آنقدر با تنهایی انس گرفتم که دیگر زبانش را می فهمم!
و فهمیدم …
تنهایی هم می تواند عشق خوبی باشد به شرط اینکه
درکش کنم …
از همان زمان کودکی هرکه را دوست داشتیم
وقت رفتنش که میشد
یا بی خبر میرفت یا با وعده ی دروغ برگشتنِ زود رهایمان میکرد ! که ناراحت نشویم
یا شایدم مانع رفتنش نشویم !
از همان کودکی به ما یاد میدادند آنکه دوستش داری رفتنش ناگهانی است
بی خبر است ، ما چرا نمیخواهیم این را یاد بگیریم ،
نمیدانم
باران
میراث خانوادگی ما بود
.
کوچک که بودم…
از سقف خانه ی ما میچکید
بزرگ که شدم.
.
.
.
از ” چشمانم “
هیچ اتفاقی قرار نیست بیفتد!
آما آدمیست دیگر...
همیشه منتظر می ماند!
الهی!
باز آمدیم با دو دست تهی!
چه باشد اگر مرهمی بر خستگان نهی؟
خداوندا...
به دل نگیر اگر گاهی
زبانم از شكرت باز می ایستد!!
تقصیری ندارد...
قاصر است
كم می اورد در برابر بزرگی ات...
لكنت می گیرند واژه هایم در برابرت
در دلم اما همیشه
ذكر خیرت جاریست
خدایا خسته ام ، از بد بودن هایم ...
از اینهمه تظاهر به خوب بودن هایی که نیستم .
از آفرینش کوهها و آسمانها و هستی که سخت تر نیست ...
خوبم کن ؛ فقط همین...
آه خدایا …
عجب دورانی بود
کودکی …
التیام زخمهایش
بوسه های گرم و صادقانه بود
و اکنون …
گذشت زمان
التیامی بر زخمها نیست
یادمان می دهد
چگونه با درد زندگی کنیم
تو نِمے دانے وَقتے ،
چِشمانَتـــ غَمگینَند ..
وَقتے صِدایتــ آهنگ هَمیشگے اَش رآ نـَدارَد ..
گاه کـہ غمـِ عالمـ در دِلَت جاے مے گیـرد ..
اَز هَمـہ ے دُنیـا گِرفتـہ اَستــ ..
چـہ دردے مے کِشَمـ !
مے خواهَمـ یِکبآره تَمآمـِ هَستے رآ بـہ آتَش بِکشَمـ ..
تَمامـِ دُنیـا رآ بَر هَم ریزَمـ ..
تو چـہ مے دانے ؟
چـہ دَردے دارَد ..
غَمـِ چِشمانَتــ رآ دیدَن !
چــہ قــــــــدر دوســـــت داشـــــتم
تــــــمام دلتنـــــــگے ايـــــن روزهـــــا را
با كـــــسے تقســـــــيم مـــــے كـــــردم
ويــا كســـــے بـــــود
بـــراے گـــوش دادن
و درد دل كــردن بمـــــانـــــد
كـــــه آنقـــــدرفاصلــــــہ زيـــــاد شـــــده
كـــــه هـــــر چــــــہ فـــــريـــــاد ميـــــزنمـــــ
گويــا صــــــــدايم را
نــــــہ
"تــــــــو" ميشـــــنوے
و نـــــہ
هيـــــچ كـــــســـــہ ديگه
برای نبودن که . . .
همیشه لازم نیستــــــــــ راه دوری رفته باشی
میتوانی همین جا
پشت تمـــــــــام ِ بغضهایت ،
گم شده باشی
این روزها خوبم ، کار میکنم ، شعر میخوانم قصه می نویسم
و گـــــــــــاهی دلم که برایتــــــــــــ . . . تنگ میشود
تمام خیابانها را ،
با یادتـــــــــــ . . . پیاده میروم .
گاهی دور از چشم ابرها هم میتوان عاشق شد ،
میتوان بغض کرد ،
میتوان بارید
گاهی دور از چشم مدادرنگی ها هم میتوان نقاش شد ،
میتوان آسمان داشت ،
میتوان آبی شد
اما گاهی دور از چشم گذشته نمیتوان امروز را پشت هیچ فردایی پنهان کرد . . .
