عادت كرده ام تنها توي كافه اي بنشينم
از پشت پنجره آدم ها را ببينم
قهوه ي اي تلخ بنوشم و تا خانه با نبودنت پياده راه بروم
گاهی ما کویریم و خدا باران،
خدا بر ما می بارد،
یکریز و بی امان،
اما کویر خشک است!
اما کویر سفت است!
بارش خدا بر آن فرو نمی رود،
انبوه می شود و راه می افتد،
و سیل به پا می شود،
پر هیاهو و پر غوغا!!
نام این سیل به راه افتاده عشق است، عشق پر هیاهو!!
اما گاهی، ما باغیم و خدا برف،
خدا بر ما می بارد،آرام و بی صدا!
خاک نرم است و پذیرا،
خاک بر آن می نشیند و ذره ذره در آن نفوذ می کند،
و بی هیچ غوغایی، بی هیچ هیاهو،
و کم کم در آن پایین، در عمق پنهان روح،
سفره های آب پهن می شود، اما ما خاموشیم!!
هرچند باز عاشقیم...
تـو هم تلخ بودی ! تلــخ !
درست مثل قطره های فلج اطفالی که در کودکی به خوردم می دادند !
غافل از اینکه این بار تلخی تــو دلم را فلــج کرد . . . !
مي گويند با چشمان بسته نمي شود ديد
آري مي شود
من هر شب به اميد ديدن تو چشمانم را ميبندم ...
وقتي دير آمدي دلم هزار راه نرفت
يك راه رفت
آن هم خانه ي رقيب !!!
خدايا فكر كنم بايد جامو عوض كنم
آخه هر چي داد ميزنم صدام بهت نميرسه.
آب نريختم كه برگردي
آب ريختم تا پاك شود ، هر چه رد پاي توست
از زندگي ام ...
كافه چي ...
امشب قهوه نمي خواهم
فقط بگو امروز به كافه ات سر زد؟
روي كدام صندلي نشست؟
آهاي كافه چي حواست هست؟
قهوه نمي خواهم ، جواب مي خواهم!
خدايا !
ببخش كه امانت دار خوبي نبودم...
دلي كه داده بودي شكست ...
خدايا ...
آغوشت را امشب به من مي دهي؟
براي گفتن چيزي ندارم
اما براي شنفتن حرف هاي تو گوش بسيار ...
مي شود من بغض كنم
تو بگويي: مگر خدايت نباشد كه تو اينگونه بغض كني ...
مي شود من بگويم خدايا؟
تو بگويي: جان ِ دلم ...
مي شود بيايي؟
تمنا مي كنم ...
دلم بهانه ي " تو " را دارد!
تو مي داني بهانه چيست؟
بهانه ، همان است كه شب ها خواب از چشم خيس من مي دزدد
بهانه همان است كه روزها ميان انبوهي از آدم ها ، چشمانم را پي تو مي گرداند.
بهانه همان صبري است كه به لبانم سكوت مي دهد ؛ تا گلايه اي نكنم از " نبودنت "
اگر جاي دانه هايت را كه روزي كاشته اي فراموش كردي
باران ؛ روزي به تو خواهد گفت كجا كاشته اي ...
پس " خير " را بكار
روي هر زميني ...
و زير هر آسماني ...
براي هر كسي...
تو نميداني كي و كجا آن را خواهي يافت؟!
كه كار نيك هر جا كه كاشته شود به بار مي نشيند...
و اثر زيبا باقي مي ماند
حتي اگر روزي صاحب اثر ديگر حضور نداشته باشد...
نه حوصله ي دوست داشتن دارم
نه مي خواهم كسي دوستم داشته باشد
اين روزها سَردم
مثل دي
مثل بهمن
مثل اسفند
مثل زمستان
احساسم يخ زده
آرزوهايم قنديل بسته
اميدم زير بهمن سردِ احساساتم دفن شده
نه به آمدني دل خوشم و نه از رفتني غمگين
اين روزها پر از سكوتم ...
