آثار و اشعار شاعران بر اساس سبک شعری ، متن ادبی و دل نوشته هاي خودم و ...

 

 

 عصر پاییز زیر بارون خداحافظ
رفتن تو چشم گریون خداحافظ
باد پاییز تو رو می برد پشت مه
زیر رگبار منه ویرون خداحافظ
حالا مونده اون روز تو تقویمم
زنده اما خاک خورده بی صدام
روزی که عشق با تو می رفت پشت مه
پشت بارون توی شهر سایه ها
سال های با تو بودن رفتن
روز ها رفت ، چیزی نموند از من
بی تو پاییزه همه روز ها
همه برگ ها از نبودت قصه می گن

 



تاريخ : پنج شنبه 7 آبان 1394برچسب:عشق و عرفان ، بی تو پاییزه همه روز ها, | 9:5 | نويسنده : زهره |

 

 

تا توانی رفع غم از چهره ی غمناک کن
در جهان گریاندن آسان است اشکی پاک کن . . .

 

 



تاريخ : پنج شنبه 23 مهر 1394برچسب:عشق و عرفان , رفع غم, | 17:11 | نويسنده : زهره |

  

خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت

از فکر اینکه قد نکشیدم دلم گرفت

از فکر اینکه بال و پری داشتم ولی

بالاتر از خودم نپریدم دلم گرفت

از اینکه با تمام پس انداز عمر خود

حتی ستاره ای نخریدم دلم گرفت

کم کم به سطح آینه برف می نشست

دستی بر آن سپید کشیدم دلم گرفت

دنبال کودکی که در آن سوی برف بود

رفتم ولی به او نرسیدم دلم گرفت

نقاشی ام تمام شد و زنگ خانه خورد

من هیچ خانه ای نکشیدم دلم گرفت

شاعر کنار جو گذر عمر دید و من

 

خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت

 



تاريخ : شنبه 18 مهر 1394برچسب:عشق و عرفان ، دلم گرفت, | 9:17 | نويسنده : زهره |

 

زنـــدگی بهانه استـــ
من هوا را به امید
همنفسی
با تو
تنفس می کنم



تاريخ : شنبه 18 مهر 1394برچسب:عشق و عرفان , بهانه, | 8:36 | نويسنده : زهره |

 

 

 

کدامین چشمه سمی شد؟ که آب از آب میترسد؟

که حتی ذهن ماهیگیر  از قلاب میترسد

گرفته دامن شب را غباری آنچنان درهم

که پلک از چشم،چشم از پلکو پلک از خواب میترسد…؟

 

 

 

 



تاريخ : سه شنبه 17 شهريور 1394برچسب:عشق و عرفان ، ترس از خواب, | 8:27 | نويسنده : زهره |

 


کاش دنیا

همان چند لحظه کوتاه


از لبخند تو بود


اما پیوسته!

 

 



تاريخ : دو شنبه 2 شهريور 1394برچسب:عشق و عرفان ، لبخند تو, | 10:37 | نويسنده : زهره |

 

 

به حرفهایی که میخواهی بزنی دقت کن ؛

شاید همین حرفها ، دلی را ناخواسته برنجانند...

و

نسبت به حرفهایی که میشنوی بی دقت باش ، شاید از دهانی شنیده باشی

که قبل از حرف زدن به آن فکر نکرده ...

 

 

 



تاريخ : پنج شنبه 1 مرداد 1394برچسب:عشق و عرفان ، دقت کن, | 12:48 | نويسنده : زهره |

 

خـــیلی

زیــــــــــــــــــــــــاد

کم

 

آوردم

 

 

 



تاريخ : دو شنبه 22 تير 1394برچسب:عشق و عرفان ، دست خالی, | 9:18 | نويسنده : زهره |

 

این روزها چقدر سرگردان شده ام ...

حيران حيران...

در پي جرعه ي آرامشي تمامي كوچه پس كوچه ها را مي گردم ولي انگار...

چه روز هاي تلخي ست اين روزهاي حيراني...

روزهاي سرد پريشاني...

 



تاريخ : شنبه 13 تير 1394برچسب:عشق و عرفان ، این روزهای حیرانی, | 16:33 | نويسنده : زهره |

 

 

 

گــــاهی ... بی دلیل..... حالم خوبه و خوشحالم !

گــــاهی ... بی دلیل....حالم بده و غمگینم !