خوب خوبم
هیچ دردی ندارم
اینجا سرزمین غریبی است
نمی توان آن را شناخت
باید آن را زندگی کرد
دلم می خواهد همیشه اینجا بمانم
عطر بهار نارنج در باغ بیداد می کند
نمی بینمش اما صدایش مرا با خود می برد
عاشقم می کند
دلم تنگ است
دلم برای دیدنش تنگ است
کی رخ می نماید ؟
نمی دانم ...
سکوت رامیپذیرم اگربدانم روزی باتو*
سخن خواهم گفت تیره بختی رامیپذیرم
اگربدانم روزی چشمان توراخواهم سرود
مرگ رامیپذیرم اگربدانم
روزی توخواهی فهمیدکه دوستت دارم
گر خسته شدي از اين ديار ، آهسته بگو در گوشم
گر مهر دل من ، از دل تو بيرون رفت ، آهسته بخوان در گوشم
گر فكر دلت ، ياد دگري كرد فرياد مزن
لحظه وداع آهنگ مزن
بگذار بگويد اين دل ، مهر خوبان همه در تو جمع شده
شوق و خنده بر لبت حك شده
آهنگ و ترانه ات بر دلم ثبت شده
اين دلم شوق ندارد اين بار
لحظه وصال يار نو پايت را
دوبیتی شمارهٔ1
ببندم شال و میپوشم قدک را
بنازم گردش چرخ و فلک را
بگردم آب دریاها سراسر
بشویم هر دو دست بی نمک را
تن محنت کشی دیرم خدایا
دل با غم خوشی دیرم خدایا
زشوق مسکن و داد غریبی
به سینه آتشی دیرم خدایا
دوبیتی شمارهٔ ۵۱
تویی آن شکرین لب یاسمین بر
منم آن آتشین دل دیدگان تر
از آن ترسم که در آغوشم آیی
گدازد آتشت بر آب شکر
دوبیتی شمارهٔ ۵۲
گلش در زیر سنبل سایه پرور
نهال قامتش نخلی است نوبر
زعشق آن گل رعنا همه شب
چو بلبل ناله و افغان برآور
دوبیتی شمارهٔ ۱۰۱
اگر آئی بجانت وانواجم
وگر نائی به هجرانت گداجم
ته هر دردی که داری بر دلم نه
بمیرم یا بسوجم یا بساجم
دوبیتی شمارهٔ ۱۰۲
الهی ار بواجم ور نواجم
ته دانی حاجتم را مو چه واجم
اگر بنوازیم حاجت روا بی
وگر محروم سازی مو چه ساجم
دوبیتی شمارهٔ ۱۵۱
مو آن آزردهٔ بی خانمانم
مو آن محنت نصیب سخت جانم
مو آن سرگشته خارم در بیابون
که هر بادی وزد پیشش دوانم
دوبیتی شمارهٔ ۱۵۲
فلک کی بشنود آه و فغانم
بهر گردش زند آتش بجانم
یک عمری بگذرانم با غم و درد
بکام دل نگردد آسمانم
دوبیتی شمارهٔ ۲۰۱
نصیب کس مبو درد دل مو
که بسیاره غم بیحاصل مو
کسی بو از غم و دردم خبردار
که دارد مشکلی چون مشکل مو
دوبیتی شمارهٔ ۲۰۲
نیا مطلق بکارم این دل مو
بجز خونابه اش نه حاصل مو
داره در موسم گل جوش سودا
چه پروایی کره اینجا دل مو
دوبیتی شمارهٔ ۲۵۱
پریشان سنبلان پرتاب مکه
خمارین نرگسان پرخواب مکه
براینی ته که دل از مابرینی
برنیه روزگار اشتاب مکه
دوبیتی شمارهٔ ۲۵۲
به والله و به بالله و به تالله
قسم بر آیهٔ نصر من الله
که دست از دامنت من بر ندارم
اگر کشته شوم الحکم لله
دوبیتی شمارهٔ ۳۰۱
دلم بلبل صفت حیران گل بی
درونم چون درخت پی بگل بی
خونابه بار دیرم ارغوان وار
درخت نهله بارش خون دل بی
دوبیتی شمارهٔ ۳۰۲
قدم دایم ز بار غصه خم بی
چو مو محنت کشی در دهر کم بی
مو هرگز از غم آزادی ندیرم
دل بی طالع مو کوه غم بی
ساده بودم که تو را ساده تجسم کردم
بعد لبخند تو با گریه تبسم کردم
آشنا با همه پنجره های شهرم چون توراپشت همین پنجره ها گم کردم
تو می روی
برای رفتن تو راه می شوم !
