روزهايي كه مي بينمت ، نفسم مي گيرد
و روزهايي كه نيستي ، دلم
اما تو باش ...
تحمل اولي آسان تر است ...
دو صد منزل گفتيم عاشقيم و دگر هر چه باد ا باد
آغاز كرده سفر را به نام او
با كلوله بار ، باور و ايمان ، از ابتدا با دست هاي گره كرده، با يقين در جستجوي آنكه بپوييم راه او
در آرزوي آنكه بخوانيم ، نواي عشق مقصد ، رسيدن تا قله هاي نور در هر نفس ، اميد ،
با هر قدم ، سلام آيين لب ، دعا تنها به شوق رسيدن
نمي رويم ما عاشقان ِ مسير ِ سعادتيم
دلدادگان ِ همسفران ِ رفيق ِ راه ما ، واژه واژه محبت سروده ايم
هرگز مباد ، شكوه ز خار ِ كنار ِ گل
خرسند از آنكه خارهاي جهان ، گل نموده اند !
با چشم دل ، چه آيه هاي فراوان كه ديده ايم
دلم آغوش مي خواهد...
نه مرد
نه زن
خدايا... زمين نمي آيي؟؟؟
دليل تنهايي مان اينست
دلمان پيش كسي است كه حواسش پيش ما نيست
و حواسمان پيش كسي است كه دلش پيش ما نيست
خدايا!
راهي نمي بينم
آينده پنهان است
اما مهم نيست
من هرگز نگذاشته ام و نمي گذارم
روي نيمكت خاطراتم به غير از تو هيچ كس بنشيند
حتي غبار ...
يك عمر قفس بست مسير نفسم را
حالا كه دري هست مرا بال و پري نيست
حالا كه مقدر شده آرام بگيرم
سيلاب مرا برده و از من اثري نيست
بگذار كه درها همگي بسته بمانند
وقتي كه نگاهي نگران پشت دري نيست .
اقبال لاهوري
زمين به دوش خود الوند و بيستون دارد
غبار ماست كه بر دوش او گران بوده است!
محتشم كاشاني
ز لبي يست كام جانم چو گلوي شيشه پر خون
كه به جرئت تخيل نگزيده ام هنوزش
شيخ بهايي
ساقيا ! بده جامي ، زان شراب روحاني
تا دمي بر آسايم زين حجاب جسماني
پرويز خائفي
سپرده ايم به فرمان باد ، كشتي عمر
كنون كرانه ي تقدير ما ، كرانه ي ماست
فاضل نظري
شبيه يكد گريم و چقدر دلگير است
شبيه بودن گل هاي بي شميم به هم
محمد علي بهمني
شايد و يا شايد هزاران شايد ديگر اگر چه
اينك به گوش انتظارم جز صداي مبهمي نيست
فاضل نظري
صحبتي نيست اگر هم گله اي هست از او
ميتوانيم برنجيم مگر ما از ماه !
بيدل
صفحهي سادهي هستي رقم غير نداشت
هر كه شد محرم اين آينه خود بين آمد
غيور اورنگ آبادي
طريق عشق ز پروانه مي توان آموخت
كه سوخت جان عزيز و خموش رفت و گذش
محتشم كاشاني
طبيبا چون شكاف سينه پر گشت از خدنگ او
مكش زحمت كه در زخمي چنين مرهم نمي گنجد
درويش مجيد طالقاني
ظلمست كه بيرون كُني ام از قفس اكنون
كز جور توام ريخته شد بال و پر آنجا
كاظم بهمني
عشق با اينكه مرا تجزيه كرده است به تو
به تو اصرار نكرده است فرايندش را
افشين اعلا
عمري ست كه شرمنده شد از زندگي ام مرگ
چون ديد به شوق سفر ، آمادگي ام را
محمد علي بهمني
غم آنقدر دارم كه مي خواهم تمام فصل ها را
بر سر سفره ي رنگين خود بنشانمت ، بنشين غمي نيست
امير خسرو دهلوي
غصه ام مي كشد اي دل سخن صبر مگو
وه چرا گويي از آن كار كه نتواني كرد
پروين اعتصامي
فرزند ، ز مادر است خرسند
بيگانه كجا و مهر مادر
راهب اصفهاني
فراقت كاش هر دم كار بر من سخت تر گيرد
كه تا هر كس مرا بيند دل از مهر تو بر گيرد
تو خورشيد و تو مهتاب و تو آفتاب مني
تو طلوع و تو دريا و تو آسمان مني
تو گل و باغ و گلزار مني
تو بهار و تو نوا و تو اميد مني
هر چه خوبي ، هر چه اميد ، همه از آن تو است
مهربان قلب تو از جنس طلوع است بتاب
خانه ام روشني قلب تو كم دارد بتاب
جاده صبح فردا هموار است بيا
اين دل پريشان است بيا
بيا كه نظاره كنم قلب و دلت را
بيا كه بوسه باران كنم خاك رهت را
تو بگو تا به كي بغض در گلو رسوخ كند؟
تا به كي زخم بر دل نشان كند؟
تو بگو تا به كي چشم به جاده نهم؟
تا به كي در ره تو جان دهم؟
رمق بر جان ، بي جانم نمانده !
