آثار و اشعار شاعران بر اساس سبک شعری ، متن ادبی و دل نوشته هاي خودم و ...

شاعر: بهادر یگانه 

شمع و پروانه منم
یار پیمانه منم
رسوای زمانه منم
دیوانه منم
رسوای زمانه منم
دیوانه منم

از خود بیگانه منم

مست می خانه منم

رسوای زمانه منم

دیوانه منم



ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 31 مرداد 1393برچسب:, | 18:34 | نويسنده : زهره |

شاعر: نیاز جوشقانی

به دیار عشق تو مانده ام ز کسی ندیده عنایتی
به غریبیم نظری فکن ، چو تو پادشاه ولایتی
شده بی تو طاقت و صبر طی ، بکشم فراق تو تا به کی
همه بند بند مرا چو نی ، بود از غم تو شکایتی
چو صبا ببرت گذر آورد ز بلاکشان خبر آورد
ببرش زبان اگر آورد ز نیاز خسته حکایتی ...

 

******************

 

 



تاريخ : جمعه 31 مرداد 1393برچسب:, | 18:33 | نويسنده : زهره |

 تصورهاي باطل

تصورهای باطل نقش زد آینده ی ما را
به تصویری مجازی خط کشید آیینه ما را
رفاقت ها، محبت ها ؛چرا زیبا سرابی بود؟
گذشتِ لحظه های عشق ما، آشفته خوابی بود
غرورم را لباست می کنم  
باز التماست میکنم،تا وقت دیدار
دو چشمم فرش پایت می کنم  
جانم فدایت می کنم    
من را میازار   من را میازار

****************



تاريخ : جمعه 31 مرداد 1393برچسب:, | 18:32 | نويسنده : زهره |

شاعر: شيخ بهائي

تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد بسر آید غم هجران تو یا نه
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفت وصت در پیر و جوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
دیوانه نیم من که روم خانه به خانه
هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو
هرجا که روم پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی،کعبه و بتخانه بهانه

******************

 



تاريخ : جمعه 31 مرداد 1393برچسب:, | 18:30 | نويسنده : زهره |

 

شاعر: محمود صناعی

شب به گلستان تنها
منتظرت بودم
باده نا کامی در هجر تو پیمودم
منتظرت بودم  منتظرت بودم

آن شب جان فرسا من بی تو نیاسودم
وه که شدم پیر از غم آن شب و فرسودم
منتظرت بودم  منتظرت بودم

بودم همه شب دیده به ره تا به سحر گاه
ناگه چو پری خنده زنان آمدی از راه
غمها به سر آمد
زنگ غم دوران از دل بزدودم
منتظرت بودم  منتظرت بودم

پيشگلها  شاد و شیدا
می خرامید آن قامت موزونت
فتنه دوران دیده تو از دل و جان من شده مفتونت
 
در آن عشق و جنون مفتون تو بودم
اکنون از دل من بشنو تو سرودم
منتظرت بودم  منتظرت بودم
منتظرت بودم منتظرت بودم

******************



تاريخ : جمعه 31 مرداد 1393برچسب:, | 18:27 | نويسنده : زهره |

 

شاعر: هما مير افشار

گل پونه های وحشی دشت امیدم
وقت سحر شد
خاموشی شب رفت فردایی دگر شد
من مانده ام تنهای تنها
من مانده ام تنها میان سیل غمها
حبیبم سیل غمها

گل پونه ها نا مهربانی آتشم زد آتشم زد
گل پونه ها بی همزبانی آتشم زد
می خواهم اکنون تا سحر گاهان بخوانم
افسرده ام دیوانه ام آزرده جانم

گل پونه های وحشی دشت امیدم
وقت سحر شد
خاموشی شب رفت فردایی دگر شد
من مانده ام تنهای تنها
من مانده ام تنها میان سیل غمها
حبیبم سیل غمها

******************



تاريخ : جمعه 31 مرداد 1393برچسب:, | 18:26 | نويسنده : زهره |

 

شاعر: حافظ

حجاب چهره جان می‌شود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
عیان نشد که چرا آمدم کجا رفتم
دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم
چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس
که در سراچه ترکیب تخته بند تنم
اگر ز خون دلم بوی شوق می‌آید
عجب مدار که همدرد نافه ختنم
طراز پیرهن زرکشم مبین چون شمع
که سوزهاست نهانی درون پیرهنم
بیا و هستی حافظ ز پیش او بردار
که با وجود تو کس نشنود ز من که منم