تو پلک می زنی و من
برای چشم های غم گرفته ات نگاه می شوم
تو خسته می شوی و من
برای خستگی تو
چه عاشقانه تکیه گاه می شوم . . . !
دلت گرفته است ؟
پا به پای گریه های تو
بغض و اشک و آه می شوم !
سکوت می کنی و من به احترام خلوتت
به شب پناه می برم
سیاه در سیاه می شوم . . . !
همیشه آخر تمام شکوه ها
به چشم های عاشقت که می رسم
و باز برای آسمان غم گرفته ی تو ماه می شوم …
آدمها عطرشان را با خودشان ميآورند
جا ميگذارند و ميروند
آدمها ميآيند و ميروند
ولي توي خوابهايمان ميمانند
آدمها ميآيند و ميروند
ولي ديروز را با خود نميبرند
آدمها ميآيند خاطرههايشان را جا ميگذارند و ميروند
آدمها ميآيند تمام برگهاي تقويم بهار ميشود ميروند
و چهار فصل پاييز را با خود نميبرند
آدمها وقتي ميآيند موسيقيشان را هم با خودشان ميآورند
و وقتي ميروند با خود نميبرند
آدمها ميآيند و ميروند
ولي در دلتنگيهايمان شعرهايمان
روياي خيس شبانهمان ميمانند
جا نگذاريد هر چه ميآوريد را با خودتان ببريد
به خواب و خاطرهي آدم برنگرديد ....
پروانه پشت پیله اش ، حس کرد راهی هست و رفت !
شاید به راه بسته هم ، باید امیدی بست و رفت !
پرنده ها به حال ما غبطه خواهند خورد ؛
روزی که بی بال پرواز کنیم ...
بیا تمامش کنیم....
همه چیز را....
که نه من سد راه تو باشم و نه تو مجبور به ماندن....
نگران نباش....
قول میدهم کسی جای تو را نمیگیرد...
اما فراموشم کن.....
بخند... تو که مقصر نبودی...
من این بازی را شروع کردم... خودم هم تمامش میکنم...
میدانی؟؟؟؟؟؟؟؟
گاهی نرسیدن زیباترین پایان یک عاشقانه است....
بیا به هم نرسیم...!!!!!
کَـــــر شدم !!!
چقدر نوشته های اینجا بلند گریه می کنند !
انگار تقصیر هم ندارند … !
انگار زیاد منتظر ماندند ،
و شاید حدیث بی قراریست و یا …
عاشقانه هایی که نوشتن ندارد…
و من …
هنوز رویا می بافم …
گاه مي انديشم ، گاه سخن مي گويم و گاه هم سكوت مي كنم. از انديشيدن تا سخن گفتن حرفي نيست. از سخن گفتن تا سكوت كردن حرف بسيار است. در اين باور آنكه سخن را با گوش دل شنيد سخن سخني نغز و دلنشين می شود. اينبار نيز خواستم انديشه كنم ، سخن بگويم. خواستم سكوت كنم تا سكوت سخن را براي دل خود به تصوير بكشم. اي عزيز سفر كرده ، گر به آشيانه ام سفر كردي ، سكوتم را پاسخ ده...
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
شعر و ادب و عرفان و آدرس http://www.sheroadab-zt.loxblog.com لینک نمایید
سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 170
بازدید ماه : 562
بازدید کل : 92101
تعداد مطالب : 1102
تعداد نظرات : 48
تعداد آنلاین : 1
Alternative content