آثار و اشعار شاعران بر اساس سبک شعری ، متن ادبی و دل نوشته هاي خودم و ...

 

 

 

برف سفید از حوصله ی ابر سیاه خارج بود

می چرخید

و 

می گردید

و 

زمین همه ی حساب و هندسه اش را بر هم زد

آب شد

رو سیاه شد

و 

بالاتر از سیاهی رنگی نیست

برف سفید نشست...

به عزای خود!

چه بازی های تلخی دارد این چرخ!

 



تاريخ : شنبه 2 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان , چرخ و چرخ, | 9:18 | نويسنده : زهره |

 

 

چرا بر شهر ببارد؟

نه خاکی که بوی باران بگیرد

نه سقفی که صدایش را بشنود

نه چشمه ای که بجوشد

نه چشمی که تر شود

نه دلی...

 

که بلرزد.

 

 

 

 



تاريخ : شنبه 2 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان ، باران, | 9:10 | نويسنده : زهره |

 

 

باران

زد

به در و دیوار

...

باز در ها بسته 

پنجره ها دیوار

دیوار ها بلند

...

سفرنامه ی باران

به بلندای آسمان با شکوه 

 

به مساحت زمین غم بار

 

 

 

 

 



تاريخ : شنبه 2 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان ، این شرح بی نهایت, | 9:4 | نويسنده : زهره |

 

روزهايي كه مي بينمت ، نفسم مي گيرد

و روزهايي كه نيستي ، دلم

اما تو باش ...

تحمل اولي آسان تر است ...

 

 



تاريخ : پنج شنبه 30 بهمن 1393برچسب:عشق و عرفان ، تحمل, | 13:31 | نويسنده : زهره |

 

دو صد منزل گفتيم عاشقيم و دگر هر چه باد ا باد

آغاز كرده سفر را به نام او

با كلوله بار ، باور و ايمان ، از ابتدا با دست هاي گره كرده، با يقين در جستجوي آنكه بپوييم راه او

در آرزوي آنكه بخوانيم ، نواي عشق مقصد ، رسيدن تا قله هاي نور در هر نفس ، اميد ،

با هر قدم ، سلام آيين لب ، دعا تنها به شوق رسيدن

نمي رويم ما عاشقان ِ مسير ِ سعادتيم

دلدادگان  ِ همسفران ِ رفيق ِ راه ما ، واژه واژه محبت سروده ايم

هرگز مباد ، شكوه ز خار ِ كنار ِ گل

خرسند از آنكه خارهاي جهان ، گل نموده اند !

با چشم دل ، چه آيه هاي فراوان كه ديده ايم



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 28 بهمن 1393برچسب:عشق و عرفان ، وعده گاه دعا, | 17:35 | نويسنده : زهره |

 

دلم آغوش مي خواهد...

نه مرد

نه زن

 

خدايا... زمين نمي آيي؟؟؟

 

 



تاريخ : سه شنبه 28 بهمن 1393برچسب:عشق و عرفان ، زمین , | 12:15 | نويسنده : زهره |

 

دليل تنهايي مان اينست 

دلمان پيش كسي است كه حواسش پيش ما نيست

و حواسمان پيش كسي است كه دلش پيش ما نيست

 

 



تاريخ : سه شنبه 28 بهمن 1393برچسب:عشق و عرفان ، دليل تنهايي , | 9:48 | نويسنده : زهره |

  

خدايا!

راهي نمي بينم

آينده پنهان است

اما مهم نيست

 

 



تاريخ : دو شنبه 27 بهمن 1393برچسب:عشق و عرفان ، راه, | 13:51 | نويسنده : زهره |

 

 

من هرگز نگذاشته ام و نمي گذارم

روي نيمكت خاطراتم به غير از تو هيچ كس بنشيند

حتي غبار ...

 

 

 



تاريخ : دو شنبه 27 بهمن 1393برچسب:عشق و عرفان ، نیمکت خاطرات, | 9:20 | نويسنده : زهره |

 

يك عمر قفس بست مسير نفسم را

حالا كه دري هست مرا بال و پري نيست

حالا كه مقدر شده آرام بگيرم

سيلاب مرا برده و از من اثري نيست

بگذار كه درها همگي بسته بمانند

وقتي كه نگاهي نگران پشت دري نيست .

