مرداد 1393برچسب:, | 11:5 | نويسنده : زهره |

 

خدایا .. من همانی هستم که وقت و بی وقت مزاحمت می شوم

همانی که وقتی دلش می گیرد و بغضش می ترکد، می آید سراغت
من همانی ام که همیشه دعاهای عحیب و غریب می کند

و چشم هایش را می بندد و می گوید

من این حرف ها سرم نمی شود. باید دعایم را مستجاب کنی

همانی که گاهی لج می کند و گاهی خودش را برایت لوس می کند
همانی که نمازهایش یکی در میان قضا می شود و کلی روزه نگرفته دارد
همانی که بعضی وقت ها پشت سر مردم حرف می زند

گاهی بد جنس می شود البته گاهی هم خود خواه
حالا یادت آمد من کی هستم

خدایا می خواهم آنگونه زنده ام نگاه داری که نشکند دلی از زنده بودنم

و آنگونه مرا بمیرانی که کسی به وجد نیاید از نبودنم.

 



تاريخ : جمعه 3 مرداد 1393برچسب:, | 11:27 | نويسنده : زهره |

 

چه غم انگيز است بار سختی ها را به تنهايی به دوش کشيدن

و رنج ها را در سکوت و انزوای محض گريستن.

و چه تلخ است خنده ، آن زمان که می خندی تا گريه هايت را پنهان کنی.

و چه سخت است آرام و بی صدا در درون خود شکستن و چه عجيب است زندگی،همان کودکی که ما را بسان عروسکی بازيچه خود قرار داده

و هر زمان به سويی می کشد.



ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 3 مرداد 1393برچسب:, | 11:18 | نويسنده : زهره |

 

خدایا...فریاد می زنم.اما بیصدا.

 

کسی نمی شنود ،غیر از خدا.

 

کافیست او بشنود که از غربت،پنجره ی دلم گرفته،

 

از تنهایی یاس،از سجده ی بی انتهای صداقت و از سربلندی بی آغاز غرور،دلم گرفته.

 

از هر چیزی که می دانی و می دانم فریاد می زنم در سکوت.ولی کسی نمی شنود.

 

فریادهایم بی صداست ودلیلش فقط وفاست.وفا به راز غربت پنجره ای.

کاش ما انسان ها هرگز با واژه ی غم آشنا نمی شدیم.

کاش هرگز نمی دانستیم که غم از کدام دیار تاریک می آید.

راستی

غم چیست؟

آیا غم تاریکی قلب است؟

آیا سکوت دل است؟

آیا به معنی ساکت شدن از پاسخ های دل است؟

آیا بیداری است در شکسته شدن دل؟

و هزار آیای دیگر.

به راستی غم چیست؟

 



تاريخ : جمعه 3 مرداد 1393برچسب:, | 11:13 | نويسنده : زهره |

خدايا !من گناهي نكرده بودم كه اينك قلبي شكسته در سينه دارم.

گناه من چه بود كه بازيچه دست اين  و آن بودم!

هر كه آمد بر روي قلبم پا گذاشت و رفت و حتي پشت سرش را هم نگاه نكرد!

 

خدايا! چرا بايد در اين روزها در حسرت عشق و محبت باشيم ، عشقي كه تو در وجود همه قرار دادي و احساسي كه همه بتوانند عاشق شوند!



ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 2 مرداد 1393برچسب:, | 11:6 | نويسنده : زهره |

مي رود عمر به هر ثانيه ها

مي شود موي سپيد از گذر ثانيه ها

مي نشينم كه نگاهش كنم اين ساعت عمر

تا كه يك لحظه سكوتي كند اين ثانيه ها

با من اين ثانيه ها حرف فراوان دارد

 

 

 



ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 30 تير 1393برچسب:, | 12:55 | نويسنده : زهره |