آفتاب با طلوعش امید دوباره دیدن تو را بر دلم ننشاند
و غروب حسرت دیدار تو را با خود به پشت کوهها نبرد...
می روم جایی که گلی به عشق تو جوانه نزند...
و پرنده به خیال تو آواز سر ندهد...
می روم جایی که آسمانش به رنگ آسمان تو نباشد...
جایی که آدمهایش به جای بی تفاوتی صمیمیت را به یکدیگر هدیه دهند...
جایی که عشق رنگ نباخته باشد و دل ها به یاد هم در تپش باشد...
بعضي ها گريه نمي كنند اما ...
از چشم هايشان معلوم است كه اشكي به بزرگي يك سكوت گوشه چشمشان به كمين نشسته ...
هي پاييز ابرهايت را زود بفرست
شستن اين گرد غم از دل من
چندين پاييز باران ميخواهد ...
کجای قصه زندگی من نوشته بودی نامت را؟ ابتدا یا انتها؟
روزی زود آمدی و زود رفتی. روز دیگر دیر آمدی و میخواهی باشی. در این کویر خشک و سرد که احساسم را خشکانده کجا می خواهی بایستی. بی احساس برگی بر درخت نمی ماند و جوانه ای ریشه نمی دواند در دل هیچ زمینی. توی کدامین گلدان این بذر پر از عشق را بکارم تا بروید و جوانه زند و باز زندگی لبخندی دیگر زند . اینجا همه جا خشک خشک است. سرد سرد.
دلم براي پاييز خودم تنگ شده
دل پاييزي خودم
كاش اشكي بود دلم را ميشست
اين روزها آسمان دلم ، آنقدر ابريست كه پاييز هم براي آمدنش استخاره ميكند.
رد پاي عطر پاييز را ميگيرم
كوچه به كوچه
رويا به رويا
در انتهاي كوچه باغ به جاي خاليت ميرسم
چه سخت است حضور عطر تو ميان برگ هاي پاييز زده !
شاخه با ريشه خود حس غريبي دارد
باغ امسال چه پاييز عجيبي دارد
غنچه شوقي به شكوفا شدنش نيست
با خبر گشته كه دنيا چه فريبي دارد
نمي شود تو خداي من باشي و حضور ديگري خلوت خيالم را بر هم زند
نمي شود تو جانبخش من باشي و انبوه دردهاي در هم تنيده جانم را بكاهد
نمي شود تو عاشق من باشي و عشق در نگاه و كلام من جاري نباشد
فانوس اشك هايتان را روشن كنيد
ماه غريبي شهيد نينواست.
اردوي محرم به دلم خيمه به پا كرد
دل را حرم و بارگه خون خدا كرد
فرشته ها از امشب صبوي غم مي نوشن
دوباره اهل جنت پيرهن سياه مي پوشن
تا دل ز غم تو گشت بي تاب حسين
اين چشم تهي نگشت از آب حسين
عمري است نيازمند اين درگاهم
يك لحظه گداي خويش درياب
آنان كه به گوش دل شنيدند تو را
رفتند و به پاي دل رسيدند تو را
آن كوردلان كه بر دلت تير زدند
ديدند تو را ، ولي نديدند تو را
دلم مست و لبم مست و سرم مست
بخون اي دل كه صبرم رفته از دست
بخون اي دل محرم اومد از راه
بخون اجر تو با عباس بي دست
خلائق خاك بر سر جملگي كنيد
محرم ماه خون آمد عزاداري كنيد
ز خاك نينوا فرياد مي خيزد چنين
حسينم يار مي خواهد ، وفا داري كنيد.
گاه مي انديشم ، گاه سخن مي گويم و گاه هم سكوت مي كنم. از انديشيدن تا سخن گفتن حرفي نيست. از سخن گفتن تا سكوت كردن حرف بسيار است. در اين باور آنكه سخن را با گوش دل شنيد سخن سخني نغز و دلنشين می شود. اينبار نيز خواستم انديشه كنم ، سخن بگويم. خواستم سكوت كنم تا سكوت سخن را براي دل خود به تصوير بكشم. اي عزيز سفر كرده ، گر به آشيانه ام سفر كردي ، سكوتم را پاسخ ده...
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
شعر و ادب و عرفان و آدرس http://www.sheroadab-zt.loxblog.com لینک نمایید
سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 100
بازدید هفته : 115
بازدید ماه : 717
بازدید کل : 92256
تعداد مطالب : 1102
تعداد نظرات : 48
تعداد آنلاین : 1
Alternative content