من دلم می خواهد
ساعتی غرق درونم باشم!!
عاری از عاطفه ها…
تهی از موج و سراب…
دورتر از رفقا…
خالی از هرچه فراق!!
من نه عاشق هستم ؛
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من…
من دلم تنگ خودم گشته و بس!
من روشنم!
راز دار و دریا تبار
ترانه خوان بادهای در بدر
غصه چرا می خوری؟!
بی خیال هرچه که بود
یا هر چه پشت سر!
همیشه پلی برای رفتن هست!
همیشه پلی برای باز آمدن هست!
نیاز به گفتن شعر نیست
نیاز به سرودن سپیده نیست
من دارم با شما حرف می زنم
من خودم روشنم از رویای آدمی
از عشق!
هیس…
حواس تنهایی ام را
با خاطرات با تو بودن
پرت کرده ام…
بگو کسی حرفی نزند...
بگذار، لحظه ای آرام بگیرم…
چگونه می شود از خدا گرفت چیزی را که نمی دهد ؟!!
می گویند قسمت نیست ، حکمت است
من قسمت و حکمت نمی فهمم
تو خدایی ، طاقت را می فهمی …!
دلتنگ که باشی
حتی یک تشابه اسمی ویرانت میکند...!
شرط دل دادن دل گرفتن است؛
وگرنه یکی بی دل میشود و دیگری دو دل ...!
نه نمی دانی...!
هیچکس نمی داند...!
پشت این چهره ی آرام در دلم چه میگذرد...!
نمی دانی...!
کسی نمی داند.....!
این آرامش ظاهــــــر و این دل نـــــــا آرام...!
چقدر خسته ام میکند...!
اصولا فراموش کردن کار سختیه...چطوری چیزی فراموش میشه؟
اول باید "بی ارزش" بشه برات٬ بعد کم کم فراموش میشه...
یعنی اتفاقی که قبل از فراموش کردن میوفته ٬ بی ارزش شدنشه...
پس لابد چیزی رو که نمی تونی فراموش کنی٬ برات باارزشه هنوز !!
چرا به اندازهی نگاههام
تصویر از تو
در یاد ندارم ؟
.
.
.
.
.
کجای روزهایی که گذشت
یادهای امروز
پنهان شده است ...
دلـــــــتنــــــگم بــــــرای تــــــو
بــــــرای بــــــا تــــــو بــــــودن
ای کــــــاش میــــــشد
در ایــــــن لحــــــظاتــــــ خــــــالی
کمــــــی "تــــــــــو" داشـــتـــم
چقــــــدر آه……
چقــــــدر دلتــــــنگی
پدر، استاد و مرادم! به روشنی محسوس است که اسلام دارد تولدی دوباره مییابد. عوامل این «بعثت اسلامی وجدانها» که عمق و دامنهٔ بسیاری گرفته است متعدد است و اینجا جای طرح و تفسیرش نیست، اما، فکر میکنم موثرترین عامل، به بنبست رسیدن روشنفکران این عصر است و شکست علم و ناتوانی ایدئولوژیها و به ویژه، آشکار شدن نارساییها و کژیهای سوسیالیسم و مارکسیستی و سوسیال دموکراسی غربی است
اگر خداوند براي لحظه اي فراموش ميكرد كه من عروسكي كهنه ام و تكه كوچكي از زندگي به من ارزاني ميداشت احتمالا همه آنچه را كه به فكرم ميرسيد نميگفتم بلكه به همه ي چيزهايي كه ميگفتم فكر ميكردم.كمتر ميخوابيدم و بيشتر رويا ميديدم.چون ميدانستم هر دقيقه اي كه چشممان را بر هم ميگذاريم شصت ثانيه ي نو را از دست ميدهيم.
طوفاني ست در اين شهر ، همچون دل من
چشمهايم باراني ست
بوي نم قلب خاكي مرا استشمام مي كني؟؟؟
اين روزها دلتنگم ...
باور كن اين يكي ديگر شعر نيست ، گاهي لال مي شوم ...
آنقدر حرف دارم ولي ، كلمه ندارم و چنين مي شود كه در تاريكي مطلق آنچنان اشك مي ريزم كه انگار سقف اتاقم چكه كرده و باران مي بارد
آري سخت است
سر خاك من
اوني كه بيشتر اذيتم كرد ، بيشتر گريه ميكنه ...
اوني كه نخواست منو ببينه ، بالاخره مياد ديدن جسدم ...
اوني كه حتي نيومد تولدم ، زير تابوتمو گرفته ...
اوني كه سلام نميكرد ، مياد برا خداحافظي ...
عجب روزيه اون روز ...
تمام مزارع را مترسك ها خوردند
بيچاره كلاغ ها كه زير بار تهمت ، سياه شدند ...
درد دارد كسي تنهايت بگذارد كه به جرم با او بودن همه تنهايت گذاشتند.