******************



تاريخ : جمعه 31 مرداد 1393برچسب:, | 18:23 | نويسنده : زهره |

 

شاعر:  مولوي

 

این دهان بستی دهانی باز شد     
تا خورنده ی لقمه های راز شد
لب فروبند از طعام و از شراب     
سوی خوان آسمانی کن شتاب
گر تو این انبان ز نان خالی کنی     
پر ز گوهرهای اجلالی کنی
طفل جان از شیر شیطان باز کن     
بعد از آنش با ملک انباز کن
چند خوردی چرب و شیرین از طعام     
امتحان کن چند روزی در صیام
چند شب ها خواب را گشتی اسیر     
یک شبی بیدار شو دولت بگیر

******************



تاريخ : جمعه 31 مرداد 1393برچسب:, | 18:20 | نويسنده : زهره |

 

 

 

مردی نفس نمی‌کِشَد

و زنی که حرف ، نمی‌زند . . .

 تمامی مرگ‌ها تنها دو دسته‌اند :



تاريخ : جمعه 31 مرداد 1393برچسب:, | 18:16 | نويسنده : زهره |

 

شاعر: معینی کرمانشاهی

یادم آمـد، شـوق روزگار کودکی
مـستی بهار کودکی
رنگ گل جمال دیگر درچمن داشت
آسمان جلای دیگر پیش من داشت
شور وحـال کودکی برنگردد دریغـا
قیــل وقال کودکی برنگردد دریغـا
به چشـم من همه رنگی فریبـا بود
دل دور از حسد من شکیبا بود
نه مراسوز سینه بود
نه دلم جای کینه بود
شور وحال کـودکی برنگردد دریغـا
روز وشب دعای من بوده بـاخدای من
کز کرم کند حاجتم روا
آنچه مانده از عمر من به جا
گیرد وپس دهد به من دمی
مستـی کودکانه مرا
شور وحال وکودکی برنگردد دریغا
قیل وقال کودکی برنگردد دریغا

******************

 



تاريخ : جمعه 31 مرداد 1393برچسب:, | 11:59 | نويسنده : زهره |

 

شاعر: اسماعیل نواب صفا

چه شب ها چه شب ها که از هجرت نخفتم
بدل چون- لاله داغت را نهفتم
نگفتم-غمت را مردم و با کس نگفتم
نيامد نيامد سرانجامم نيامد
نگارا خدارا بجـز خون جگر
چون لاله در جامم نيامد
گرفتار بلا گشتـم ، به عشقت مبتلا گشتم
ببين مهر و وفا را، خريدارم بلا را
به کف حسنی که زود آيد، چو گل ديری نمی پايد
چرا نازی به حُسنی، که می جويد فنا را
مران از درگه خود، گدای آشنا را

******************



تاريخ : جمعه 31 مرداد 1393برچسب:, | 11:56 | نويسنده : زهره |

شاعر: حبیب چایچیان(حسان)

آمدم ای شاه ، پناهم  بده
خط امانی ز گناهم بده
ای  حَرمَت  ملجأ  در ماندگان
دور مران از در و ، راهم بده
ای گل بی خار گلستان عشق
قرب مکانی چو گیاهم بده
لایق وصل تو  که  من  نیستماِذن به  یک لحظه نگاهم  بده
ای که حَریمت به  مَثَل  کهرباست
شوق وسبک خیزی کاهم بده
تاکه ز عشق تو گدازم چو شمع
گرمی جان سوز به آهم بده
لشگرشیطان به کمین من است
بی کسم ای، شاه پناهم بده
از صف مژگان نگهی کن به من
با  نظری ، یار و سپاهم  بده
در  شب  اول که  به  قبرم  نهند
نور  بدان شام  سیاهم  بده
ای که عطا بخش همه عالمی
جمله ی حاجات مرا هم بده

******************



تاريخ : جمعه 31 مرداد 1393برچسب:, | 11:52 | نويسنده : زهره |

   

    عجب دنياي عجيبي ست دنياي ما آدم هاي زميني!