هنوز دلخوشم به " خدانگهدارت "
اگر نمي خواستي برگردي
اصراري نبود كه خدا مرا نگه دارد
بگوييد روي سنگ قبرم بنويسند:
اگر تنها نبود شايد اصلا قبري اينجا نبود!
دست بر دلم مگذار
ميسوزي...
داغ خيلي چيزها بر دلم مانده !!!
حَراج كرده ام ؛
تنهائيم نصف قيمت...
سوگِ خاطره ها خَرج ميخواهد ديگر...
آيينه مي گويد:
پير شدي...
موهاي مشكي ات سپيد شد
عيبي ندارد آيينه
موهايم را رنگ ميكنم
دوباره جوان مي شوم
دلم با بغض ميگويد:
ميشود مرا هم رنگ كني؟
زير لب ميگويم
دلكم كدام تكه ات را رنگ كنم؟؟؟
هميشه يه فرصتي براي شروع كردن ميتوان يافت ...
در حالي كه ما اكثر اوقات به تمام كردن فكر ميكنيم.
قول بده كه خواهي آمد ، اما هرگز نيا !
اگر بيايي همه چيز خراب ميشود !
ديگر نمي توانم اينگونه با اشتياق به دريا و جاده خيره شوم !
من خو كرده ام به اين انتظار
به اين انتظار
به اين پرسه زدن های در اسكله و ايستگاه !
اگر بيايي من چشم به راه چه كسي بمانم؟
از كسي كه دلش گرفته...
نپرسيد چرا؟
آدمها وقتي نمي توانند دليل ناراحتيشان را بيان كنند...
دلشان ميگيرد ...
خدايا...
ميدانم اين روزها از دستم خسته اي
كمي صبر كُن ، خوب ميشوم ...
بگذار باران بزَند ...
دلم بگيرد ...
ميروم زير آسمانت ...
دستهايم را مي سپارم به دستت ...
سرم را ميگيرم به سمتَت
قلبم مال تو ، اشكهايم كه جاري شود ، ميشوم هماني كه دوست داري ...
پاك ، استوار ، اميدوار ...
بگذار باران بزند ...
ريسمان پاره را ميتوان دوباره گره زد
دوباره دوام مي آورد ، اما هر چه باشد ريسمان پاره اي است
شايد ما دوباره همديگر را پيدا كنيم
اما در آنجا كه تركم كردي
هرگز دوباره مرا نخواهي يافت !!!
غم بي تو ماندن آنچنان سنگين است
كه به هر آيينه مينگرم ميشكند.
مرا كه مي شناسي؟!
خودمم...
كسي شبيه هيچكس ...
كمي كه لابه لاي نوشته هايم بگردي ، پيدايم ميكني ...
شبيه پست هايم هستم ...
" غمگين... مهربان ... صبور... كمي هم بهانه گير"
اگر نوشته هايم را بيابي ...
منم همان حوالي ام...
شبيه باران پاييزي ...
از شلوغي ها به دور ...
و به تنهايي نزديك ...
میدونی چرا میگن” دلت دریا باشه”
وقتی یه سنگو تو دریا میندازی
فقط برای چند ثانیه اونو متلاتم میکنه
وبرای همیشه محو میشه
ولی اون سنگ تا ابد ته دل دریا موندگاره
وسعی می کنم مثل دریا باشم
فراموش کنم سنگ… که به دلم زدن
با اینکه سنگینی شونو برای همیشه روی سینه ام حس می کنم.
جایی به اسم تو
آدم هایی به اسم من
و این ضمیر آخر شخص که اینجا انتظار می کشد
بدون هیچ فعلی ، بدون هیچ حرفی
جایی به اسم تو
خیابانهایی که به اسم تو نام می گیرند
و ایستگاه های خسته این خیابان
که همه ی آدمها را دور خودشان می چرخاند
آقا ، من ایستگاه آخر پیاده میشوم
چشمهایم را ایستگاه قبل جا گذاشته ام
اینجا
ایستگاه آخر
جایی به اسم تو
دستهای تو
دستهایی که خیابان را بغل کرده
و چشمهای بسته ی من
در عجبم
از سیب خوردنمان
که
از آن فقط "چوبش" باقی می ماند...
