غمگین مشو عزیز دلم
مثل هوا کنار توام
نه جای کسی را تنگ می کنم
نه کسی مرا می بیند
نه صدایم را می شنود
دوری مکن
تو نخواهی بود
من اگر نباشم
چیزی دارد تمام می شود
چیزی دارد آغاز می شود
ترک عادت های کهنه
و خو گرفتن به عادت های نو
این احساس چنان آشناست،
که گویی هزاران بار زندگی اش کرده ام
می دانم و نمی دانم!
آري ؛ تقصير از من است
آن زمان كه گفتي قول بده هميشه كنارم بماني
يادم رفت بپرسم كنار خودت يا خاطره هايت ... !!!
بزرگترين طراح زندگي شما ، خودتان هستيد
خواه به اين موضوع ، توجه كرده و خواه نكرده باشيد.
تجارب خود را مانند پارچه بزرگي در نظر آوريد كه مي توانيد آن را مطابق هر الگويي كه دوست داريد ،
ببريد و بدوزيد و هر روز كه مي گذرد ، نخي به تار و پود اين پارچه افزوده مي شود...
آيا اين پارچه را به صورت پرده اي در مي آوريد تا در پشت آن پنهان شويد
يا اينكه از آن قاليچه اي جادويي مي سازيد تا با آن به اوج ملكوت پرواز كنيد؟
آيا اين پارچه را چنان طرح مي كنيد كه خاطرات مثبت و نيروبخشتان در مركز اين شاهكار ، واقع شود؟
مي شود دوستم باشي؟
طلوع كه سر گرفت بگويي : روزت زيبا
غصه ام گرفت بگويي : هستم
دلگير بودم بگويي : مي شنوم
دلم مي خواهد باشي ، جاي همه نداشته هايم !
بيا كلاغ
مي رسانمت!
من به آخر قصه نزديكم ...
خوش به حال من و دريا و غروب و خورشيد
و چه بي ذوق جهاني كه مرا با تو نديد
رشته اي جنس همان رشته كه بر گردن توست
چه سر وقت مرا هم به سر وعده كشيد
به كف و ماسه كه نايابترين مرجان ها تپش تبرزده مرا مي فهميد
آسمان روشني اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشيد كه خود را به دل من بخشيد
ما به اندازه هم سهم ز دريا برديم
هيچكس مثل تو و من به تفاهم نرسيد
خواستي شعر بخوانم دهنم شيرين شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشيد
منكه حتي پي پژواك خودم مي گردم
آخرين زمزمه ام را همه شهر شنيد
وقتي اشك هايم بر روي زمين ريخت تو هرگز نديدي كه چگونه مي گريم.
تو دلم را با بي كسي تنها گذاشتي و چشمانم را به انتظار نگاهت گريان گذاشتي...
امروز هم مي گريم
براي حسرت لحظه هاي كلامم در حضور سكوت تو
و براي كلام بي ترديدت در نجواهاي صبحدمان تشويش من
اما اينبار در اين رويا ، سكوتي از من تا من جاريست.
سكوت ميكنم و عشق ، در دلم جاري است
كه اين شگفت ترين نوع خويشتن داري است
تمام روز ، اگر بي تفاوتم ؛ اما شبم قرين شكنجه ، دچار بيداري است
رها كن آنچه شنيدي و ديده اي ، هر چيز بجز من و تو و عشق من و توتكراري است
مرا ببخش!بدي كرده ام به تو ، گاهي كمال عشق ، جنون است و ديگر آزاري است
مرا ببخش اگر لحظه هايم آبي نيست
ببخش اگر نفسم ، سرد و زرد و زنگاري است
بهشت من! به نسيم تبسمي درياب
جهان ِ جهنم ما را ، كه غرق بيزاري است
كسي آيا؟
كسي مي داند آنجا
يك نفر ، اينجا دلش تنگ است
دلش پر ميكشد تا يك نگاه گرم
هواي چشمهايش سخت باراني ست
كسي آيا دلش تنگ صداي ما نمي گردد؟
هواي دست ما ، در دست هايش نيست؟
نمي خواهد بپرسد حال ما را هيچ كس آنجا؟
كسي ديگر جواب اين سلام خسته را آيا نخواهد داد؟
كسي دلتنگ اين دلتنگ ، آيا هست؟
در زندگي ، سخت ترين چيز ، انداختن گذشته است.
زيرا انداختن گذشتن يعني انداختن تمام هويت، انداختن تمام شخصيت.يعني انداختن خودت.
تو چيزي جز گذشته ات نيستي ، تو چيزي جز شرطي شدگي هايت نيستي.
گذشته تنها چيزي است كه در مورد خودت مي داني.
انداختن آن دشوار است ، سخت ترين چيز در زندگي است.