 

 

 



تاريخ : دو شنبه 27 بهمن 1393برچسب:عشق و عرفان ، مسير نفسم, | 8:20 | نويسنده : زهره |

 خوب ببين ...

زندگي زيباست ...

رنگا رنگ ...

روزها خوبند ...

ماه ها بهترند ...

و سالها عالي ترند ...

مي گذرند ...

و تو تمامي خوبي ها را تجربه ميكني ...

قدم هايت كه ايستاد ...

روبروي ِ خدايي ...

روي ِ ماه ِ خدا را همانجا ببوس

 



تاريخ : پنج شنبه 23 بهمن 1393برچسب:عشق و عرفان ، روي ِ ماه ِ خدا , | 10:6 | نويسنده : زهره |

 

 

 امروز درختي را بعد از يكسال ديدم ، خشكيده بود

گفتم: درخت تو چرا خشكيده اي؟

گفت: بعد از آن روز كه تو رفتي رفيقت را با ديگري ديدم كه زير سايه ام مينشست و به " تو " ميخنديد!

 

 



تاريخ : دو شنبه 20 بهمن 1393برچسب:عشق و عرفان ، بعد از يكسال, | 13:24 | نويسنده : زهره |

 

 امشب دلتنگیم را

به باد خواهم سپرد ،

و غمم را

به دوش کوه،

و اشکم را

به دریا،

شاید

در استتار آخرین خورشید ،

بر قلبم نوری دوباره بتابد...


 



تاريخ : جمعه 17 بهمن 1393برچسب:عشق و عرفان ، نوری دوباره, | 8:33 | نويسنده : زهره |

 

 

پروردگارا

پناهم باش تا مظلوم روزگار نباشم !
رهایم نکن تا اسیر دست روزگار نگردم !
یاورم باش تا محتاج روزگار نباشم !
بال و پرم باش تا که مصلوب این روزگار نگردم !
همدمم باش تا که تنهای روزگار نباشم !
کنارم بمان تا که بی کس روزگار نگردم !
مهربانم بمان تا به دنبال روزگار نامهربان نباشم !
عاشقم بمان تا عاشق این روزگار پست و بی حیا نگردم !
و خدایم باش تا بنده این روزگار نباشم !

 

 

 



تاريخ : جمعه 17 بهمن 1393برچسب:عشق و عرفان ، بنده این روزگار , | 8:22 | نويسنده : زهره |

 

این روزها

دلم اصرار دارد

فریاد بزند

اما...

من جلوی دهانش را می گیرم،

وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد!

این روزها من ...

خدای سکوت شده ام

خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا،

خط خطی نشود!

سکوتی می کنم به بلندی فریاد ...

فریادی که فقط و فقط خدا آگاه باشد

از راز دلم

از این روزهای تنهایی و دوری و ...!

حسرت ، که در این هجــــــــــوم تاریکی

صدای دل هم به جایی نمی رسد!

 



تاريخ : پنج شنبه 16 بهمن 1393برچسب:عشق و عرفان ، فریاد, | 8:46 | نويسنده : زهره |

 

 

ميگويند : خوش به حالت !

از وقتي كه رفت خم به ابرو نياورده اي

نميدانند بعضي دردها " كمر " خم ميكنند نه "  ابرو "

 

 



تاريخ : دو شنبه 13 بهمن 1393برچسب:عشق و عرفان , خم به ابرو, | 13:0 | نويسنده : زهره |

 

 به پشتكار سنگ تراش توجه كنيد:

چگونه وي سنگ به آن بزرگي را مي شكند و به آن شكل مي دهد.

او هر سنگ سختي را با تيشه مي تراشد.

ضربه اول حتي خراشي جزئي هم بر سنگ وارد نمي كند ،

 اما او پشت سر هم صدها و يا هزاران ضربه مي زند.

حتي در مواقعي كه حركات او بيهوده به نظر مي رسند دست از تلاش بر نمي دارد

زيرا مي داند كه اگر كسي فورا به نتيجه نرسد معني اش اين نيست كه پيشرفت نمي كند.

پس او از زدن ضربه دست نمي كشد. زماني فرا مي رسد كه سنگ دو نيم مي شود.

آيا فقط ضربه آخر مؤثر بوده است؟

البته خير.تلاش مستمر او نتيجه داده است.

