آهســته رد شــو
اگـر امـشب هم از حوالی دلم گذشتـی،
آهسته رد شو
غم را با هزار بدبختی خوابانده ام...
خــــدایا
دلم هوس یک نماز دو نفره کرده است...
فقط من باشم و تو !!!!!
معــجزه...
خدایا
من اینجا دلم سخت معجزه میخواهد
و تو انگار
معجزه هایت را گذاشته ای برای روز مبادا....!!
آدم ها برای هم سنگ تمام می گذارند.
اما نه وقتی که در میانشان هستی، نه...
آن جا که در میان خاک خوابیدی؛
«سنگ تمام» را می گذارند و می روند ...!
تو دیدی من خطا کردم دلم گم شد دعا کردم
کمک کن تا نفس مونده به آغوش تو برگردم …
.
.
تو حتی از خودم بهتر غریبی هامو میشناسی
نمیخوام چتر دنیا رو که تو بارون احساسی
آدم وقتي يه حس تكرار نشدني رو با يكي تجربه ميكنه ؛
ديگه اون حس رو با كس ديگه اي نميتونه تجربه كنه ...
بعضي حس ها ، خاص و ناب هستند
مثل بعضي آدم ها
اگر نمي رفتي
.
.
.
.
نمي دانستم كه دوستت دارم ...
دوس دارم ببرمت يه جاي شلوغ ، خيلي شلوغ
وايستم اون وسط نگاهت كنم
بگم اينارو ميبيني ؟
بگي آره
بگم تو هياهوي همه اين آدما
بازم من چشمام فقط دنبال توست
باران غم پاييز است
باران نم اشك چشمه ي پاييز است
اين سيل كه مي بيني روان است به هر سوي
اشك غم عشق دل ديوانه پاييز است
حرف تازه اي ندارم
فقط خزان در راه است
كلاه بگذار سر خاطراتي كه يخ زده اند
شايد يادت بيافتد جيب هايت را
وقتي دست هايم مهمانشان بودند
رد پاي عطر پاييز را مي گيرم
كوچه به كوچه
رويا به رويا
در انتهاي كوچه باغ به جاي خاليت مي رسم
چه سخت است
حضور عطر تو ميان برگ هاي پاييز زده
نميدانم عدالت است يا خيانت ؟
نوشت دوستت دارم ...
و براي دو نفر فرستاد
از تكرار دوستت دارم خسته شدم
كمي هم تو بگو تا من ناز كنم
نترس ...
باورم نميشود
مي خندم
ديگر تب هم ندارم
داغ هم نيستم
ديگر به ياد تو هم نيستم
سرد شده ام
سرد سرد
نمي دانم
شايد
شايد دق كرده ام
كسي چه مي داند
دلبسته ي کفشهایم بودم. کفش هايي که يادگار سال هاي نو جواني ام
بودند دلم نمي آمد دورشان بيندازم .هنوز همان ها را مي پوشيدم اما
کفش ها تنگ بودند و پایم را مي زدند قدم از قدم اگر بر مي داشتم
زخمی تازه نصیبم مي شد سعي مي کردم کمتر راه بروم زيرا که رفتن دردناک بود
عــاشقــانـه هــایـم
تــمـامـی نــدارنــد !
وقــتـی تـــــــــــو ...
بــــــــــــــهـتـریـن
"اتــــــفـاق" زنــدگـی ام هستی ...
چه زیباست !
که تو تنها نیاز من باشی ؛
و چه عاشقانه است...
که تو تنها آرزویم باشی !
و چه رؤیایی است ؛
این لحظه های ناب عاشقی !
و من همه زیبایی عاشقانه و رؤیایی را
فقط با تو حس می کنم.
اشك هايم
دلتنگي هايم
دلخوري هايم
و تمام حرفهاي من بماند براي بعد !
تنها به من بگو
با او چگونه ميگذرد كه با من نميگذشت؟؟؟
سر زده بيا ...