نشان از من ، دگر بر تو نمانده !
خوب ببين ...
زندگي زيباست ...
رنگا رنگ ...
روزها خوبند ...
ماه ها بهترند ...
و سالها عالي ترند ...
مي گذرند ...
و تو تمامي خوبي ها را تجربه ميكني ...
قدم هايت كه ايستاد ...
روبروي ِ خدايي ...
روي ِ ماه ِ خدا را همانجا ببوس
امروز درختي را بعد از يكسال ديدم ، خشكيده بود
گفتم: درخت تو چرا خشكيده اي؟
گفت: بعد از آن روز كه تو رفتي رفيقت را با ديگري ديدم كه زير سايه ام مينشست و به " تو " ميخنديد!
برخيز كه راه تو را مي خواند
برخيز كه چشم تو را كم دارد
صاف و هموار نمودم ره انتظار را
تا ببينم ديده چون ماهت را
بيا كه صبح فردا طلوع ندارد
بيا كه آدينه هاي فردا غروب ندارد
از اين طلوع تا طلوع ديگر بسيار است
آنجا كه بايد ببينم رنگ كلامت
سپيده هاي هر روز بهانه اي ست براي دوباره زيستن
اگر تو باشي و نويد سپيده سر دهي
بي شك نفس براي تو مي طپد و دل به شوق ديدار تو لحظه شماري مي كند
كاش هر لحظه طلوع بود يادم مي كردي
دلخوش به راه و جاده و نسيم صبحگاهي شده ام
تا عطر نفس هايت را برايم هر لحظه تداعي كند
كاش طلوع برايم غروب نشود
كاش طلوع رنگي دوباره به خود گيرد
كاش احساس خشكيده نشود.
امشب دلتنگیم را
به باد خواهم سپرد ،
و غمم را
به دوش کوه،
و اشکم را
به دریا،
شاید
در استتار آخرین خورشید ،
بر قلبم نوری دوباره بتابد...
پروردگارا
پناهم باش تا مظلوم روزگار نباشم !
رهایم نکن تا اسیر دست روزگار نگردم !
یاورم باش تا محتاج روزگار نباشم !
بال و پرم باش تا که مصلوب این روزگار نگردم !
همدمم باش تا که تنهای روزگار نباشم !
کنارم بمان تا که بی کس روزگار نگردم !
مهربانم بمان تا به دنبال روزگار نامهربان نباشم !
عاشقم بمان تا عاشق این روزگار پست و بی حیا نگردم !
و خدایم باش تا بنده این روزگار نباشم !
این روزها
دلم اصرار دارد
فریاد بزند
اما...
من جلوی دهانش را می گیرم،
وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد!
این روزها من ...
خدای سکوت شده ام
خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا،
خط خطی نشود!
سکوتی می کنم به بلندی فریاد ...
فریادی که فقط و فقط خدا آگاه باشد
از راز دلم
از این روزهای تنهایی و دوری و ...!
حسرت ، که در این هجــــــــــوم تاریکی
صدای دل هم به جایی نمی رسد!
فقط برو..."
ماندن همیشه خوب نیست؛رفتن هم همیشه بد نیست!