 

 



تاريخ : دو شنبه 13 بهمن 1393برچسب:عشق و عرفان , تلاش مستمر, | 12:54 | نويسنده : زهره |

 

 

فقط براي خودم هستم" من "

خود خودم ...

نه زيبايم و نه عروسكي و نه محتاج نگاهي ...

براي تو كه صورتهاي رنگ شده را مي پرستي نه سيرت آدم ها را  ، هيچ ندارم

راهت را بگير و برو

حوالي " من " توقف ممنوع است ...

 

 

 



تاريخ : دو شنبه 13 بهمن 1393برچسب:عشق و عرفان , حوالي من, | 12:51 | نويسنده : زهره |

 

هر از گاهي خودت را هرس كن ، شاخه هاي اضافيت را بزن...

پاي تمام شاخه بريده هايت بايست

تمام سختي هايت  ، درد هايت

باغباني كن خودت را ، خاطرات بدت را

سبك كن فكرت را ، از هر چه آزارت مي دهد

رياضيدان باش ، حساب و كتاب كن ، خوبيهاي زندگيت را جمع كن

آدم هاي بدِ زندگيت را كم كن

همه چيز خوب مي شود

قول ... خوب مي شود

امروز هر چه قدر بخندي و هر چه قدر عاشق باشي ، از محبت دنيا كم نمي شود

پس بخند و عاشق باش

كسي به تو خرده نمي گيرد

 پس شادي بخش باش

امروز هر چه قدر كه نفس بكشي ، جهان با مشكل كمبود اكسيژن مواجه نمي شود

پس از اعماق وجودت نفس بكش ...

امروز هر چقدر خدا رو صدا كني ، خدا خسته نمي شود

پس صدايش كن

او منتظر توست

او منتظر آرزوهايت ، خنده هايت ، گريه هايت و عاشق بودن هايت است

امروز امروز است.امروز جاودانه است و امروز زيباترين روز دنياست

 



تاريخ : دو شنبه 13 بهمن 1393برچسب:عشق و عرفان ، باغباني كن خودت را, | 12:42 | نويسنده : زهره |


 

 

یه احساس عجیبِ دیگه می خوام  

همونی رو که قلبم میگه می خوام 

یه صبح دیگه و یه حال تازه 

یه رویایی که آرامش بسازه 

 

یه احساس عجیبِ دیگه می خوام 

که پیدا شه میونِ اشکِ چشمام

دلم می خواد روی ابرا بشینم

تا دنیا رو از این بهتر ببینم

 

خدایا قلب من پیش تو گیره

کنار تو همه چی بی نظیره

می تونم غصه رو از هم بپاشم 

می تونم عاشقِ خورشید باشم

 

کنار تو همه چی خوب میشه 

می تونم عاشقت باشم همیشه 

دلم قرصه به خورشید و به ماهت 

دلم قرصه به گرمای نگاهت

 



تاريخ : جمعه 10 بهمن 1393برچسب:عشق و عرفان , گرمای نگاهت, | 11:5 | نويسنده : زهره |

  

معلممان مي گفت:

زير كلماتي كه نمي دانيد خط بكشيد ...

حالا بعد از اين همه سال ...

اين همه عمر ...

اين همه كتاب ...

به زير همه دنيا خط مي كشم ...

 

 



تاريخ : سه شنبه 7 بهمن 1393برچسب:عشق و عرفان ، بعد از اين همه سال, | 18:54 | نويسنده : زهره |

  

خدايا !

خوشبختي را ديروز به حراج گذاشتند

حيف كه من زاده ي امروزم

خدايا !

جهنمت فرداست

پس چرا امروز ميسوزم؟؟؟

 

 



تاريخ : سه شنبه 7 بهمن 1393برچسب:عشق و عرفان ، من زاده ي امروزم, | 18:51 | نويسنده : زهره |

 

مي لرزم ...

سرد بود آب پاكي كه روي دستانم ريختي ...

كتاب سرنوشت براي هر كسي چيزي نوشت

نوبيت به ما كه رسيد قلم افتاد ...

ديگر هيچ ننوشت !

خط تيره گذاشت و گفت:

تو باش اسير سرنوشت ...