این بی دلیلی ...منو داغون كرده

 

 



تاريخ : دو شنبه 8 تير 1394برچسب:عشق و عرفان , بی دلیل, | 12:42 | نويسنده : زهره |

 

  

  بر من منت نهادي و از ظلمت به نورم راهنمايي كردي .

كور بودم بينايي ام بخشيدي.

تشنه بودم سيرابم ساختي .

خوار و كوچك بودم عزتم و بزرگي ام دادي .

تنها بودم انيسم شدي .

گمراه بودم هدايتم كردي .

بر من منت نهادي و خدايم شدي تا بنده ات باشم و بندگي ات كنم اما شرمنده ام همانند مهماني كه از ميزبانش سپاسگزار نباشد. همچون فرزندي كه مادر را سپاس نگويد. مثل تشنه اي كه از سيراب كننده اش تشكر نكند . مثل كويري كه ممنون ابرهاي باران آور نباشد .

شر منده ام كه مرا ايمان بخشيدي و در كهف اطمينان بخش وحي و من اينهمه لطف را  فراموش كردم .

بر من منت گذاشتي و ريزه خوار خوان سراسر هدايت و مهر رسولت كردي و من خويش را  گم كردم. در قلبم جوانه ارادت اوليايت را روياندي و من از آنان پيروي نكردم.

اي آنكه بر من  و همه اهل ايمان و رستگاري منت خويش را به كمال رساندي در اين شبها و روزهايي كه نسيم مهرباني ات همه جا را معطر كرده است بر منت بگذار و تا لحظه مرگ سايه هدايت را از سرم كم نكن . وباز بر من منت بگذار و در عالم جاودانگي از عقوبت آتش رهايم ساز .

اي آنكه بر همه منت مي نهي  و هيچكس بر تو منت نمي نهد باز هم با منتي مرا شرمنده كن با منت آغوشي كه برايم مي گشايي.

بهشت من يك لحظه رها شدن در آن آغوش بي مانند است . من تشنه آغوش توام .

 

 

 



تاريخ : دو شنبه 1 تير 1394برچسب:عشق و عرفان , به رسم مهمان نوازی, | 12:8 | نويسنده : زهره |

 


 

انسان تمام خوبيها را با يک بدي فراموش ميکند ؛

ولي خدا تمام بديها را با يک خوبي فراموش ميکند...

 

 

 

 



تاريخ : جمعه 29 خرداد 1394برچسب:عشق و عرفان ، خدا تمام بديها را با يک خوبي فراموش ميکند, | 8:33 | نويسنده : زهره |

 

 

چه شبي است !

چه لحظه‌هاي سبک ، مهربان و لطيفي ،

گويي در زير بارانِ نرم فرشتگان نشسته‌ام ....

مي‌بارد و مي‌بارد و هر لحظه بيش‌تر نيرو مي‌گيرد !

هر قطره‌اش فرشته‌اي است که از آسمان بر سرم فرود مي‌آيد ...

چه مي‌دانم؟

خداست که دارد يک ريز ، غزل مي‌سرايد ؛

غزل‌هاي عاشقانه‌ي مهربان و پر از نوازش ...

هر قطره‌ي اين باران ،

کلمه‌اي از آن سرودهاست ...

 

 

 



تاريخ : جمعه 29 خرداد 1394برچسب:عشق و عرفان ، غزلِ خدا , | 8:22 | نويسنده : زهره |

 

 

 

خدایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا . . .

وقتی همه چيز را به تو مي سپارم ،

نورِ بي كرانِ تو در من جريان مي یابد ؛

و دعايم به بهترين شيوه ی ممكن متجلی می شود . . .

پس هم اكنون خود را در آغوش تو رها مي كنم ،

تا تمام آشفتگی ها و سردرگمي هايم ،

در حضور امن و گرمِ تو ،

به آرامی ذوب شوند و از ميان بروند . . .

 



تاريخ : جمعه 29 خرداد 1394برچسب:عشق و عرفان ، وقتی همه چيز را به تو مي سپارم, | 8:1 | نويسنده : زهره |

 

الهی ...
سه خصلت است که نمی گذارد از درگاهت چیزی بخواهم ،
و فقط یک خصلت است که مرا به آن ترغیب می کند ؛

آن سه خصلت عبارتند از :
فرمانی که داده ای و من در انجامش درنگ کرده ام ،
و کاری که مرا از آن نهی فرمودی ولی من بدان شتافته ام ،
و نعمتی است که عطا فرموده ای ولی من در شکرگزاریش کوتاهی نموده ام ...