ولي كساني كه جرات انداختنش را داشته باشند ، فقط آنان زندگي مي كنند.
ديگران فقط تظاهر به زندگي كردن مي كنند.
فردا و ديروز با هم دست به يكي كرده
ديروز با خاطراتش مرا فريب داد.
فردا با وعده هايش مرا خواب كرد
وقتي چشم گشودم امروز گذشته بود ...
جز او
دلم چيزي نمي خواهد بجز باران
بشويد اين غبار خسته را از تن
و دست مهرباني ، تا كه بگشايد مرا زنجير اين خاك ملال انگيز
به پرواز آورد روح مرا تا او
دلم چيزي نمي خواهد بجز
آمين بعد از يك دعاي ناب
سلامي تا كه شايد
آه شايد
قفل لب هاي مرا ، بر خنده بگشايد
دلم چيزي نمي خواهد دگر جز عشق
بسوزاند تمام خارهاي خوار خود خواهي
و گرمايي نشاند بر دل تنگم
و نجواي لبان آسماني
قفل جان اين غريب خاك را با مهر بگشايد
نمي دانم تو را ، اما
دلم
دلم ، چيزي نمي خواهد دگر جز او
گاه گاهي بيا به شب نظر كنيم
و از تداوم خيال و وهم اين سكوت بي كران گذر كنيم
بيا به شب ،
بيا و دل به اين هراس بي نهايتش ببند
بيا ببين ،
چگونه فوج فوج چشمهاي آسمان به وسعت تمام كهكشان براي قطره اشك هاي تو
براي ناله هاي تو ، مويه مي كنند ...؟
عادت كرده ام تنها توي كافه اي بنشينم
از پشت پنجره آدم ها را ببينم
قهوه ي اي تلخ بنوشم و تا خانه با نبودنت پياده راه بروم
گاهی ما کویریم و خدا باران،
خدا بر ما می بارد،
یکریز و بی امان،
اما کویر خشک است!
اما کویر سفت است!
بارش خدا بر آن فرو نمی رود،
انبوه می شود و راه می افتد،
و سیل به پا می شود،
پر هیاهو و پر غوغا!!
نام این سیل به راه افتاده عشق است، عشق پر هیاهو!!
اما گاهی، ما باغیم و خدا برف،
خدا بر ما می بارد،آرام و بی صدا!
خاک نرم است و پذیرا،
خاک بر آن می نشیند و ذره ذره در آن نفوذ می کند،
و بی هیچ غوغایی، بی هیچ هیاهو،
و کم کم در آن پایین، در عمق پنهان روح،
سفره های آب پهن می شود، اما ما خاموشیم!!
هرچند باز عاشقیم...
تـو هم تلخ بودی ! تلــخ !
درست مثل قطره های فلج اطفالی که در کودکی به خوردم می دادند !
غافل از اینکه این بار تلخی تــو دلم را فلــج کرد . . . !
مي گويند با چشمان بسته نمي شود ديد
آري مي شود
من هر شب به اميد ديدن تو چشمانم را ميبندم ...
وقتي دير آمدي دلم هزار راه نرفت
يك راه رفت
آن هم خانه ي رقيب !!!
خدايا فكر كنم بايد جامو عوض كنم
آخه هر چي داد ميزنم صدام بهت نميرسه.
آب نريختم كه برگردي
آب ريختم تا پاك شود ، هر چه رد پاي توست
از زندگي ام ...
كافه چي ...
امشب قهوه نمي خواهم
فقط بگو امروز به كافه ات سر زد؟
روي كدام صندلي نشست؟
آهاي كافه چي حواست هست؟
قهوه نمي خواهم ، جواب مي خواهم!
خدايا !
ببخش كه امانت دار خوبي نبودم...
دلي كه داده بودي شكست ...
خدايا ...
آغوشت را امشب به من مي دهي؟
براي گفتن چيزي ندارم
اما براي شنفتن حرف هاي تو گوش بسيار ...
مي شود من بغض كنم
تو بگويي: مگر خدايت نباشد كه تو اينگونه بغض كني ...
مي شود من بگويم خدايا؟
تو بگويي: جان ِ دلم ...
مي شود بيايي؟
تمنا مي كنم ...
دلم بهانه ي " تو " را دارد!
تو مي داني بهانه چيست؟
بهانه ، همان است كه شب ها خواب از چشم خيس من مي دزدد
بهانه همان است كه روزها ميان انبوهي از آدم ها ، چشمانم را پي تو مي گرداند.
بهانه همان صبري است كه به لبانم سكوت مي دهد ؛ تا گلايه اي نكنم از " نبودنت "
اگر جاي دانه هايت را كه روزي كاشته اي فراموش كردي
باران ؛ روزي به تو خواهد گفت كجا كاشته اي ...