 

 



تاريخ : سه شنبه 7 بهمن 1393برچسب:عشق و عرفان ، اسير سرنوشت, | 17:50 | نويسنده : زهره |

 

ﺷﺐ ﺍﺳﺖ ﮐﻠﻨﺠﺎﺭ ﻣﯿﺮﻭﻡ …

ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎ ﺩﻟﺘﻨﮕﯿﻬﺎﯾﻢ …

ﺑﺎ ﻗﻠﺐِ ﻟِﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ …

ﺑﺎ ﻏُﺮﻭﺭِ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﻡ …

ﺳﺮﺍﻏﺶ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﻡ …

ﻧﮕﯿﺮﻡ ... ﺑﮕﯿﺮﻡ ...

ﻧﮕﯿﺮﻡ …
ﻧﺰﺩﯾﮏِ ﺻﺒﺢ ﺍﺳﺖ …
ﺩﻝ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺯﺩﻡ …
ﻣﺸﺘﺮﮎِ ﻣﻮﺭﺩِ ﻧﻈﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻝِ ﻣﮑﺎﻟﻤﻪ ﻣﯿﺒﺎﺷﺪ !!

 

 



تاريخ : یک شنبه 5 بهمن 1393برچسب:عشق و عرفان ، ﺷﺐ ﺍﺳﺖ, | 12:52 | نويسنده : زهره |

 

گفت دعا کن می آید،میماند...

گفتم:آنکه با دعایی بیاد،به نفرینی میرود...

خواستی بیایی،خواستی بمانی.

با دعا نیا...

 

با دل بیا با دل بمان...

 

 



تاريخ : یک شنبه 5 بهمن 1393برچسب:عشق و عرفان ، با دل بیا با دل بمان, | 12:30 | نويسنده : زهره |

 

سکوت کمر فکرم را شکست
خسته ام
از تظاهر به خندیدن،به بودن،به صبر،به ایستادگی
کاش میشد به عزراییل رشوه داد

اینجا !!!
در این سرزمین خاکی
پر است از ادم هایی که مرا نمی فهمند و فقط ترجمه ام می کنند

آن هم به زبان خودشان
خسته ام

 

 



تاريخ : یک شنبه 5 بهمن 1393برچسب:عشق و عرفان ، سرزمین خاکی, | 11:59 | نويسنده : زهره |

 

مراقب غرور وکبرخودتان باشید؛

برگها همیشه موقعی می ریزند که فکر می کنند طلا شده اند



تاريخ : یک شنبه 5 بهمن 1393برچسب:عشق و عرفان ، غرور, | 11:57 | نويسنده : زهره |

 

من نا اميد نيستم

هر شب پر از اميد ميخوابم

هر شب ميخوابم به اميد اينكه ديگر بيدار نشوم !!!

 

 



تاريخ : یک شنبه 28 دی 1393برچسب:عشق و عرفان ، پر از اميد, | 19:8 | نويسنده : زهره |

 

 خيلي دلتنگت شده ام

اما نميدانم خيلي را چگونه بنويسم كه " خيلي " خوانده شود...



تاريخ : یک شنبه 28 دی 1393برچسب:عشق و عرفان ، دلتنگ, | 19:5 | نويسنده : زهره |

 

گاهي احساس ميكنم

گذشته و آينده آنچنان سخت از دو طرف فشار وارد ميكنند

كه ديگر جايي براي حال باقي نمي ماند 



تاريخ : یک شنبه 28 دی 1393برچسب:عشق و عرفان ، گذشته و آينده, | 19:1 | نويسنده : زهره |

غمگین مشو عزیز دلم
مثل هوا کنار توام
نه جای کسی را تنگ می کنم
نه کسی مرا می بیند
نه صدایم را می شنود
دوری مکن
تو نخواهی بود
من اگر نباشم
 

 



تاريخ : جمعه 26 دی 1393برچسب:عشق و عرفان ، مثل هوا کنار توام, | 9:2 | نويسنده : زهره |

 

چیزی دارد تمام می شود
چیزی دارد آغاز می شود
ترک عادت های کهنه
و خو گرفتن به عادت های نو
این احساس چنان آشناست،
که گویی هزاران بار زندگی اش کرده ام
می دانم و نمی دانم!

 



تاريخ : جمعه 26 دی 1393برچسب:عشق و عرفان , ترک عادت های کهنه, | 8:45 | نويسنده : زهره |

 

آري ؛ تقصير از من است

آن زمان كه گفتي قول بده هميشه كنارم بماني

يادم رفت بپرسم كنار خودت يا خاطره هايت ... !!!