میگویند دلتنگ نباشم ....
خدای من ...
انگار به آب میگویند خیس نباش ...!
وا فريادا ز عشق وا فريادا
کارم بيکی طرفه نگار افتادا
گر داد من شکسته دادا دادا
.ور نه من و عشق هر چه بادا بادا
©©©©©©©©©©
گفتم صنما لاله رخا دلدارا
در خواب نمای چهره باری يارا
گفتا که روی به خواب بی ما وانگه
.خواهی که دگر به خواب بينی ما را
©©©©©©©©©©
پيوسته حدي من به گوشت بادا
قوتم ز لب شكر فروشت بادا
بي من چو شراب ناب گيرى در دست
شرمت بادا وليك نوشت بادا
©©©©©©©©©©
اى هجر مگر نهايتى نيست ترا
وى وعده ى وصل غايتى نيست ترا
اى عشق مرا به صد هزاران زارى
كشتى و جز اين كفايتى نيست ترا
©©©©©©©©©©
چون یاد کنم طبع طربناک ترا
و آن صورت خوب و سیرت پاک ترا
خواهم که: گذر بر سر خاک تو کنم
در ساعت و بر سر کنم آن خاک ترا
©©©©©©©©©©
گر آدمیی دور شو از دمدمها
ور گرگ نهای مگر و گرد رمها
تا کی ز برای جستن آب رخی؟
از گردن خود فرو نه این مظلمها
©©©©©©©©©©
خوشا آنانکه الله يارشان بي
بحمد و قل هو الله کارشان بي
خوشا آنانکه دايم در نمازند
بهشت جاودان بازارشان بي
©©©©©©©©©©
به صحرا بنگرم صحرا ته وينم
به دريا بنگرم دريا ته وينم
بهر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان روي زيباي ته وينم
©©©©©©©©©©
· جز نقش تو در نظر نيامد ما را
جز کوي تو رهگذر نيامد ما ر
خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت
حقا که به چشم در نيامد ما را
©©©©©©©©©©
بر گير شراب طربانگيز و بيا
پنهان ز رقيب سفله بستيز و بيا
مشنو سخن خصم که بنشين و مرو
بشنو ز من اين نکته که برخيز و بيا
©©©©©©©©©©
· بـرخيـز و بيـا بتـا بـراي دل ما
ح کن به جمال خويشتن مشکل ما
يک کوزه شراب تا بهم نوش کنيم
زان پـيـش کـه کـوزههـا کنند از گل ما
· ©©©©©©©©©©
·
چون عهده نميشود کسي فردا را
حالي خوش کن تو اين دل شيدا را
مـي نــوش بماهتاب اي ماه که ماه
بـسيــار بتـابـد و نيــابـد مــا را
· ©©©©©©©©©©
بی زحمت تو با تو وصالی است مرا
فارغ ز تو با تو حسب حالی است مرا
در پیش خیال تو خیال است تنم
پیوند خیال با خیالی است مرا
©©©©©©©©©©
غم کرد ریاض جان مه و سال مرا
آئینه ندارد دل خوشحال مرا
صیاد ز بس که دوستم میدارد
بسته است در آغوش قفس بال مرا
©©©©©©©©©©
هر ساعتم اندرون بجوشد خون را
واگاهی نیست مردم بیرون را
الا مگر آنکه روی لیلی دیدست
داند که چه درد میکشد مجنون را؟
©©©©©©©©©©
عشاق به درگهت اسیرند بیا
بدخویی تو بر تو نگیرند بیا
هرجور و جفا که کردهای معذوری
زان پیش که عذرت نپذیرند بیا
©©©©©©©©©©
عشقست مرا بهینهتر کیش بتا
نوشست مرا ز عشق تو نیش بتا
من میباشم ز عشق تو ریش بتا
نه پای تو گیرم نه سر خویش بتا
©©©©©©©©©©
در دست منت همیشه دامن بادا
و آنجا که ترا پای سر من بادا
برگم نبود که کس ترا دارد دوست
ای دوست همه جهانت دشمن بادا
©©©©©©©©©©
بر سنگ قبر من بنويس خسته بود
اهل زمين نبود ، نمازش شكسته بود
بر سنگ قبر من بنويسيد ، پاك بود
چشمان او دائما از اشك شسته بود
بر سنگ قبر من بنويسيد اين درخت عمر
براي هر تبر و تيشه ، دسته بود
آدم حق دارد كم بياورد
اما حق ندارد براي كسي كه دوستش دارد
كم بگذارد
دنيا براي خودشان ...
من فقط آرامشي ميخواهم
خلوتي مي خواهم
تو باشي و من در كنارم
تو سكوت كني و من گوش كنم
و من آرام بگويم تو را دوست دارم
و تو گوش كني و آرام بگويي ...
من هم ...