آنجايي كه بايد حرفي زد سكوت مي كنند و آنجايي كه بايد سكوت كنند ،

آنچنان سخن مي گويند كه دل آدمي را به خون مي كشند!

و عجيب تر از آن ، خود نيز گمان نمي كنند كه حتي اتفاقي افتاده است !



ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 31 مرداد 1393برچسب:, | 11:38 | نويسنده : زهره |

 

 نخواستنت رو بلد نیستم

نداشتنت رو یادم نده . . .



تاريخ : جمعه 31 مرداد 1393برچسب:, | 11:34 | نويسنده : زهره |


 

 نالیدن از این فاصله ها کار قلم نیست

در خانه ی ما جز غم دوری تو غم نیست

افسانه نگو چگونه دست از تو کِشم من ؟

من عاشق چشمان تو ام! دستِ خودم نیست . . .

 



تاريخ : جمعه 31 مرداد 1393برچسب:, | 11:32 | نويسنده : زهره |


اقیانوسها و جزایر را در می‌نوردم ، کنار تو می‌نشینم با تو سخن می‌گویم

بر موهایت دست می‌کشم ، دستهایت را در دستهایم می‌گیرم و برمی‌گردم

بی‌آنکه مرا دیده باشی . . .



تاريخ : جمعه 31 مرداد 1393برچسب:, | 11:30 | نويسنده : زهره |

 

 

 می ترسم

کسی نه خودت را

که دوست داشتنت را از من بگیرد !



تاريخ : جمعه 31 مرداد 1393برچسب:, | 11:29 | نويسنده : زهره |

 

 

خدايا ! در قرآنت جاي سوره اي به نام عشق خاليست ...

 

كه اينگونه آغاز ميشود :

و قسم به روزي كه قلبت را مي شكنند و جز خدايت مرهمي نخواهي يافت.



تاريخ : جمعه 31 مرداد 1393برچسب:, | 11:25 | نويسنده : زهره |


 هنوز هم از بین کارهای دنیا

 

دل بستن به دلت

 

    بیشتر به دلم میچسبد . . .



تاريخ : پنج شنبه 30 مرداد 1393برچسب:, | 21:30 | نويسنده : زهره |


 

 ناسپاس از عشق پاکت نیستم

من که عمری با خیالت زیستم

 

دوستت دارم به جان تو قسم

روی حرفم تا ابد می ایستم!



تاريخ : پنج شنبه 30 مرداد 1393برچسب:, | 21:0 | نويسنده : زهره |

 

ﺑﯿﻦ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ

 

“ﻣﺮﮒ” ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺟﺪﺍﯾﯽ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﺩ

 

“ﻓﺎﺻﻠﻪ” ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﯿﭻ . . . 



تاريخ : پنج شنبه 30 مرداد 1393برچسب:, | 20:51 | نويسنده : زهره |

 

این سماور جوش است

پس چرا می گفتی

دیگر این خاموش است؟

باز لبخند بزن

قوری قلبت را

زودتر بند بزن

توی آن مهربانی دم کن

بعد بگذار که آرام آرام

چای تو دم بکشد

شعله اش را کم کن

دستهایت

سینی نقره نور

اشکهایم

استکان های بلور

 

 



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:, | 18:42 | نويسنده : زهره |

 

خدایا !

تو را قسم به عاشقان بی نشانت 

تو را قسم به دعای شبانه مجنونان درگاهت 

تو را قسم به نیایش سبز سحرخیزانت

تو را قسم به نمازهای عاشقی،

تورا قسم به اشکهای منتظرانت 



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:, | 18:39 | نويسنده : زهره |

    

    کشتی ایام با حرکت در اقیانوس زندگی سینه زمان را می‌شکافد

 و همچنان به پیش می‌رود.

جذر و مدّ ناخوشی‌ها و خوشی‌ها گاه، و بیگاه، مهمان دل مسافران می‌شود

 و تکرار غروب و طلوع خورشید، ندای خاموش سالنامه و تقویم‌ها، وادارشان می‌کند که در آیینه‌ ایام به تماشای گذر عمر خود بنشینند

و با خود بگویند:

راستی کشتی ایام از کجا آمده؟ الآن کجا هستیم؟ و سرانجام ماچه خواهد شد؟



تاريخ : چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:, | 18:33 | نويسنده : زهره |

 

هرازگاهی به یادت می افتم

و لبخندی تلخ روی لبم می نشیند و

 

قطره ای اشک از گوشه ی چشمم جاری می شود

 

وقتی که به یادت می افتم

 

تمام حرفهایت از ذهنم عبور می کند

 

خیلی با خودم کلنجار می روم که لحظه ای

 

فراموشت کنم ولی...