و اما تنها مساله ای که مرا به سویت می خواند :
تفضل و مهربانی تو به کسی است که به آستانت روی آورده ،
و چشمِ امید به تو بسته است ...

همه ی لطف و احسانت از روی تفضل ،
و همه ی نعمتهایت بی سبب و بدونِ زمینه ی استحقاق است 

 

 

 

 

 

 



تاريخ : جمعه 29 خرداد 1394برچسب:عشق و عرفان ، خدایا ؛ چشمِ امید به تو بسته ام, | 7:58 | نويسنده : زهره |

 

 

مهربانی ساده است، ساده تر از آنچه فکرش را بکنی ؛
کافی است به خودت ایمان داشته باشی و به معجزه مهر ...

کافی است به دستهایت فرمان دهی تا به جای تنبیه ،
آرام بر سر کودک سرکش کشیده شوند و موهایش را قلقلک دهند ...

کافی است به چشم هایت بیاموزی که چشم آیینه روح است ،
و عشق و مهربانی را می توان با نگاه در تمام عالم پراکند ...

کافی است به دلت یادآوری کنی همیشه دل هایی هستند 
که درد امانشان را بریده و احتیاج به همدلی دارند ...

کافی است به گوشهایت یاد دهی که می توانند سنگ صبور باشند ،
حتی اگر صبوری سنگین شان کند ...

کافی است یاد بگیری انسان بودن فقط زنده بودن نیست ؛
باید زندگی کرد ،

و زندگی چیزی جز مهربانی و عشق ورزیدن به آفریده های خداوند نیست ...

 

 



تاريخ : سه شنبه 26 خرداد 1394برچسب:عشق و عرفان ، مهربانی ساده است, | 9:54 | نويسنده : زهره |

 

هم چون هوایی که تنفس میکنیم ،
عشق خدا هم در اطراف ما در حال گردش است ...

با لمس هر آنچه روی زمین است ،
خدا را احساس میکنم ...

در زیبایی دانه های برف که آرام بر زمین فرود می آید ،
می توان عمق خلاقیت دستان خدا را دید ...

پیش از هر چیز بر دانش خدا اعتماد کن ،
تا عظیم ترین ثروت جهان یعنی "خوشبختی" را به دست آوری ...

پروردگار سوگند به حمایت از ما خورده ،
پس در هر درد و رنج "پـنـاهـگـاهِ" ماست ...

 



تاريخ : سه شنبه 26 خرداد 1394برچسب:عشق و عرفان ، عشق خدا در اطراف ما در حال گردش است , | 9:51 | نويسنده : زهره |

 

 

بعضــــے وقتــــا سکوت میڪنــم...!
چوטּ اینقدر رنجیدم ڪــہ نمــے خوام حرفـے بزنـم ..! 
بعضــــے وقتــــا سڪـــوتـــــ میڪنــم..!
چوטּ واقعاً حرفـے واســہ گفتن ندارم ..! .
گاه سڪـــوتـــــ یــہ اعتراضــہ ..! .
گــاهــے هم انتظار ..! 
اما بیشتر وقتــــا سڪـــوتـــــ
واســہ اینــہ ڪہ 
هیچ ڪلمــہ اے نمـے تونــہ 
غمـے رو ڪــہ تو وجودت دارے ، توصیفـــ ڪنــہ

 

 



تاريخ : جمعه 22 خرداد 1394برچسب:عشق و عرفان , حقیقت تلخ, | 11:52 | نويسنده : زهره |

 

اگه قرار بود هرکسی

بزرگترین غمش رو برداره و ببره تحویل بده،

با دیدن غمهای دیگران

آهسته غمش رو توی جیبش میگذاشت و

به خونه برمیگشت...

 

باوركن

 

 

 



تاريخ : شنبه 9 خرداد 1394برچسب:بزرگترین غم, | 8:51 | نويسنده : زهره |

 

 

براي خودت دعاكن كه آرام باشي...

كه حتي وقتي توفان مي آيد، از آرامش تو آرام

گيرد...

 

 

 

 



تاريخ : شنبه 9 خرداد 1394برچسب:عشق و عرفان ، آرامش, | 8:45 | نويسنده : زهره |

 

قهر که می کنید مراقب فاصله ها باشید

 

بعضی ها همین حوالی منتظر جای خالی برای نشستن می‌گردند . . .