مگـــــــــر این همه چوب که خوردیم
از یک سیــــــــب ... شروع نشد؟!
ســــه حرف دارد
اما برای پر کردن تنهایی من حرف ندارد
“خـــــــــــدا “
همه افراد خوشبخت خدا را در دل دارند
پس تو را چه غم که اینقدر احساس تنهایی میکنی
بدان در تنها ترین لحظات و در هر شرایط
خداوند با توست . . .
يك روز من سكوت خواهم كرد !
و تو آن روز
براي اولين بار
مفهوم " دير شدن " را خواهي فهميد ...
گاهي يه جور ميشكننت كه
وقتي تيكه هاتو بهم ميچسبوني يه آدم ديگه ميشي
هنوز مرا ميبيني؟
مگر ستاره ام نبودي ؟
مگر با يك چشمك عاشقم نكردي؟
هوا ابريست ، يا تو خود را براي نديدنم پشت ابر قايم كردي؟
آرامشم در اين روزها مديون همان انتظاريست
كه ديگر از هيچكس ندارم...
كمي عوض شدم...
ديريست از خداحافظي ها غنگين نميشوم...
به كسي تكيه نميكنم ...
از كسي انتظار محبت ندارم ...
خودم بوسه ميزنم بر دستانم ...
سر به زانوهايم ميگذارم ...
سنگ صبور خودم ميشوم ...
چقدر بزرگ شدم يك شبه ...
تمام دردهايم را در يك جمله تحمل ميكنم ...
خدايا !
ميدانم كه ميبيني ...
خدايا ديدي ...؟
كلي باران فرستادي ، تا اين لكه ها را از دلم بشويي ...!
من كه گفته بودم لكه نيست ...!
زخم است ... زخم دل ...
درد تنهایـــــــــی کشیـــــــــــــــــــــد ن،
مثلِ کشیدنِ خطهایِ رنگی روی کاغذِ سفـــــــــید،
شاهکاری میسازد به نامِ دیوانــــــــــگی...!
و من این شاهکــــارِ را به قیمتِ همه؟ فصلهایِ قشنگِ زندگیم خرید ام...
تو هر چه میخواهـــــــــی مـــــــرا بخوان....
دیوانـــــه، خود خــــواه،بی احساس.................
نمیــــفروشــــــــم..!!!!
کسانی هستند که ناخودآگاه از خودمان می رنجانیم ؛
مثل ساعتهایی که صبح دلسوزانه زنگ می زنند
و در میان خواب و بیداری بر سرشان می کوبیم ،
بعد می فهمیم که خیلی دیر شده
چقدر خوب گفتي شهريار:
دگر درمان دردش دير شد دل چه زود از سير عالم سير شد دل
![](/users/sheroadab-zt.jpg)
گاه مي انديشم ، گاه سخن مي گويم و گاه هم سكوت مي كنم. از انديشيدن تا سخن گفتن حرفي نيست. از سخن گفتن تا سكوت كردن حرف بسيار است. در اين باور آنكه سخن را با گوش دل شنيد سخن سخني نغز و دلنشين می شود. اينبار نيز خواستم انديشه كنم ، سخن بگويم. خواستم سكوت كنم تا سكوت سخن را براي دل خود به تصوير بكشم. اي عزيز سفر كرده ، گر به آشيانه ام سفر كردي ، سكوتم را پاسخ ده...
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
شعر و ادب و عرفان و آدرس http://www.sheroadab-zt.loxblog.com لینک نمایید
سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 13
بازدید هفته : 255
بازدید ماه : 866
بازدید کل : 95628
تعداد مطالب : 1102
تعداد نظرات : 48
تعداد آنلاین : 1
Alternative content