 

ولی نمی شود. خواستم بگویم

 

همیشه به یادت هستم.

 



تاريخ : چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:, | 18:30 | نويسنده : زهره |

شاعر: سمانه بابایی

از غم عشقت شده رسوا دل شیدا
در طلبت رفته به هر جا دل شیدا
شب همه شب دل،به امید وصالت 
شده غرق تمنا
گر تو بیایی ز دلم برهانی 
غم و رنج زمان را

دل میگرید و من شادم با غم تو
گریه مونس من شادی همدم تو
بازا چهره گشا بنگر حال مرا
چون مَه خنده زنان
روشن کن شب ما

 

******************



تاريخ : سه شنبه 28 مرداد 1393برچسب:, | 19:2 | نويسنده : زهره |

  

شاعرجهانبخش پازوکی

 

می‌دونستی‌که ‌خاک فرش منه رفتی نموندی
چرا بخت سپیدو به سیاهی نشوندی؟
می‌دونستی فقط‌ تو رو دارم رفتی نموندی
چرا مرغ امیدو از این خونه پروندی؟
درویشم و دنیا واسم یه مشت خاکه
همه دارو ندارم فقط‌یک دل‌پاکه
درویش رو هرگلیم پاره شب رو سر میاره
قطره با یه‌دریا براش فرقی نداره
می‌دونستی‌که ‌خاک فرش منه رفتی نموندی
چرا بخت سپیدو به سیاهی نشوندی؟
می‌دونستی فقط‌ تو رو دارم رفتی نموندی
چرا مرغ امیدو از این خونه پروندی؟

 

******************



تاريخ : سه شنبه 28 مرداد 1393برچسب:, | 19:0 | نويسنده : زهره |

 

شاعر:  سيمين بهبهاني

نبسته ام به کس دل، نبســـــته کس به من دل
چو تخــــته پــاره بـــر موج رهـــا رهـــا، رهـــا من
ز مــــن هر آنکــه او دور، چـو دل به سینه نزدیک
به مـــن هر آنکـه نزدیک، ازو جــــــدا، جــــدا من
نه چشــــم دل به ســـــویی، نه باده در سبویی
که تــــر کـــــنم گـلـــــــویی، به یاد آشنــــــا من
ســــــتاره هــــا نهـــــــفتم در آسمـــــان ابــــری

دلم گرفته ای دوست، هـــــوای گریــه با من
نبسته ام به کس دل، نبســـــته کس به من دل
چو تخــــته پــاره بـــر موج رهـــا رهــــا، رهـــا من

نبسته ام به کس دل، نبســـــته کس به من دل
چو تخــــته پــاره بـــر موج رهـــا رهــــا، رهـــا من

 

******************

 



تاريخ : سه شنبه 28 مرداد 1393برچسب:, | 18:58 | نويسنده : زهره |

 

شاعر: ابوالحسن ورزی

آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود
چشم خواب آلوده اش را مستي رويا نبود
نقش عشق و  آروز از چهره دل شسته بود
عكش شيدايي در آن آيينه سیما نبود
لب همان لب بود،اما بوسه اش گرمي نداشت
دل همان دل بود اما مست و بي پروا نبود
در دل بیزار خود جز بیم رسوايي نداشت
گر چه روزي همنشين جز با من رسوا نبود
در نگاه سرد او غوغاي دل خاموش بود
برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود
ديده ام آن چشم درخشان را ولي در اين صدف
گوهر اشكي كه من ميخواستم پيدا نبود
در لب لرزان من فرياد دل خاموش بود
آخر آن تنها اميد جان من تنها نبود
جز من و او ديگري هم بود اما اي دريغ
آگه از درد دلم زآن عشق جان فرسا نبود

