تو می روی
برای رفتن تو راه می شوم !
تو پلک می زنی و من
برای چشم های غم گرفته ات نگاه می شوم
تو خسته می شوی و من
برای خستگی تو
چه عاشقانه تکیه گاه می شوم . . . !
دلت گرفته است ؟
پا به پای گریه های تو
بغض و اشک و آه می شوم !
سکوت می کنی و من به احترام خلوتت
به شب پناه می برم
سیاه در سیاه می شوم . . . !
همیشه آخر تمام شکوه ها
به چشم های عاشقت که می رسم
و باز برای آسمان غم گرفته ی تو ماه می شوم …
آدمها عطرشان را با خودشان ميآورند
جا ميگذارند و ميروند
آدمها ميآيند و ميروند
ولي توي خوابهايمان ميمانند
آدمها ميآيند و ميروند
ولي ديروز را با خود نميبرند
آدمها ميآيند خاطرههايشان را جا ميگذارند و ميروند
آدمها ميآيند تمام برگهاي تقويم بهار ميشود ميروند
و چهار فصل پاييز را با خود نميبرند
آدمها وقتي ميآيند موسيقيشان را هم با خودشان ميآورند
و وقتي ميروند با خود نميبرند
آدمها ميآيند و ميروند
ولي در دلتنگيهايمان شعرهايمان
روياي خيس شبانهمان ميمانند
جا نگذاريد هر چه ميآوريد را با خودتان ببريد
به خواب و خاطرهي آدم برنگرديد ....
پروانه پشت پیله اش ، حس کرد راهی هست و رفت !
شاید به راه بسته هم ، باید امیدی بست و رفت !
پرنده ها به حال ما غبطه خواهند خورد ؛
روزی که بی بال پرواز کنیم ...
بیا تمامش کنیم....
همه چیز را....
که نه من سد راه تو باشم و نه تو مجبور به ماندن....
نگران نباش....
قول میدهم کسی جای تو را نمیگیرد...
اما فراموشم کن.....
بخند... تو که مقصر نبودی...
من این بازی را شروع کردم... خودم هم تمامش میکنم...
میدانی؟؟؟؟؟؟؟؟
گاهی نرسیدن زیباترین پایان یک عاشقانه است....
بیا به هم نرسیم...!!!!!
کَـــــر شدم !!!
چقدر نوشته های اینجا بلند گریه می کنند !
انگار تقصیر هم ندارند … !
انگار زیاد منتظر ماندند ،
و شاید حدیث بی قراریست و یا …
عاشقانه هایی که نوشتن ندارد…
و من …
هنوز رویا می بافم …
دیشب در جاده های سکوت
در ایستگاه عشق
هر چه منتظر ماندم کسی برای لمس تنهاییم توقف نکرد
و من تنهاتر از همیشه به خانه برگشتم . . .
تو که نباشی باران نمی بارد ... ،
فقط بعضی وقت ها زمین و زمان خیس می شود ...
کاش می فهمیدی
برای این که تنهایم تو را نمیخواهم؛
برعکس …
برای این که میخواهمت ؛ تنهایم …!!!
نقـاشــی اش خــــوب نبــود!
امـــا…
خــوب راهـش را کشیــــد و رفـــــت … !
بیزارم از بودنهایی که با نبودن فرقی ندارند
به همین سادگی
گـــــاهی نـــــه گریـــــه آرامت می کنــــد
و نـــــــــــه خنــــــــده
نــــــــه فریـــــــــاد آرامــت می کنــــــــد
نـــــــه سکــــــــوت
آنجـــــاست کـــــه بـــا چشمانی خیس
رو بـــه آسمـــــان می کنی و می گویی
خدایــــــا
تنهـــــا تــــو را دارم
تنهـــــــایم مگـــــــذار
تو را هيچگاه نمي توانم از زندگي ام پاک کنم چون تو پاک هستي
مي توانم تو را خط خطي کنم که آن وقت در زندان خط هايم براي هميشه ماندگار ميشوي
و وقتي که نيستي بي رنگي روزهايم را با مداد رنگي هاي يادت رنگ مي زنم.
گاه مي انديشم ، گاه سخن مي گويم و گاه هم سكوت مي كنم. از انديشيدن تا سخن گفتن حرفي نيست. از سخن گفتن تا سكوت كردن حرف بسيار است. در اين باور آنكه سخن را با گوش دل شنيد سخن سخني نغز و دلنشين می شود. اينبار نيز خواستم انديشه كنم ، سخن بگويم. خواستم سكوت كنم تا سكوت سخن را براي دل خود به تصوير بكشم. اي عزيز سفر كرده ، گر به آشيانه ام سفر كردي ، سكوتم را پاسخ ده...
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
شعر و ادب و عرفان و آدرس http://www.sheroadab-zt.loxblog.com لینک نمایید
سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 26
بازدید هفته : 144
بازدید ماه : 746
بازدید کل : 92285
تعداد مطالب : 1102
تعداد نظرات : 48
تعداد آنلاین : 1
Alternative content