وقتی...
وقتی تو خودت گیر می کنی
وقتی همه چیز برات میشه یه سوال !
وقتی توی تکرار صحنه ها اسیر میشی
وقتی اونقدر خسته میشی که حتی از فکر کردن به فکر کردن هم بیزار میشی
وقتی کسی نیست که بفهمه چی میگی
وقتی مطمئنی ! اونی که امروز می آد فردا میره ...
وقتی مجبوری خودتم گول بزنی
وقتی حتی شهامت خیلی چیزها رو نداری !!!
وقتی می دونی هیچ کس و هیچ چیز خودش نیست
ازخواب بیدارم کن و بگو
بیدارم کن و بگو که هنوز دنیا پر از قشنگیه .
بگو که همه این سیاهی ها دروغه و وقتی صبح بشه بازهم پرنده کوچولو با ترنم محبتش گلها رو از خواب بیدار می کنه .
بگو هنوز هم خورشید می آد و با دستهای پر از نورش شب سیاه رو می بره .
بگو که هنوز روی گلبرگهای ظریف شقایق ، یه جایی برای شبنم ها هست .
بگو که هنوز میشه توی چشمهای یه غریبه خیره شد و از عشق گفت .
بگو که میشه یه گوشه دنیا یه جایی برای اشکهای دلتنگی پیدا کرد .
بگو که اینهمه دروغ و کینه فقط مال قصه هاست و وقتی به آخرش برسی همه چیز دوباره عوض میشه .همه سیاهی ها دوباره سفید میشه .
حقیقت دارد
حقیقت دارد
کافی ست
چمدان هایت را ببندی
تا حاضر شوند همه
برای از یاد بردنت
آنکه بیشتر دوستت می دارد زودتر
من از چمدانهای خالی می ترسم ...هنوز
عشق ها
چه عشقها که در مسیر سرخوشی هامان
لِه می شوند
چه خاطراتی که نامشان عاشقانه هاست
و خاک می خورند آن گوشه
کنار تاریخ عاشقیمان...
تنها
حکایتِ بی تفسیر
دل است
که به قدرِ جاده ی عاشقیمان
قد می کشد
بزرگ می شود
طپنده تر می شود
یک دقیقه سکوت!
به خاطر تمام آرزوهایی که در حد یک فکر کودکانه باقی ماندند!
به خاطر امید هایی که به نا امیدی مبدل شدند
به خاطر شب هایی که با اندوه سپری کردیم!
به خاطر قلبی که زیر پای کسانی که دوستشان داشتیم له شد!
به خاطر چشمانیکه همیشه بارانی ماندند!
راز ها
کودکان گذشته ندارند .
آدم های شجاع همیشه لجبازند .
انسان نیاز به انتخاب سرنوشتش را دارد نه پذیرش آن .
چه کسی عاقل است ؟ آن که هر کس چیزی می آموزد .
چه کسی قدرتمند است ؟ آن که بر شهواتش افسار می زند .
هیچ چیز برای سلامتی مرگ بار تر از مراقبت افراطی نیست .
کسانی در کارها موفق شدند که کمتر از خود تعریف شنیده اند.
كاش مي شد ...
كاش ميشد ساده تر ميبودم حتي ساده تر از ايني که اکنون هستم زندگيم به سادگيه زيستن يک پرنده و منطق بودنم به سادگيه بودن يک قاصدک مسافر پرده ي پنجره را کنار نمي زنم که مبادا تابش داغ خورشيد بالهاي تنهايي مرا بسوزاند وديگر نتوانم بپرم گوشه ي پايين پيراهن تنهاييم از خون سرخ است آري يک زخم کوچک دارد در دل تنهاييهاي من که مرحمش سکوت است سکوت را لاي يک پارچه ي سپيد با کمي برگ درخت صبر ضميمه ميکنم و روي زخم دلش مي گذارم شايد اندکي التيام يابد عشق به تنهاييهايم يعني
رد شدن
چطور شروع کنم چه سخت است شروع بحثی که پایان یافته
داستانی دارم
مثل همیشه یکی بود و دیگری نبود
از قضا قاصدکی هم صحبت افتابگردانی شد
بحثشان شیرین بود لحظات زیبا بود خاطرات ماندنی
تا سرو کله وابستگی ها پیدا شد
قاصدک میدانست که همه هستی گل عشق او خورشید است
و خوب میفهمید گر نباشد عاشق خورشید فردایش به غم خواهد نشست
پس چو این میدانست
بغض
دلتنگ که میشوی , دیگر انتظار معنا ندارد!
یک نگاه کمی نامهربان
یک واژه ی کمی دور از انتظار،
یک لحظه فاصله، میشکند بغضت را
دیر
و سکوت می کنی
برای اولین بار
مفهوم "دیر شدن " را خواهی فهمید !!
خدای من
نگاهــــــــــــــــم کن
چه معصومانه میگرید دلم در انتظارت
و چشمانم چه مغرورانه می پوید راهت
تو من را برده ای از یاد اما
دعای هر شب و روز من اینست:
خداوندا همیشه شاد دارش
ز درد و رنج و غم آزاد دارش
خداوندا تمام غصه هایش بهر من باد
دلش را لحظه ای غمگین مگردان
رویا ...
وقتي صداي بودنت
در كوچه هاي رويا نواخته ميشود
غرق در شادي ميشوم
و حضورم قطره قطره به درياي مهرباني مي پيوندد
و اين شور
و اين سرور
در من لحظه به لحظه
به تلخي مي گرايد
زيرا كه مي دانم
هيچ رويايي پايدار نيست
شعر
سال ها شعر سروده ام
برای شاعرانه ترین اعتراف زندگی ام،
که در مقابل چشم هایت
هیچ گاه...
هیچ حرفی...
برای گفتن نداشته ام!!!
گذشتن ...
تو می گذری...............من می گذرم
تو از من - من از دل
تو می خندی ............من می خندم
تو به من - من به روزگار
تو می گریزی ..............من می گریزم
تو از عشق - من از خاطره
تو می روی ..................من می روم
تو از اینجا - من ازاینجا
کاش می فهمیدی از اینجا ........تا....... اینجا
چقدر فاصله است !!!
گذشتم ...
تکیه بر عشق و استقرار در خانه دل، امید آرزویی ملکوتی بود؛
تدبیری عقلانی و زیرکانه که روح مضطرب و نا آرام مرا از تشویش نجات داد
و برای من امنیتی در بعد عشق و روح مستقل از جسد و مسکن به وجود آورد.
اما افسوس که خدای بزرگ به این امنیت و آرامش حتی در بعد عشق و روح هم رضایت نداد
گاه مي انديشم ، گاه سخن مي گويم و گاه هم سكوت مي كنم. از انديشيدن تا سخن گفتن حرفي نيست. از سخن گفتن تا سكوت كردن حرف بسيار است. در اين باور آنكه سخن را با گوش دل شنيد سخن سخني نغز و دلنشين می شود. اينبار نيز خواستم انديشه كنم ، سخن بگويم. خواستم سكوت كنم تا سكوت سخن را براي دل خود به تصوير بكشم. اي عزيز سفر كرده ، گر به آشيانه ام سفر كردي ، سكوتم را پاسخ ده...
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
شعر و ادب و عرفان و آدرس http://www.sheroadab-zt.loxblog.com لینک نمایید
سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 22
بازدید هفته : 38
بازدید ماه : 642
بازدید کل : 92181
تعداد مطالب : 1102
تعداد نظرات : 48
تعداد آنلاین : 1
Alternative content