******************



تاريخ : سه شنبه 28 مرداد 1393برچسب:, | 18:57 | نويسنده : زهره |

شاعر: یدالله عاطفی

دلگير دلگيرم مرا مگذار و مگذر
از غصه ميميرم مرا مگذار و مگذر
با پاي از ره مانده در اين دشت تبداراي واي ميميرم مرا مگذار و مگذر
سوگند بر چشمت که از تو تا دم مرگ
دل بر نميگيرم مرا مگذار و مگذر
بالله که غير از جرم عاشق بودن اي دوست
بي جرم و تقصيرم مرا مگذار و مگذر
با شهپر انديشه دنيا گردم اما
در بند تقديرم مرا مگذار و مگذر
آشفته تر ز آشفتگان روزگارم
از غم به زنجيرم مرا مگذار و مگذر

******************



تاريخ : سه شنبه 28 مرداد 1393برچسب:, | 18:55 | نويسنده : زهره |

 

شاعر: تورج نگهبان  

شیدای     زمانم،     رسوای     جهانم         بی دلبر و بی دل، بی نام و نشانم
دامن مکش از من، بنشین که نه شاید         آن  دل  که  سپردم،  دیگر  بستانم

                  افسونگری ای افسانه من         افسانه دل دیوانه من
                                             
شوری و نویدی
                     
در تیرگی شبهای سیه         ای روشنی کاشانه من
                                             
چون نور امیدی
                     
در تیرگی شبهای سیه         ای روشنی کاشانه من
                                             
چون نور امیدی

شیدای     زمانم،     رسوای     جهانم         بی دلبر و بی دل، بی نام و نشانم
دامن مکش از من، بنشین که نه شاید         آن  دل  که  سپردم،  دیگر  بستانم

شمعم که به جان می سوزم       تا   محفل   دل    افروزم       افسانه منم، افسانه عشقم
حال    دل     خود    می دانم       گر لب ز سخن می دوزم       دیوانه  منم،  دیوانه  عشقم

                            پروا از غمها نکنم          پروانه ام و پروا نکنم 
                                            
از آتش سوزان
                   
من خود سر تا پا شررم          آتش کم زن بر بال و پرم 
                                           
ای شمع فروزان
                   
من خود سر تا پا شررم          آتش کم زن بر بال و پرم 
                                           
ای شمع فروزان

شیدای     زمانم،     رسوای     جهانم         بی دلبر و بی دل، بی نام و نشانم
دامن مکش از من، بنشین که نه شاید         آن  دل  که  سپردم،  دیگر  بستانم

 

******************



تاريخ : سه شنبه 28 مرداد 1393برچسب:, | 18:53 | نويسنده : زهره |

شاعر: منصور تهرانی

یار دبستانی من با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو رو تن این تخته سیاه
ترکه ی بیداد و ستم مونده هنوز رو تن ما
دشت بی فرهنگی ما هرزه تموم علف هاش
خوب اگه خوب، بد اگه بد، مرده دل های آدماش
دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه
کی می تونه جز من و تو درد ما رو چاره کنه
یار دبستانی من با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو رو تن این تخته سیاه
ترکه ی بیداد و ستم مونده هنوز رو تن ما
یار دبستانی من با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو رو تن این تخته سیاه
ترکه ی بیداد و ستم مونده هنوز رو تن ما
دشت بی فرهنگی ما هرزه تموم علف هاش
خوب اگه خوب، بد اگه بد، مرده دل های آدماش
دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه
کی می تونه جز من و تو درد ما رو چاره کن
یار دبستانی من با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو رو تن این تخته سیاه
ترکه ی بیداد و ستم مونده هنوز رو تن ما

******************



تاريخ : سه شنبه 28 مرداد 1393برچسب:, | 18:47 | نويسنده : زهره |

 

شاعر: سعدي عدي

چنان در قید مهرت پای بندم
که گویی آهوی سر در کمندم
گهی بر درد بی درمان بگریم
گهی بر حال بی سامان بخندم
مرا هوشی نماند از عشق و گوشی
که پند هوشمندان کار بندم
مجال صبر تنگ آمد به یک بار
حدیث عشق بر صحرا فکندم
نه مجنونم که دل بردارم از دوست
مده گر عاقلی ای خواجه پندم

******************



تاريخ : سه شنبه 28 مرداد 1393برچسب:, | 18:43 | نويسنده : زهره |

 

