وقتي تمام شهر
ديگر دري به روي تو ، خود را نمي گشود
دستان گرم رفيقي نيافتي
آغوش مهر كسي ، عاشقت نشد
با آن دل شكسته ، كسي مهربان نبود
وقتي كه كوبه هاي نكوبيده اي نماند
پس از آفرینش آدم خدا گفت به او: نازنینم آدم...
با تو رازی دارم...
اندکی پیشترآی ...
آدم آرام و نجیب ، آمد پیش
زیر چشمی به خدا می نگریست ...
محو لبخند غم آلود خدا ! .. دلش انگار گریست ...
ياد من باشد
دو ركعت راز بگويم با او
و بخواهم از او ، كه مرا دريابد
و دل از هر چه سياهي ست ، بشويم فردا
روزن دل بگشايم بر عشق ، تا كه آن نور بتابد بر دل ، تا دلم گرم شود ، يخ دل آب كنم ، تاكه دلگرم شوم
قصه ای دارم!
غصه ام در دل آن جامانده
گاه گاهی دل من میگیرد
بیشتر هنگام غروب
در همان وقت خدا نیزپر از تنهایست
جز خدا نیز کسی تنها نیست
وخدایی که در این نزدیکیست
در همین لحظه به هنگام طلوع
که اذان سردادند
من وضو خواهم ساخت…
اشک چشمانم را
تابه سر منزل زیبای حقیقت برسم…
میگویند یک روزی هست
که چرتکه دست میگیرند و حساب و کتاب میکنند
و آن روز تو باید تاوان آنچه با من کردی را بدهی!
فقط نمیدانم
تاوان دادن آن موقع تو، به چه درد من می خورد!؟
از خانه آمدم كه بيايم مگر تو را از ترس آنكه ، گم نكنم راه خانه را
من خرده هاي نان به پشت سرم ريختم به شوق شايد كه خرده نان باشد نشان راه
اما به پشت سر كه نظر كرده ، ديده ام گويا تمام خرده نان ريخته در اين مسير را گنجشگكان خُرد با يا كريم پشت سر ، بر چيده خورده اند
آري هزار شكر
تنها كه باشي ، تفريحت ميشه نگاه كردن به صفحه مانيتورت
بدون اينكه بدوني ساعت ها ميگذره ...
امروز كسي از من پرسيد چند سال داري؟
گفتم: روزهاي تكراري زندگيم را كه خط بزنم
كودكي چند ساله ام!
تو زندگي از يه جايي به بعد ديگه بزرگنميشي ؛ پير ميشي !
از يه جايي به بعد ديگه خسته نميشي ؛ ميبري !
از يه جايي به بعد ديگه تكراري نيستي ؛ زياديي !!!
يه سري از حرفها هستند كه امكان نداره بشه به گفتار تبديلشون كرد؛
اين حرفا معمولا به اشك تبديل ميشن...
از ديگران بپرسيد يك شب چند روز ميگذرد؟
مطمئن باشيد كساني كه به شما ميخندند آدم هاي تنهايي نيستن!
آفتاب با طلوعش امید دوباره دیدن تو را بر دلم ننشاند
و غروب حسرت دیدار تو را با خود به پشت کوهها نبرد...
می روم جایی که گلی به عشق تو جوانه نزند...
و پرنده به خیال تو آواز سر ندهد...
می روم جایی که آسمانش به رنگ آسمان تو نباشد...
جایی که آدمهایش به جای بی تفاوتی صمیمیت را به یکدیگر هدیه دهند...
جایی که عشق رنگ نباخته باشد و دل ها به یاد هم در تپش باشد...
بعضي ها گريه نمي كنند اما ...
از چشم هايشان معلوم است كه اشكي به بزرگي يك سكوت گوشه چشمشان به كمين نشسته ...
هي پاييز ابرهايت را زود بفرست
شستن اين گرد غم از دل من
چندين پاييز باران ميخواهد ...
کجای قصه زندگی من نوشته بودی نامت را؟ ابتدا یا انتها؟
روزی زود آمدی و زود رفتی. روز دیگر دیر آمدی و میخواهی باشی. در این کویر خشک و سرد که احساسم را خشکانده کجا می خواهی بایستی. بی احساس برگی بر درخت نمی ماند و جوانه ای ریشه نمی دواند در دل هیچ زمینی. توی کدامین گلدان این بذر پر از عشق را بکارم تا بروید و جوانه زند و باز زندگی لبخندی دیگر زند . اینجا همه جا خشک خشک است. سرد سرد.
دلم براي پاييز خودم تنگ شده
دل پاييزي خودم
كاش اشكي بود دلم را ميشست
اين روزها آسمان دلم ، آنقدر ابريست كه پاييز هم براي آمدنش استخاره ميكند.
رد پاي عطر پاييز را ميگيرم
كوچه به كوچه
رويا به رويا
در انتهاي كوچه باغ به جاي خاليت ميرسم
چه سخت است حضور عطر تو ميان برگ هاي پاييز زده !
شاخه با ريشه خود حس غريبي دارد
باغ امسال چه پاييز عجيبي دارد
غنچه شوقي به شكوفا شدنش نيست
با خبر گشته كه دنيا چه فريبي دارد
نمي شود تو خداي من باشي و حضور ديگري خلوت خيالم را بر هم زند
نمي شود تو جانبخش من باشي و انبوه دردهاي در هم تنيده جانم را بكاهد
نمي شود تو عاشق من باشي و عشق در نگاه و كلام من جاري نباشد
فانوس اشك هايتان را روشن كنيد
ماه غريبي شهيد نينواست.