كمي آشفتگي بد نيست ...
آن وقت تكاندن شانه هاي پر غبارت و مرتب كردن موهاي پريشانت ...
بهانه اي مي شود براي زندگي ...
دل تنها و غريبم ، داره اين گوشه مي ميره
ولي حتي وقت مردن ، باز سراغتا مي گيره
دلتنگي هايم بزرگ است
غصه هايم بزرگ تر
شانه هايم كوچكند
دلم كوچكتر
كجاست عدالت ؟
انشرلي هم نشدم يك نفر از من بپرسد ؛
انه " تكرا غريبانه روزهايت چگونه گذشت "
تسبيح شيخ پاره شد و دانه دانه شد
از بس كه استخاره زدم تا ببينمت !!!
شهيد نيستم
اما تو كوچه ي خود را ، به پاس اين همه سرگشتگي به نامم كن !
جز تو ...
با هر كه حرف زدم
صدايم را نشنيد
شكستني رفع بلاست
اما باور نمي كند دلم ...
عمريست نشستم پاي لرز خربزه هايي كه يادم نمي آيد كي خوردمشان ...
از قوي بودن خسته ام !
دلم يك شانه ميخواهد
تكيه دهم به آن
بي خيال همه دنيا
و دلتنگي هايم را ببارم ...
سنگدل با من مدارا كن ، فراموشم مكن
بر مزارم اين غبار از سنگ هم سنگين تر است
گر چه مي دانم نمي آيي ، ولي هر دم ز شوق
سوي در مي آيم و هر سو نگاهي مي كنم !!!
امروز دلم شكست ، باز از همان جاي هميشگي
كاش ميشد ، آخر اسمت نقطه اي گذاشت تا ديگر شروع نشوي
كاش ميشد فرياد بزنم
پايان ...
اين روزها دلگرمي مي خواهم
وگرنه
چيزي كه زياد سرگرميست
همواره گونه هايم را با آرزوي آمدنت آبياري خواهم كرد...
خدا را چه ديدي ، شايد سبز شدي
گاهي هزار بار بابت نبودنت با خودم تكرار ميكنم ، مهم نيست
اما هزارمين بار اشك از چشمانم جاري ميشود.
انگار تازه ميفهمم معناي نبودنت را !!!
از كسي كه دلش گرفته ...
نپرسيد چرا ؟؟؟
آدمها وقتي نميتوانند دليل ناراحتيشان را بيان كنند ...
دلشان مي گيرد ...
مي گويند فردا روز آخر دنيا است ...
خوشحالم
نه به خاطر آرزويي كه نا تمام ماند
حداقل آخرين رو دلتنگي من است ...
شكستني رفع بلاست
اما باور نمي كند دلم ...
رو سنگ قبرم بنويسيد
براش آخرش شدم
فداش...
آن روز كه مي شكستم ، مي دانستم كه از كاسه شكسته آب نخواهي خورد ...
ميگم راضي ام به رضاي خدا ...
اما ...
دروغ ميگويم
تو برگرد ...
گاه مي انديشم ، گاه سخن مي گويم و گاه هم سكوت مي كنم. از انديشيدن تا سخن گفتن حرفي نيست. از سخن گفتن تا سكوت كردن حرف بسيار است. در اين باور آنكه سخن را با گوش دل شنيد سخن سخني نغز و دلنشين می شود. اينبار نيز خواستم انديشه كنم ، سخن بگويم. خواستم سكوت كنم تا سكوت سخن را براي دل خود به تصوير بكشم. اي عزيز سفر كرده ، گر به آشيانه ام سفر كردي ، سكوتم را پاسخ ده...
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
شعر و ادب و عرفان و آدرس http://www.sheroadab-zt.loxblog.com لینک نمایید
سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 27
بازدید هفته : 232
بازدید ماه : 32
بازدید کل : 94794
تعداد مطالب : 1102
تعداد نظرات : 48
تعداد آنلاین : 1
Alternative content