شبیه برگ پاییزی پس از تو قسمت بادم
خداحافظ ولی هرگز نخواهی رفت ازیادم
خداحافظ واین یعنی در اندوه تو میمرم
در این تنهایی مطلق که می بندد به زنجیرم
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
و برف نا امیدی ب سرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق و از دلبستگی هایم؟
چگونه می روی با اینکه می بینی چه تنهایم؟
خداحافظ ،تو ای همپای شب های غزل خوانی
خداحافظ، به پایان آمد این دیدار پنهانی
خداحافظ، بدون تو گمان کردی که میمانم
خداحافظ، بدون من یقین دارم که میمانی
همیشه مهم توبودی اگه غروری بود برای تو بود......
اگه احساسی بود بازم برای تو بود....
و من قانع به یه نگاهت بودم........نگاهی که همیشه یه چیزی شبیه غم غریب یا یه غروب پاییزی توش بود .........
یه حسی بهم میگفت باهات نمی مونه وحالا نمیدونم حرفات رو باور کنم یا کارات رو.......
دل به کلمات عاشقانت بسپارم یا از کارای نا مهربونت دلگیر بشم.......
می بینی هنوز هم برنده ی این بازی تویی و هنوزم دل من نمیخواد مرگ عاطفه هارو باور کنه.......
اي رفيق !
به كدامين گناه ناكرده ، تازيانه مي زني بر اعتمادم ...
عشق رازي است مقدس
براي كساني كه عاشقند ؛
عشق هميشه بي كلام مي ماند
اما براي كساني كه عشق نمي ورزند
عشق شوخي بيرحمانه اي بيش نيست!
رد نگاهت را نگرفتم
نمي خواستم ببينم چشمهايت به چشم هاي ديگري اميد بسته اند .
برف زیبایی که از نیمه های شب قبل باریدن گرفته بود ، همچون لباسی چشم نواز بر تن عروس زمین
نشست .وقتی وارد شرکت شدم .از تاثیر دیدن مناظر زیبای شهر ، لبریز از احساسی لطیف بودم . تمام تلاشم را بکار گرفتم تا خود را به دلیل اتفاقات پیش بینی نشده امروز نگران نکنم .با این حال تمام حواسم به در بسته اتاق آقای متین بود و هرچند لحظه یکبار نگاهم بی اختیار به آن سمت کشیده می شد، ولی با تمام دلهره من، هیچ حادثه ای رخ نداد و آقای متین اصلا از اتاقش خارج نشد!بعد از ظهر در حال بررسی پرونده ای که خانم کریمی به دستم داده بود، بودم که حضور شخصی را در کنار میز احساس کردم.به تصور اینکه فرشاد است گفتم:
چشم هایی به رنگ عسل . قسمت ششم
- آخرین گاز را بهم به سیب زدم و با خنده دستهایم را بهم
کوبیدم :
خب......... قصه ما به سر رسید ، کلاغه به خونه اش نرسید!
کتی و ژاله بدون اینکه به این شیطنت بخندند، اشکهایشان را پاک کردند و یکی یکی گونه ام را بوسیدند .تازه دریافتم که خودم هم گریه کرده ام! چشمهای هر سه نفرمان حسابی قرمز و و بدرنگ شده بود .مدتی در سکوت به نقطه نامعلومی خیره شدم .هیچکدام حرفی برای تسلی دادن یکدیگر نداشتیم و فقط صدای فین فینمان شنیده می شد. برای از بین بردن جو سنگین بوجود آمده گفتم:
از من به من نصيحت
اونيكه يك بار تنهات گذاشته ، بازم تنهات ميزاره
اونيكه يك بار بهت خيانت كرده ، بازم خيانت مي كنه
اونيكه يك بار رفيق نيمه راه شد ، بازم وسط راه رهات ميكنه
"اونيكه رفته ديگه رفته "
صداي شكستن دلم مگر چه اندازه دلنشين است ؟!
كه براي شنيدنش ترفندها ميزني؟؟؟
گاه مي انديشم ، گاه سخن مي گويم و گاه هم سكوت مي كنم. از انديشيدن تا سخن گفتن حرفي نيست. از سخن گفتن تا سكوت كردن حرف بسيار است. در اين باور آنكه سخن را با گوش دل شنيد سخن سخني نغز و دلنشين می شود. اينبار نيز خواستم انديشه كنم ، سخن بگويم. خواستم سكوت كنم تا سكوت سخن را براي دل خود به تصوير بكشم. اي عزيز سفر كرده ، گر به آشيانه ام سفر كردي ، سكوتم را پاسخ ده...
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
شعر و ادب و عرفان و آدرس http://www.sheroadab-zt.loxblog.com لینک نمایید
سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 189
بازدید ماه : 581
بازدید کل : 92120
تعداد مطالب : 1102
تعداد نظرات : 48
تعداد آنلاین : 1
Alternative content