 

 

 



تاريخ : جمعه 8 خرداد 1394برچسب:عشق و عرفان ، فاصله ها, | 10:19 | نويسنده : زهره |

 

 

ما همیشه
یا جای درست بودیم در زمان غلط
یا جای غلط بودیم در زمان درست
و همیشه ، همینگونه همدیگر را از دست داده ایم . . .

 



تاريخ : جمعه 8 خرداد 1394برچسب:عشق و عرفان ، زمان, | 10:12 | نويسنده : زهره |

 

یادمهﺑﭽﮕﯽ ﻫﺎﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﻣﺰﺍﺭ....
ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﭘﺎﻡ ﺭﻭی ﻗﺒﺮﺍ ﻧﺮﻩ...
ﺗﺎ ﺭﻭ ﯾﮑﯿﺸﻮﻥ ﻣﯽ ﺭفتم.... 
ﺟﯿﮕﺮﻡ ﺁﺗﯿﺶ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺖ....
ﭼﺸﺎﻣﻮ ﻣﯽ ﺑﺴﺘﻢ....
ﺗﻮ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﺵ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻡ ....
ﭼﻨﺪ....ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺖ ..... ﻣﻦ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ....
ﻣﺮﺩﻩ ﻫﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ .... ﻗﺪﯾﻤﯽﻫﺎ ﭘﻮﺳﯿﺪﻩ تر....
ﺟﺪﯾﺪﯼ ﻫﺎ ﺑﺎ ﺳﻨﮓ ﺷﮑﯿﻞ ﺗﺮ .... 
ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﻢ....!!!! اﻣﺮﻭﺯ ﺭﻭﯼ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﻗﺒﺮ ﭘﺎﻡ ﺭﻓﺖ....!!!! ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻨﺪﺗﺎ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺑﻔﺮﺳﺘﻢ ....!!!!
اﻣﺎ ﺭﺍﺳﺘﺶ....ﺍﻣﺮﻭﺯ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ....
ﻣﺎ ﮐﻪ ﺩﻟﻤﻮﻥ ﻧﻤﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﺣﺘﯽ ﺭﻭﯼ ﻣﺮﺩﻩ ﻫﺎ ﭘﺎ ﺑﺬﺍﺭﯾﻢ....!!!!
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﭼﻘﺪﺭ ﺭﺍﺣﺖ ﺭﻭﯼ ﺯﻧﺪﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺳﺸﻮﻥ ﭘﺎ ﻣﯿﺰﺍﺭﯾﻢ....!!!!
ﮐﺎﺵ ﻫﻤﻮﻥ ﺑﭽﻪ ﻣﯽ ﻣﻮﻧﺪﯾﻢ.....
بزرگ شدن آرزوی خوبی نبود واقعا

 



تاريخ : جمعه 1 خرداد 1394برچسب:عشق و عرفان ، بزرگ شدن آرزوی خوبی نبود, | 10:32 | نويسنده : زهره |

 

 

آنقدر با تنهایی انس گرفتم که دیگر زبانش را می فهمم!
و فهمیدم
تنهایی هم می تواند عشق خوبی باشد به شرط اینکه
درکش کنم

 



تاريخ : دو شنبه 28 ارديبهشت 1394برچسب:عشق و عرفان ، تنهایی, | 14:20 | نويسنده : زهره |

 

 

از همان زمان کودکی هرکه را دوست داشتیم

وقت رفتنش که میشد

یا بی خبر میرفت یا با وعده ی دروغ برگشتنِ زود رهایمان میکرد ! که ناراحت نشویم

یا شایدم مانع رفتنش نشویم !

از همان کودکی به ما یاد میدادند آنکه دوستش داری رفتنش ناگهانی است

بی خبر است ، ما چرا نمیخواهیم این را یاد بگیریم ،

نمیدانم

 

 



تاريخ : یک شنبه 27 ارديبهشت 1394برچسب:عشق و عرفان ،وقت رفتن, | 14:30 | نويسنده : زهره |

 

باران

میراث خانوادگی ما بود
.
کوچک که بودم

از سقف خانه ی ما میچکید

بزرگ که شدم.
.
.
.
از ” چشمانم

 

 



تاريخ : یک شنبه 27 ارديبهشت 1394برچسب:عشق و عرفان ، سقف خانه ی ما , | 14:25 | نويسنده : زهره |

 

 

 

هیچ اتفاقی قرار نیست بیفتد!

 

آما آدمیست دیگر...