پس " خير " را بكار
روي هر زميني ...
و زير هر آسماني ...
براي هر كسي...
تو نميداني كي و كجا آن را خواهي يافت؟!
كه كار نيك هر جا كه كاشته شود به بار مي نشيند...
و اثر زيبا باقي مي ماند
حتي اگر روزي صاحب اثر ديگر حضور نداشته باشد...
نه حوصله ي دوست داشتن دارم
نه مي خواهم كسي دوستم داشته باشد
اين روزها سَردم
مثل دي
مثل بهمن
مثل اسفند
مثل زمستان
احساسم يخ زده
آرزوهايم قنديل بسته
اميدم زير بهمن سردِ احساساتم دفن شده
نه به آمدني دل خوشم و نه از رفتني غمگين
اين روزها پر از سكوتم ...
هنوز دلخوشم به " خدانگهدارت "
اگر نمي خواستي برگردي
اصراري نبود كه خدا مرا نگه دارد
بگوييد روي سنگ قبرم بنويسند:
اگر تنها نبود شايد اصلا قبري اينجا نبود!
دست بر دلم مگذار
ميسوزي...
داغ خيلي چيزها بر دلم مانده !!!
حَراج كرده ام ؛
تنهائيم نصف قيمت...
سوگِ خاطره ها خَرج ميخواهد ديگر...
آيينه مي گويد:
پير شدي...
موهاي مشكي ات سپيد شد
عيبي ندارد آيينه
موهايم را رنگ ميكنم
دوباره جوان مي شوم
دلم با بغض ميگويد:
ميشود مرا هم رنگ كني؟
زير لب ميگويم
دلكم كدام تكه ات را رنگ كنم؟؟؟
هميشه يه فرصتي براي شروع كردن ميتوان يافت ...
در حالي كه ما اكثر اوقات به تمام كردن فكر ميكنيم.
قول بده كه خواهي آمد ، اما هرگز نيا !
اگر بيايي همه چيز خراب ميشود !
ديگر نمي توانم اينگونه با اشتياق به دريا و جاده خيره شوم !
من خو كرده ام به اين انتظار
به اين انتظار
به اين پرسه زدن های در اسكله و ايستگاه !
اگر بيايي من چشم به راه چه كسي بمانم؟
از كسي كه دلش گرفته...
نپرسيد چرا؟
آدمها وقتي نمي توانند دليل ناراحتيشان را بيان كنند...
دلشان ميگيرد ...
خدايا...
ميدانم اين روزها از دستم خسته اي
كمي صبر كُن ، خوب ميشوم ...
بگذار باران بزَند ...
دلم بگيرد ...
ميروم زير آسمانت ...
دستهايم را مي سپارم به دستت ...
سرم را ميگيرم به سمتَت
قلبم مال تو ، اشكهايم كه جاري شود ، ميشوم هماني كه دوست داري ...
پاك ، استوار ، اميدوار ...
بگذار باران بزند ...
ريسمان پاره را ميتوان دوباره گره زد
دوباره دوام مي آورد ، اما هر چه باشد ريسمان پاره اي است
شايد ما دوباره همديگر را پيدا كنيم
اما در آنجا كه تركم كردي
هرگز دوباره مرا نخواهي يافت !!!
غم بي تو ماندن آنچنان سنگين است
كه به هر آيينه مينگرم ميشكند.
مرا كه مي شناسي؟!
خودمم...
كسي شبيه هيچكس ...
كمي كه لابه لاي نوشته هايم بگردي ، پيدايم ميكني ...
شبيه پست هايم هستم ...
" غمگين... مهربان ... صبور... كمي هم بهانه گير"
اگر نوشته هايم را بيابي ...
منم همان حوالي ام...
شبيه باران پاييزي ...
از شلوغي ها به دور ...
و به تنهايي نزديك ...
![](/users/sheroadab-zt.jpg)
گاه مي انديشم ، گاه سخن مي گويم و گاه هم سكوت مي كنم. از انديشيدن تا سخن گفتن حرفي نيست. از سخن گفتن تا سكوت كردن حرف بسيار است. در اين باور آنكه سخن را با گوش دل شنيد سخن سخني نغز و دلنشين می شود. اينبار نيز خواستم انديشه كنم ، سخن بگويم. خواستم سكوت كنم تا سكوت سخن را براي دل خود به تصوير بكشم. اي عزيز سفر كرده ، گر به آشيانه ام سفر كردي ، سكوتم را پاسخ ده...
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
شعر و ادب و عرفان و آدرس http://www.sheroadab-zt.loxblog.com لینک نمایید
سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 13
بازدید هفته : 239
بازدید ماه : 850
بازدید کل : 95612
تعداد مطالب : 1102
تعداد نظرات : 48
تعداد آنلاین : 1
Alternative content