شاعر: سعید دبیری

زمستون تن عریون باغچه چون بیابون
درختا با پاهای برهنه زیر بارون
نمیدونی تو که عاشق نبودی
چه سخته مرگ گل برای گلدون
گل و گلدون چه شبها نشستن بی بهانه
واسه هم قصه گفتن عاشقانه
چه تلخه چه تلخه باید تنها بمونه قلب گلدون
مثل من که بی تو نشستم زیر بارون زمستونزمستون برای تو قشنگه پشت شیشه
بهار زمستونها برای تو همیشه
تو مثل من زمستونی نداری
که باشه لحظه چشن انتظاری
گلدون خالی ندیدی نشسته زیر بارون
گلهای کاغذی داری تو گلدون
تو عاشق نبودی ببینی تلخ روزای جدایی
چه سخته چه سخته بشینم بی تو با چشمای گریون
بشینم بی تو با چشمای گریون
بشینم بی تو با چشمای گریون

 ******************



تاريخ : سه شنبه 28 مرداد 1393برچسب:, | 18:40 | نويسنده : زهره |

شعر سنگ مزار رهي معيري               

الا اي رهگذر ، كز راه ياري

قدم بر تربت ما مي گذاري

در اينجا ، شاعري غمناك خفته است

رهي در سينه ي اين خاك خفته است

فروزان آتشي در سينه خاك

فرو خفته چو كل با سينه چاك

بزن آبي بر اين آتش خدا را

بنه مرهم ز اشكي داغ ما را

كه از روشندلي چون روز بوديم

به شبها شمع بزم افروز بوديم

 چراغ شام تاري نيست ما را

كنون شمع مزاري نيست ما را

©***************©**************©

 

 



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 28 مرداد 1393برچسب:, | 18:27 | نويسنده : زهره |

شهر سكوت

روزی دل من که تهی بود و غریب 
از شهر سکوت به دیار تو رسید


در شهر صدا که پر از زمزمه بود 
تنها دل من قصه ی مهر تو شنید


چشم تو مرا به شب خاطره برد 
در سینه دلم از تو و یاد تو تپید


در سینه ی سردم ، این شهر سکوت 
دیوار سکوت به صدای تو شکست

 
شد شهر هیاهو ، این سینه ی من 
فریاد دلم به لبانم بنشست


خورشید منی ،‌ منم آن بوته ی دشت 
من زنده ام از نور تو ای چشمه ی نور

 

دریای منی ، منم آن قایق خرد 

با خود تو مرا می بری تا ساحل دور 

کنون تو مرا همه شوری و صدا 
کنون تو مرا همه نوری و امید


در باغ دلم بنشین بار دگر 
ای پیکر تو ، چو گل یاس سپید

****************************

 



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 28 مرداد 1393برچسب:, | 18:17 | نويسنده : زهره |

  

بیا با هم یک تصویر زیبای دیگر از عشق بکشیم

 تصویری مثل آن نقاشی دیروز

تا به یادگار بماند و این یادگاری مثل یک خاطره بماند

 تا ما نیز مثل خاطره ها باشیم

 نه خاطره ای از گذشته

 خاطره هایی شیرین از هر روز زندگی مان

 که همیشه تا ابددرقلبمان به یادگاربماند!



تاريخ : سه شنبه 28 مرداد 1393برچسب:, | 18:14 | نويسنده : زهره |

 

روزهای با تو بودن گذشت و رفت

 هر چه بینمان بود تمام شد و رفت

 عشقت را به خاک سپردم و قلبت را فراموش

 اما هنوز آتش غم رفتنت در دلم نشده خاموش!



تاريخ : سه شنبه 28 مرداد 1393برچسب:, | 18:13 | نويسنده : زهره |

 

این من هستم که وفادار خواهم ماند

 این تو هستی که تنها بی وفایی از تو جا خواهد ماند!

 

این من هستم که آخرش میسوزم

 

این تو هستی که میروی

 

و من با چشمهای خیس به آن دور دستها چشم میدوزم!



تاريخ : سه شنبه 28 مرداد 1393برچسب:, | 18:4 | نويسنده : زهره |


 غـــریبانه در ایـــن کوچه ها 

به دنبال 

بوی خوش عطر 

نفس های تو 

میگردم ! 

اگــر کمی دل داشتی ، 

نفس های عمیق تر 

می کشیدی !!!



تاريخ : سه شنبه 28 مرداد 1393برچسب:, | 10:29 | نويسنده : زهره |