 

 

همیشه منتظر می ماند!

 

 

 



تاريخ : چهار شنبه 23 ارديبهشت 1394برچسب:عشق و عرفان ، انتظار, | 9:21 | نويسنده : زهره |

 

 

 الهی!

باز آمدیم با دو دست تهی!

چه باشد اگر مرهمی بر خستگان نهی؟

 

 



تاريخ : چهار شنبه 23 ارديبهشت 1394برچسب:عشق و عرفان ، دو دست, | 9:15 | نويسنده : زهره |

 

 


خداوندا...

به دل نگیر اگر گاهی

زبانم از شكرت باز می ایستد!!

تقصیری ندارد...

قاصر است

كم می اورد در برابر بزرگی ات...

لكنت می گیرند واژه هایم در برابرت

در دلم اما همیشه

ذكر خیرت جاریست

 

 



تاريخ : پنج شنبه 17 ارديبهشت 1394برچسب:عشق و عرفان , ذکر خیرت, | 9:37 | نويسنده : زهره |

 

خدایا خسته ام ، از بد بودن هایم ...

 

از اینهمه تظاهر به خوب بودن هایی که نیستم . 

 

از آفرینش کوهها و آسمانها و هستی که سخت تر نیست ... 

 

خوبم کن ؛ فقط همین...

 

 



تاريخ : پنج شنبه 17 ارديبهشت 1394برچسب:عشق و عرفان ، فقط همین, | 9:32 | نويسنده : زهره |

 

آه خدایا
عجب دورانی بود
کودکی
التیام زخمهایش
بوسه های گرم و صادقانه بود
و اکنون
گذشت زمان
التیامی بر زخمها نیست
یادمان می دهد
چگونه با درد زندگی کنیم

 

 



تاريخ : پنج شنبه 17 ارديبهشت 1394برچسب:عشق و عرفان ، آه, | 8:54 | نويسنده : زهره |

 

 

تو نِمے دانے وَقتے ،

چِشمانَتـــ غَمگینَند ..

وَقتے صِدایتــ آهنگ هَمیشگے اَش رآ نـَدارَد ..

گاه کـہ غمـِ عالمـ در دِلَت جاے مے گیـرد ..

اَز هَمـہ ے دُنیـا گِرفتـہ اَستــ ..

چـہ دردے مے کِشَمـ !

مے خواهَمـ یِکبآره تَمآمـِ هَستے رآ بـہ آتَش بِکشَمـ ..

تَمامـِ دُنیـا رآ بَر هَم ریزَمـ ..

تو چـہ مے دانے ؟

چـہ دَردے دارَد ..

غَمـِ چِشمانَتــ رآ دیدَن !

 

 

 



تاريخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394برچسب:عشق و عرفان ، غَمـِ چِشمانَتــ رآ دیدَن, | 9:10 | نويسنده : زهره |

 

 

 

 

چــہ قــــــــدر دوســـــت داشـــــتم 

 

تــــــمام دلتنـــــــگے ايـــــن روزهـــــا را

 

با كـــــسے تقســـــــيم مـــــے كـــــردم 

 

ويــا كســـــے بـــــود

 

بـــراے گـــوش دادن

 

و درد دل كــردن بمـــــانـــــد

 

كـــــه آنقـــــدرفاصلــــــہ زيـــــاد شـــــده

 

كـــــه هـــــر چــــــہ فـــــريـــــاد ميـــــزنمـــــ 

 

گويــا صــــــــدايم را

 

نــــــہ

"تــــــــو" ميشـــــنوے

 

و نـــــہ

 

هيـــــچ كـــــســـــہ ديگه

 

 



تاريخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394برچسب:عشق و عرفان ، فریاد, | 8:53 | نويسنده : زهره |

 

برای نبودن که . . .

همیشه لازم نیستــــــــــ راه دوری رفته باشی

میتوانی همین جا

پشت تمـــــــــام ِ بغضهایت ،

گم شده باشی

این روزها خوبم ، کار میکنم ، شعر میخوانم  قصه می نویسم

و گـــــــــــاهی  دلم که برایتــــــــــــ . . . تنگ میشود

تمام خیابانها را ،

با یادتـــــــــــ . . . پیاده میروم .

