جدا كه شديم ، هر دو به يك احساس رسيديم
تو به فراغت
من به فراقت
يك حرف تفاوت كه چيز زيادي نيست!!!
قرارمان يك مانور كوچك بود
قرار بود تيرهاي نگاهت مشقي باشد
اما ببين ...
يك جاي سالم بر قلبم نمانده است!!!
عمري گذشت تا باورمان شد
آنچه را باد برد...
خودمان بوديم...
آفتابی در دلم می درخشد و کهنه کتاب عشق را ورق می زنم
از آن سوی مرگ باز می گردم با سبدی از خواب های سیب آلود
آمده ام به کنار نهر لحظه های آبی رنگ
تا بشویم این سیب های خواب آلود
حكايت ما آدم ها...
حكايت كفشايه كه اگه جفت نباشند
هر كدومشون هر چقدر شيك باشند هر چقدر هم نو باشند ؛
تا هميشه لنگه به لنگه اند...
كاش خدا وقتي آدم ها رو مي آفريد ...
جفت هر كس رو باهاش مي آفريد...
تا اين همه آدمهاي لنگه به لنگه زير اين سقف ها...
به اجبار ، خودشون رو جفت نشون نمي داند...
رنج هاي بسياري متحمل شدم
راه هاي طاقت فرسايي پيمودم
دردهاي بسياري تحمل كردم
و اما اينك...
شمع بود، اما کوچک بود. نور هم داشت اما کم بود.
شمعی که کوچک بود و کم، برای سوختن پروانه بس بود.
مردم گفتند: شمع عشق است و پروانه عاشق.
و زمین پر از شمع و پروانه شد.
پروانه ها سوختند و شمع ها تمام شدند.
خدا گفت: شمعی باید دور، شمعی که نسوزد، شمعی که بماند.
پروانه ای که به شمع نزدیک می شود و می سوزد، عاشق نیست.
شب بود، خدا شمع روشن کرد.
شمع خدا ماه بود. شمع خدا دور بود.
شمع خدا پروانه می خواست. لیلی، پروانه اش شد.
بال پروانه های کوچک زود می سوزد، زیرا شمع ها، زیادی نزدیکند.
بال لیلی هرگز نمی سوزد. لیلی پروانه شمع خداست.
شمع خدا ماه است. ماه روشن است؛ اما نمی سوزد.
لیلی تا ابد زیر خنکای شمع خدا می رقصد.
از آینه بپرس
نام نجات دهنده ات را
آیا زمین که زیر پای تو می لرزد
تنهاتر از تو نیست؟
دختری دلش شکست
رفت و هر چه پنجره
رو به نور بود
بست
لحظه ای گذشت
ناگهان جرقه ای
کور سویی از امید
در دلش شکفت
امشب به سوگ دل خود ، گوشه اي نشسته ام
تنها و غريب به شب نشسته ام
مرگ آمده است پايان مرا جشن بگيريد
بپا خيزيد ، چشم بدوزيد خاك شدنم را
بياييد خاك كنيد جسم حقير را
براي دادن گل به ديگران
منتظر مراسم تدفين آنها نباشين
زندگي مثل يه جاده است
من و تو مسافراشيم
قدر لحظه ها رو بدونيم
ممكنه فردا نباشيم.
نيمكت با هم بودنمان تنهاست!
من دل نشستن ندارم
تو دليل نشستن باش
چترم را؛
کنار ایستگاهی در مه،
جا گذاشته ام
خیس و خسته آمده ام...
و حالا؛
شاعر که نه،
بارانم!
دلم که میگیرد، حجم دنیا کمتر و کمتر میشود؛
دلم که میگیرد، آفتاب مدام رو به زوال است؛
دلم که میگیرد، ابرها همه سیاه میشوند و بارانی؛
دلم که میگیرد، نسیم طوفانی میشود؛
اما همیشه دلم که میگیرد، خدا نزدیکترین است.
زمانی شعر میگفتم برای غربت باران!
ولی حالا خودم تنها ترم از باران!
سرم را شايد بتوانند ديگران گرم كنند
اما وقتي تو نيستي
هيچكس نيست دلم را گرم كند !
كاش دنيا يكبار هم كه شده بازيش را به ما ميباخت
مگر چه لذتي دارد اين بردهاي تكراري برايش !!!
اين دنيا جاييست كه وقتي زانو هايت را از شدت تنهايي بغل گرفته اي
به جاي همدردي
برايت پول خرد مي اندازند!
اشتباهم اينجا بود ، هر جا رنجيدم لبخند زدم.
فكر كردند درد نداشت ، محكم تر زدند.
زخم ها خوب مي شن !
اما خوب شدن با مثل اول شدن خيلي فرق داره ...
نفسي بده كه برايت نفس نفس بزنم
نفس به جز تو نخواهم براي كس بزنم
مرا اسير خود كردي دعايم كن
كه آخرين نفس را در اين قفس بزنم
هر گاه دلت هوايم كرد ، به آسمان بنگر و ستارگان را ببين
همچون دل من ، در هوايت مي تپند.
دل اگر بستي ، محكم نبند و مراقب باش گره كور نزني
او مي رود آن وقت تو مي ماني و يك گره كور
گاه مي انديشم ، گاه سخن مي گويم و گاه هم سكوت مي كنم. از انديشيدن تا سخن گفتن حرفي نيست. از سخن گفتن تا سكوت كردن حرف بسيار است. در اين باور آنكه سخن را با گوش دل شنيد سخن سخني نغز و دلنشين می شود. اينبار نيز خواستم انديشه كنم ، سخن بگويم. خواستم سكوت كنم تا سكوت سخن را براي دل خود به تصوير بكشم. اي عزيز سفر كرده ، گر به آشيانه ام سفر كردي ، سكوتم را پاسخ ده...
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
شعر و ادب و عرفان و آدرس http://www.sheroadab-zt.loxblog.com لینک نمایید
سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 129
بازدید ماه : 521
بازدید کل : 92060
تعداد مطالب : 1102
تعداد نظرات : 48
تعداد آنلاین : 1
Alternative content