فرشته ها از امشب صبوي غم مي نوشن
دوباره اهل جنت پيرهن سياه مي پوشن
اردوي محرم به دلم خيمه به پا كرد
دل را حرم و بارگه خون خدا كرد
تا دل ز غم تو گشت بي تاب حسين
اين چشم تهي نگشت از آب حسين
عمري است نيازمند اين درگاهم
يك لحظه گداي خويش درياب
آنان كه به گوش دل شنيدند تو را
رفتند و به پاي دل رسيدند تو را
آن كوردلان كه بر دلت تير زدند
ديدند تو را ، ولي نديدند تو را
دلم مست و لبم مست و سرم مست
بخون اي دل كه صبرم رفته از دست
بخون اي دل محرم اومد از راه
بخون اجر تو با عباس بي دست
خلائق خاك بر سر جملگي كنيد
محرم ماه خون آمد عزاداري كنيد
ز خاك نينوا فرياد مي خيزد چنين
حسينم يار مي خواهد ، وفا داري كنيد.
تا بال و پر عشق به جانم دادند
در وادي عاشقان مكانم دادند
گفتم كه كجاست كعبه اهل ولا
درگاه حسين را نشانم دادند
عطري كه از حوالي پرچم وزيده است ...
ما را به سمت آقا كشيده است
از صحن هر حسينيه تا صحن كربلا ...
صد كوچه وا كنيد محرم رسيده است.
منزلگه عشاق دل آگاه حسين است
بيراهه نرو ساده ترين راه حسين است
از مردم گمراه جهان راه نجويد نزديكترين راه به الله حسين است.
باز محرم رسيد ، ماه عزاي حسين
سينه ما مي شود ، كرب و بلاي حسين
كاش كه تركم شود غفلت و جرم و گناه
تا كه بگيرم صفا ، من ز صفاي حسين
کاش یه چاپ قدیمی از خودم داشتم
احساس می کنم خیلی عوض شدم!
چقدر خنده دار است
شناسنامه ام را مي گويم
امروز نگاهش ميكردم
صفحه وفاتش سفيد است
با اينكه سالهاست من مرده ام !!!
فـــصــل هــای زنــدگـــی ام را به هــم ریختـــه ای...
آنـــگونه نـــــــــــــــه...
ایـــــنـــگونــــه فصـــل ها را بــه هــــم بــریـــز...
تــــعادل زمــــــــــین و فصــــول را...
یـــــــــک فصـــــــــلم کـــــــن...
برگــــــرد و بمـــــــان...
تــــا بـــــــــــهار...
تنـــــــها فصــــل زندگــــــــی ام باشـــــد.. نـــــــه پایـــــیــــــز
آدم باید ی "تو" داشته باشه...
که هر وقت دلش از این دنیا و آدماش گرفت
بگه بی خیال خوبه که "تو"هستی...
بعضی چیزا رو نمیشه نوشت نه که نشه نوشت... اون حس نابی که فقط خودت تو وجودت حس کردی!
نه به خط و نه به نوشته قابل درک نیست... باید بذاری توی قلب خودت بمونه!شیرینیش رو فقط خودت! میفهمی و بس...
گاهی میخوای یه "دوستت دارم" بنویسی و بچسبونی هر جا که دلت خواست...
هر کی هم دید در جواب توضیحی که ازت میخوان فقط یه لبخند بزنی...
لبخند...:))))))) و هیچی نگی! همین!
آرام بی آرام....
نه این است که حرفی برای گفتن نیست!
نه حتّی نشان از رضایت دارد!
وقتی گوشی نباشد، ...
فریاد بیهوده ترین کار دنیا ست!!!
حرف هایی هست
بدجور دل میشکنند
بدجور دل می سوزانند
بدجور خراب میکنند
حرفهایی از
نزدیکترین کسانت !
از عزیزترین کسانت
گاهی دلت میخواهد
نزدیک ترین ، آنقدر عزیز نبود
یا اگر بود
کمی بیشـــتر
حواسش
به تاثیر حرفهایش بود...
زندگی همین است
هر خاطره ! غروبی دارد
و
هر غروبی خاطره ای!...
گاهی دلم میخواهد همه چیز تار و خاکستری نباشد...
سفید باشد... یا حداقل آبی!...
گوش هایم را بگیرم و آرام آرام پیش روم...
دلم یک حس سرد میخواهد...
مثل وقتی که سرت را زیر آب میکنی و همه چیز در کندی زمان و آبی! مکان پیش می رود
آرام آرام...
دلم آرامش میخواهد...
خودم را دوست دارم
از روزی که دریافته ام
جز خودم کسی را ندارم
که دلداریم بدهد
و با همه ی بدیهایم
ترکم نکند
از وقتی خودم را دوست دارم
دیگر تنها نیستم.
![](/users/sheroadab-zt.jpg)
گاه مي انديشم ، گاه سخن مي گويم و گاه هم سكوت مي كنم. از انديشيدن تا سخن گفتن حرفي نيست. از سخن گفتن تا سكوت كردن حرف بسيار است. در اين باور آنكه سخن را با گوش دل شنيد سخن سخني نغز و دلنشين می شود. اينبار نيز خواستم انديشه كنم ، سخن بگويم. خواستم سكوت كنم تا سكوت سخن را براي دل خود به تصوير بكشم. اي عزيز سفر كرده ، گر به آشيانه ام سفر كردي ، سكوتم را پاسخ ده...
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
شعر و ادب و عرفان و آدرس http://www.sheroadab-zt.loxblog.com لینک نمایید
سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 13
بازدید هفته : 156
بازدید ماه : 767
بازدید کل : 95529
تعداد مطالب : 1102
تعداد نظرات : 48
تعداد آنلاین : 1
Alternative content