 

 



تاريخ : پنج شنبه 10 ارديبهشت 1394برچسب:عشق و عرفان ، با یادت, | 15:5 | نويسنده : زهره |

 

گاهی دور از چشم ابرها هم میتوان عاشق شد ،
میتوان بغض کرد ،
میتوان بارید
گاهی دور از چشم مدادرنگی ها هم میتوان نقاش شد ،
میتوان آسمان داشت ،
میتوان آبی شد
اما گاهی دور از چشم گذشته نمیتوان امروز را پشت هیچ فردایی پنهان کرد . . .

 

 



تاريخ : پنج شنبه 10 ارديبهشت 1394برچسب:عشق و عرفان ، گاهی دور از , | 14:54 | نويسنده : زهره |

 


خوب خوبم

هیچ دردی ندارم

اینجا سرزمین غریبی است

نمی توان آن را شناخت

باید آن را زندگی کرد

دلم می خواهد همیشه اینجا بمانم

عطر بهار نارنج در باغ بیداد می کند

نمی بینمش اما صدایش مرا با خود می برد

عاشقم می کند

دلم تنگ است

دلم برای دیدنش تنگ است

کی رخ می نماید ؟

نمی دانم ...

 

 



تاريخ : چهار شنبه 9 ارديبهشت 1394برچسب:عشق و عرفان ، اينجا سرزمين غريبي ست, | 13:0 | نويسنده : زهره |

 

 

سکوت رامیپذیرم اگربدانم روزی باتو*

سخن خواهم گفت تیره بختی رامیپذیرم

اگربدانم روزی چشمان توراخواهم سرود

مرگ رامیپذیرم اگربدانم

روزی توخواهی فهمیدکه دوستت دارم

 

 

 



تاريخ : چهار شنبه 9 ارديبهشت 1394برچسب:عشق و عرفان , روزی توخواهی فهمیدکه دوستت دارم, | 12:50 | نويسنده : زهره |

 

 

 

ساده بودم که تو را ساده تجسم کردم

 

بعد لبخند تو با گریه تبسم کردم

 

آشنا با همه پنجره های شهرم چون توراپشت همین پنجره ها گم کردم


 
 


تاريخ : دو شنبه 7 ارديبهشت 1394برچسب:عشق و عرفان ، پشت پنجره, | 13:9 | نويسنده : زهره |

 


تو می روی

برای رفتن تو راه می شوم !

تو پلک می زنی و من

برای چشم های غم گرفته ات نگاه می شوم

تو خسته می شوی و من

برای خستگی تو

چه عاشقانه تکیه گاه می شوم . . . !

دلت گرفته است ؟

پا به پای گریه های تو

بغض و اشک و آه می شوم !

سکوت می کنی و من به احترام خلوتت

به شب پناه می برم

سیاه در سیاه می شوم . . . !

همیشه آخر تمام شکوه ها

به چشم های عاشقت که می رسم

سکوت می کنم

و باز برای آسمان غم گرفته ی تو ماه می شوم

 

 

 

 



تاريخ : دو شنبه 7 ارديبهشت 1394برچسب:عشق و عرفان , تو می روی برای رفتن, | 12:13 | نويسنده : زهره |

 

 

آدم‌ها عطرشان را با خودشان مي‌آورند

جا مي‌گذارند و مي‌روند‌‌

آدم‌ها مي‌آيند و مي‌روند

ولي توي خواب‌هايمان مي‌مانند‌

آدم‌ها مي‌آيند و مي‌روند

ولي ديروز را با خود نمي‌برند‌‌

آدم‌ها مي‌آيند خاطره‌هايشان را جا مي‌گذارند و مي‌روند‌‌


آدم‌ها مي‌آيند تمام برگ‌هاي تقويم بهار مي‌شود مي‌روند

و چهار فصل پاييز را با خود نمي‌برند‌‌


آدم‌ها وقتي مي‌آيند موسيقي‌شان را هم با خودشان مي‌آورند

و وقتي مي‌روند با خود نمي‌برند‌‌


آدم‌ها مي‌آيند و مي‌روند

ولي در دلتنگي‌هايمان‌‌ شعرهايمان‌‌

روياي خيس شبانه‌‌مان مي‌مانند‌‌‌ 

جا نگذاريد هر چه مي‌آوريد را با خودتان ببريد‌

به خواب و خاطره‌‌‌ي آدم برنگرديد ....

 

 

 



تاريخ : جمعه 4 ارديبهشت 1394برچسب:عشق و عرفان ، جا نگذاريد هر چه مي‌آوريد را با خودتان ببريد‌, | 9:20 | نويسنده : زهره |