گاهی رفتن بهتر است،
گاهی باید رفت،
اگر نروی هر آنچه ماندنیست خواهد رفت.
اگر بروی،شاید با دل پر بروی و اگر بمانی،با دست خالی خواهی ماند.
گاهی باید رفت و بعضی چیزها را که بردنی نیست،با خود برد،
مثل یاد،مثل خاطره،مثل غرور
وآنچه ماندنی ست را جا گذاشت،
مثل یاد،مثل خاطره،مثل لبخند
رفتنت ماندنی می شود،وقتی که باید بروی،بروی!
وماندنت رفتنی می شود وقتی که نباید بمانی،بمانی!
برو و بگذار چیزی از تو بماند که نبودنت را گرانبها کند.
برو و نگذار ماندنت باری بشود بر دوشِ دل کسی که شکستن غرورت برایش از شکستن سکوت آسانتر باشد!
عشقت را بردار و برو،
خوب برو،
زیبا برو،
شاد برو،
شاد از این باش که اگر ترا او نشناخت،عشق شناخت!!!
برو،فقط برو
ميگويند : خوش به حالت !
از وقتي كه رفت خم به ابرو نياورده اي
نميدانند بعضي دردها " كمر " خم ميكنند نه " ابرو "
به پشتكار سنگ تراش توجه كنيد:
چگونه وي سنگ به آن بزرگي را مي شكند و به آن شكل مي دهد.
او هر سنگ سختي را با تيشه مي تراشد.
ضربه اول حتي خراشي جزئي هم بر سنگ وارد نمي كند ،
اما او پشت سر هم صدها و يا هزاران ضربه مي زند.
حتي در مواقعي كه حركات او بيهوده به نظر مي رسند دست از تلاش بر نمي دارد
زيرا مي داند كه اگر كسي فورا به نتيجه نرسد معني اش اين نيست كه پيشرفت نمي كند.
پس او از زدن ضربه دست نمي كشد. زماني فرا مي رسد كه سنگ دو نيم مي شود.
آيا فقط ضربه آخر مؤثر بوده است؟
البته خير.تلاش مستمر او نتيجه داده است.
فقط براي خودم هستم" من "
خود خودم ...
نه زيبايم و نه عروسكي و نه محتاج نگاهي ...
براي تو كه صورتهاي رنگ شده را مي پرستي نه سيرت آدم ها را ، هيچ ندارم
راهت را بگير و برو
حوالي " من " توقف ممنوع است ...
هر از گاهي خودت را هرس كن ، شاخه هاي اضافيت را بزن...
پاي تمام شاخه بريده هايت بايست
تمام سختي هايت ، درد هايت
باغباني كن خودت را ، خاطرات بدت را
سبك كن فكرت را ، از هر چه آزارت مي دهد
رياضيدان باش ، حساب و كتاب كن ، خوبيهاي زندگيت را جمع كن
آدم هاي بدِ زندگيت را كم كن
همه چيز خوب مي شود
قول ... خوب مي شود
امروز هر چه قدر بخندي و هر چه قدر عاشق باشي ، از محبت دنيا كم نمي شود
پس بخند و عاشق باش
كسي به تو خرده نمي گيرد
پس شادي بخش باش
امروز هر چه قدر كه نفس بكشي ، جهان با مشكل كمبود اكسيژن مواجه نمي شود
پس از اعماق وجودت نفس بكش ...
