کدامین چشمه سمی شد؟ که آب از آب میترسد؟…
که حتی ذهن ماهیگیر از قلاب میترسد
گرفته دامن شب را غباری آنچنان درهم…
که پلک از چشم،چشم از پلکو پلک از خواب میترسد…؟
کاش دنیا
همان چند لحظه کوتاه
از لبخند تو بود
اما پیوسته!
به حرفهایی که میخواهی بزنی دقت کن ؛
شاید همین حرفها ، دلی را ناخواسته برنجانند...
و
نسبت به حرفهایی که میشنوی بی دقت باش ، شاید از دهانی شنیده باشی
که قبل از حرف زدن به آن فکر نکرده ...
خـــیلی
زیــــــــــــــــــــــــاد
کم
آوردم
این روزها چقدر سرگردان شده ام ...
حيران حيران...
در پي جرعه ي آرامشي تمامي كوچه پس كوچه ها را مي گردم ولي انگار...
چه روز هاي تلخي ست اين روزهاي حيراني...
روزهاي سرد پريشاني...
گــــاهی ... بی دلیل..... حالم خوبه و خوشحالم !
گــــاهی ... بی دلیل....حالم بده و غمگینم !
این بی دلیلی ...منو داغون كرده
بر من منت نهادي و از ظلمت به نورم راهنمايي كردي .
كور بودم بينايي ام بخشيدي.
تشنه بودم سيرابم ساختي .
خوار و كوچك بودم عزتم و بزرگي ام دادي .
تنها بودم انيسم شدي .
گمراه بودم هدايتم كردي .
بر من منت نهادي و خدايم شدي تا بنده ات باشم و بندگي ات كنم اما شرمنده ام همانند مهماني كه از ميزبانش سپاسگزار نباشد. همچون فرزندي كه مادر را سپاس نگويد. مثل تشنه اي كه از سيراب كننده اش تشكر نكند . مثل كويري كه ممنون ابرهاي باران آور نباشد .
شر منده ام كه مرا ايمان بخشيدي و در كهف اطمينان بخش وحي و من اينهمه لطف را فراموش كردم .
بر من منت گذاشتي و ريزه خوار خوان سراسر هدايت و مهر رسولت كردي و من خويش را گم كردم. در قلبم جوانه ارادت اوليايت را روياندي و من از آنان پيروي نكردم.
اي آنكه بر من و همه اهل ايمان و رستگاري منت خويش را به كمال رساندي در اين شبها و روزهايي كه نسيم مهرباني ات همه جا را معطر كرده است بر منت بگذار و تا لحظه مرگ سايه هدايت را از سرم كم نكن . وباز بر من منت بگذار و در عالم جاودانگي از عقوبت آتش رهايم ساز .
اي آنكه بر همه منت مي نهي و هيچكس بر تو منت نمي نهد باز هم با منتي مرا شرمنده كن با منت آغوشي كه برايم مي گشايي.
بهشت من يك لحظه رها شدن در آن آغوش بي مانند است . من تشنه آغوش توام .
انسان تمام خوبيها را با يک بدي فراموش ميکند ؛
ولي خدا تمام بديها را با يک خوبي فراموش ميکند...
چه شبي است !
چه لحظههاي سبک ، مهربان و لطيفي ،
گويي در زير بارانِ نرم فرشتگان نشستهام ....
ميبارد و ميبارد و هر لحظه بيشتر نيرو ميگيرد !
هر قطرهاش فرشتهاي است که از آسمان بر سرم فرود ميآيد ...
چه ميدانم؟
خداست که دارد يک ريز ، غزل ميسرايد ؛
غزلهاي عاشقانهي مهربان و پر از نوازش ...
هر قطرهي اين باران ،
کلمهاي از آن سرودهاست ...
خدايـــــا ...
مدعيان رفاقت ، هر کدام تا نقطه اي همراهند ...
عده اي تا مرز منفعت ...
عده اي تا مرز مال ...
عده اي تا مرز جان ...
عده اي تا مرز آبرو ...
و همگان تا مرز اين جهان ...
تنها تويي که همواره مي ماني ... !
رهـــــايم نـکن
خدایـــــــــــــــــــــ
وقتی همه چيز را به تو مي سپارم ،
نورِ بي كرانِ تو در من جريان مي یابد ؛
و دعايم به بهترين شيوه ی ممكن متجلی می شود . . .
پس هم اكنون خود را در آغوش تو رها مي كنم ،
تا تمام آشفتگی ها و سردرگمي هايم ،
در حضور امن و گرمِ تو ،
به آرامی ذوب شوند و از ميان بروند . . .

گاه مي انديشم ، گاه سخن مي گويم و گاه هم سكوت مي كنم. از انديشيدن تا سخن گفتن حرفي نيست. از سخن گفتن تا سكوت كردن حرف بسيار است. در اين باور آنكه سخن را با گوش دل شنيد سخن سخني نغز و دلنشين می شود. اينبار نيز خواستم انديشه كنم ، سخن بگويم. خواستم سكوت كنم تا سكوت سخن را براي دل خود به تصوير بكشم. اي عزيز سفر كرده ، گر به آشيانه ام سفر كردي ، سكوتم را پاسخ ده...
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
شعر و ادب و عرفان و آدرس http://www.sheroadab-zt.loxblog.com لینک نمایید
سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 94
بازدید هفته : 107
بازدید ماه : 518
بازدید کل : 99041
تعداد مطالب : 1102
تعداد نظرات : 48
تعداد آنلاین : 1
Alternative content