 

 



تاريخ : دو شنبه 22 دی 1393برچسب:عشق و عرفان ، خاطره, | 12:52 | نويسنده : زهره |

 

 بزرگترين طراح زندگي شما ، خودتان هستيد

خواه به اين موضوع ، توجه كرده و خواه نكرده باشيد.

تجارب خود را مانند پارچه بزرگي در نظر آوريد كه مي توانيد آن را مطابق هر الگويي كه دوست داريد ،

ببريد و بدوزيد و هر روز كه مي گذرد ، نخي به تار و پود اين پارچه افزوده مي شود...

آيا اين پارچه را به صورت پرده اي در مي آوريد تا در پشت آن پنهان شويد

يا اينكه از آن قاليچه اي جادويي مي سازيد تا با آن به اوج ملكوت پرواز كنيد؟

آيا اين پارچه را چنان طرح مي كنيد كه خاطرات مثبت و نيروبخشتان در مركز اين شاهكار ، واقع شود؟

 



تاريخ : دو شنبه 22 دی 1393برچسب:عشق و عرفان ، اوج ملکوت, | 11:35 | نويسنده : زهره |

مي شود دوستم باشي؟

طلوع كه سر گرفت بگويي : روزت زيبا

غصه ام گرفت بگويي : هستم

دلگير بودم بگويي : مي شنوم

دلم مي خواهد باشي ، جاي همه نداشته هايم ! 



تاريخ : دو شنبه 22 دی 1393برچسب:عشق و عرفان ، دلم مي خواهد باشي, | 10:39 | نويسنده : زهره |

 

بيا كلاغ

مي رسانمت!

 

من به آخر قصه نزديكم ...



تاريخ : دو شنبه 22 دی 1393برچسب:عشق و عرفان ، آخر قصه, | 8:35 | نويسنده : زهره |

 

 

خوش به حال من و دريا و غروب و خورشيد

و چه بي ذوق جهاني كه مرا با تو نديد

رشته اي جنس همان رشته كه بر گردن توست

چه سر وقت مرا هم به سر وعده كشيد

به كف و ماسه كه نايابترين مرجان ها تپش تبرزده مرا مي فهميد

آسمان روشني اش را همه بر چشم تو داد

مثل خورشيد كه خود را به دل من بخشيد

ما به اندازه هم سهم ز دريا برديم

هيچكس مثل تو و من به تفاهم نرسيد

خواستي شعر بخوانم دهنم شيرين شد

ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشيد

منكه حتي پي پژواك خودم مي گردم

آخرين زمزمه ام را همه شهر شنيد



تاريخ : دو شنبه 22 دی 1393برچسب:عشق و عرفان ، غروب, | 8:16 | نويسنده : زهره |

 

 

وقتي اشك هايم بر روي زمين ريخت تو هرگز نديدي كه چگونه مي گريم.

تو دلم را با بي كسي تنها گذاشتي و چشمانم را به انتظار نگاهت گريان گذاشتي...

 

 



تاريخ : یک شنبه 21 دی 1393برچسب:عشق و عرفان ، انتظار نگاهت, | 8:19 | نويسنده : زهره |

 

 امروز هم مي گريم

براي حسرت لحظه هاي كلامم در حضور  سكوت تو

و براي كلام بي ترديدت در نجواهاي صبحدمان تشويش من

اما اينبار در اين رويا ، سكوتي از من تا من جاريست.



تاريخ : شنبه 20 دی 1393برچسب:عشق و عرفان ، از من تا من, | 18:44 | نويسنده : زهره |

 

 

سكوت ميكنم و عشق ، در دلم جاري است

كه اين شگفت ترين نوع خويشتن داري است

تمام روز ، اگر بي تفاوتم ؛ اما شبم قرين شكنجه ، دچار بيداري است

رها كن آنچه شنيدي و ديده اي ، هر چيز بجز من و تو و عشق من و توتكراري است

مرا ببخش!بدي كرده ام به تو ، گاهي كمال عشق ، جنون است و ديگر آزاري است

مرا ببخش اگر لحظه هايم آبي نيست

ببخش اگر نفسم ، سرد و زرد و زنگاري است

بهشت من! به نسيم تبسمي درياب

جهان ِ جهنم ما را ، كه غرق بيزاري است



تاريخ : شنبه 20 دی 1393برچسب:عشق و عرفان , عشق در دلم, | 8:28 | نويسنده : زهره |