امروز هر چقدر خدا رو صدا كني ، خدا خسته نمي شود
پس صدايش كن
او منتظر توست
او منتظر آرزوهايت ، خنده هايت ، گريه هايت و عاشق بودن هايت است
امروز امروز است.امروز جاودانه است و امروز زيباترين روز دنياست
یه احساس عجیبِ دیگه می خوام
همونی رو که قلبم میگه می خوام
یه صبح دیگه و یه حال تازه
یه رویایی که آرامش بسازه
یه احساس عجیبِ دیگه می خوام
که پیدا شه میونِ اشکِ چشمام
دلم می خواد روی ابرا بشینم
تا دنیا رو از این بهتر ببینم
خدایا قلب من پیش تو گیره
کنار تو همه چی بی نظیره
می تونم غصه رو از هم بپاشم
می تونم عاشقِ خورشید باشم
کنار تو همه چی خوب میشه
می تونم عاشقت باشم همیشه
دلم قرصه به خورشید و به ماهت
دلم قرصه به گرمای نگاهت
اين روزها دلم عجيب براي خودم تنگ مي شود
حال و روزم خوش نيست
رهگذران ، يكي پس از ديگري مي آيند و مي روند
اما ، آنكه بايد باشد نيست
شب و روز براي او نغمه خوشي از احساس مي سرودم
اما مدتي ست كه احساسم خط خورده
نمي دانم قلم توان نوشتن از برايش را ندارد و يا احساس خالي از شوق گشته
دلم پريشان است و هر لحظه براي ديدگانش به طپش مي افتد
چه كنم كه او بيخبر است از احوال دل من
چه كنم كه هر چه هست از اوست و من بي او هيچم
اين روزها دلم عجيب تنگ است
اما چه كنم كه او نيز روزگار مي گذراند ...
معلممان مي گفت:
زير كلماتي كه نمي دانيد خط بكشيد ...
حالا بعد از اين همه سال ...
اين همه عمر ...
اين همه كتاب ...
به زير همه دنيا خط مي كشم ...
خدايا !
خوشبختي را ديروز به حراج گذاشتند
حيف كه من زاده ي امروزم
خدايا !
جهنمت فرداست
پس چرا امروز ميسوزم؟؟؟
مي لرزم ...
سرد بود آب پاكي كه روي دستانم ريختي ...
كتاب سرنوشت براي هر كسي چيزي نوشت
نوبيت به ما كه رسيد قلم افتاد ...
ديگر هيچ ننوشت !
خط تيره گذاشت و گفت:
تو باش اسير سرنوشت ...
ﺷﺐ ﺍﺳﺖ ﮐﻠﻨﺠﺎﺭ ﻣﯿﺮﻭﻡ …
ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎ ﺩﻟﺘﻨﮕﯿﻬﺎﯾﻢ …
ﺑﺎ ﻗﻠﺐِ ﻟِﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ …
ﺑﺎ ﻏُﺮﻭﺭِ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﻡ …
ﺳﺮﺍﻏﺶ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﻡ …
ﻧﮕﯿﺮﻡ ... ﺑﮕﯿﺮﻡ ...
ﻧﮕﯿﺮﻡ …
ﻧﺰﺩﯾﮏِ ﺻﺒﺢ ﺍﺳﺖ …
ﺩﻝ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺯﺩﻡ …
ﻣﺸﺘﺮﮎِ ﻣﻮﺭﺩِ ﻧﻈﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻝِ ﻣﮑﺎﻟﻤﻪ ﻣﯿﺒﺎﺷﺪ !!
گفت دعا کن می آید،میماند...
گفتم:آنکه با دعایی بیاد،به نفرینی میرود...
خواستی بیایی،خواستی بمانی.
با دعا نیا...
با دل بیا با دل بمان...
سکوت کمر فکرم را شکست…
خسته ام…
از تظاهر به خندیدن،به بودن،به صبر،به ایستادگی…
کاش میشد به عزراییل رشوه داد…
اینجا !!!
در این سرزمین خاکی
پر است از ادم هایی که مرا نمی فهمند و فقط ترجمه ام می کنند…
آن هم به زبان خودشان…
خسته ام
گاه مي انديشم ، گاه سخن مي گويم و گاه هم سكوت مي كنم. از انديشيدن تا سخن گفتن حرفي نيست. از سخن گفتن تا سكوت كردن حرف بسيار است. در اين باور آنكه سخن را با گوش دل شنيد سخن سخني نغز و دلنشين می شود. اينبار نيز خواستم انديشه كنم ، سخن بگويم. خواستم سكوت كنم تا سكوت سخن را براي دل خود به تصوير بكشم. اي عزيز سفر كرده ، گر به آشيانه ام سفر كردي ، سكوتم را پاسخ ده...
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
شعر و ادب و عرفان و آدرس http://www.sheroadab-zt.loxblog.com لینک نمایید
سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 25
بازدید هفته : 61
بازدید ماه : 864
بازدید کل : 92403
تعداد مطالب : 1102
تعداد نظرات : 48
تعداد آنلاین : 1
Alternative content