ديشب در جادهاي سکوت در ايستگاه عشق هرچه منتظر ماندم
کسي براي لمس تنهاييم توقف نکرد
و من تنهاتر از هميشه به خانه برگشتم!
چنان دل کندم از دنيا که شکلم شکل تنهاييست
ببين مرگ مرا در خويش که مرگ من تماشاييست
امــــــــروز هم نیـــــــامــــــــــــــدی...
نا شُــــــــــــکری نمیکنـــــــــــــــم
فـــــــــــــردا هَـــــــــــــم روز خُــــــــداست...
دیگر سوسوی هیچ چراغی امیدوارم نمی کند
دیگر گرمای دستی دلم را به تپیدن وا نمی دارد
میروم تا در تاریکی راه خود را پیدا کنم
که به چراغهای نورانی و دستهای گرم دیگر
هرگاه مرا نيافتي...!!
گم شده ام در انبوه آشفتگي هام...
آسيمه سر به دنبال خودم مي گردم...
بي نشان خواهم شد
در شهر نشانه ها!!
هرگزم نخواهي يافت...
سراغم را از کسي مگير...!!
ايــن روزها
بــرايم
حضور ســکوت را
تيــک بــزنيد !
تلــخ تر از آنــم
که غيــبت نــخورم
یادت هست؟!
جــناق می شکــستیم می گــفتیم:
"یــادم تــــو را فرامــــوش"
ولی امـــــــروز،
تمــام استخوانهـــــایم شکــــــــسته
از تو برايم چه مانده؟
بغضي مهار نشدني و يک عکس سه در چهار
دقايقي که ميخواهمت و نيستي
حرفهايي که ميخواهم و نميزني
شنيدني هايي که ميخواهم و نميگويي
تعليق و انتظار، سردي تو و گرمي اشک هاي من
بي خبري هاي پي در پي
مهري که دارم و بي مهري هاي تو
حســــــرت!
يعني شانه هايت دوش به دوشـــــــم باشد
اما نتوانــــم از دلتنگي به آن پناه ببـــــــرم
مــيخواهم اين راهي که من وتو آمده ايم را ازابــتدا ويران کنم
تا هــيچ کس به اينــجايي که ما رسيده ايم نرسد
ايــنها که مي نــويسم ، مــرثيه ست ،،،
براي دلي که دارد در دســتانم جــان مي کـَنـَد ...
نه ، صبـــر کن ...
اينــها فاتحــــه است ...
هَـــــوا داره سَــــرد ميشه
مَـــــن هَــــمش نگـــــران اينم کـــــه
سَــرمــــا بخورم
سُـــــرفه کنَـــم
ولي.....
کسي نباشه که بِـــــگه
واي عشِــــقَــــم.....
تو کـــــه باز مراقب خودتــــــ نبودي.... !!
خــــــــدايــــا يـه سـوال...
تــــورو بـه خـــودت قــسـم راستــشـو بـگـو...
چـِـرا بــاز پـُــره بُـــغـــض شــدم؟؟
نــکـــنـه بـاز تــــنهام گــذاشـتي………..؟
شبــيه غــريــبه ها حــرف نزن
"شما" که خــطــابم ميکني ويران ميــشوم....
گاه مي انديشم ، گاه سخن مي گويم و گاه هم سكوت مي كنم. از انديشيدن تا سخن گفتن حرفي نيست. از سخن گفتن تا سكوت كردن حرف بسيار است. در اين باور آنكه سخن را با گوش دل شنيد سخن سخني نغز و دلنشين می شود. اينبار نيز خواستم انديشه كنم ، سخن بگويم. خواستم سكوت كنم تا سكوت سخن را براي دل خود به تصوير بكشم. اي عزيز سفر كرده ، گر به آشيانه ام سفر كردي ، سكوتم را پاسخ ده...
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
شعر و ادب و عرفان و آدرس http://www.sheroadab-zt.loxblog.com لینک نمایید
سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 22
بازدید هفته : 127
بازدید ماه : 731
بازدید کل : 92270
تعداد مطالب : 1102
تعداد نظرات : 48
تعداد آنلاین : 1
Alternative content