آثار و اشعار شاعران بر اساس سبک شعری ، متن ادبی و دل نوشته هاي خودم و ...

 

اسمت را موج می‌برد

خودت را کشتی

موهایت را باد

و یادت را

دفتــر گــم ‌شــده‌ام!

از تو چه میماندجز چند تکه کاغذ قدیمی..

و گاهی عکس های زرد شده..

و از من چی میاند...

جز مشتی احساسات بی دلیل

 



تاريخ : جمعه 22 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان ، احساسات بی دلیل, | 13:33 | نويسنده : زهره |

 

 

مدتیست دلم شکسته
کاش میشد آخر اسمت نقطه گذاشت
تا دیگر شروع نشوی
کاش میشد فریاد بزنم پایان
دلم خیلی گرفته است
آدم ها از دور دوست داشتی ترند

 

 

 

 

 

 



تاريخ : جمعه 22 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان ، دلم شکسته , | 13:26 | نويسنده : زهره |

 

 

هر کس در دنیا باید یکی را داشته باشد که حرف های خود را با او بزند،
آزادانه و بدون رودربایسی و خجالت،
به راستی انسان از تنهایی دق می کند!

 

 



تاريخ : جمعه 22 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان ، تنهایی , | 8:54 | نويسنده : زهره |

 

 هزاران دستـــــــم به سویم دراز شود !!!

پــــــــس خواهم زد

تنــــــــــها

تمنای دستان تـــــــــــو را دارم

 

 

 

 



تاريخ : جمعه 22 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان ، دستان تو, | 8:10 | نويسنده : زهره |

 

 

 



تاريخ : پنج شنبه 21 اسفند 1393برچسب:عکس نوشته ، جز من, | 13:30 | نويسنده : زهره |

 

 

پشتِ این روزها ، فردایی اگر نباشد

 و پشت این ابرها ، خورشیدی

پشتِ پلک های تو، امّا

نگاهی هست که ، دوستش دارم

 

 

 





تاريخ : پنج شنبه 21 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان , نگاهی هست , | 13:20 | نويسنده : زهره |

 

 

مراقب باش !

دست روزگار هلت میدهد ؛
ولی قرار نیست تو بیفتی ،
اگر بی تاب نباشی و خودت را به آسمان گره زده باشی ، اوج می گیری ...

به همین سادگی ...

 



تاريخ : شنبه 16 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان ، دست روزگار, | 8:41 | نويسنده : زهره |

 

 

گاهی عکسی را میسوزانیم....

گاهی عکس ما را میسوزاند...

گاهی با دیدن یک عکس ساعت ها گریه می کنیم...

گاهی سال ها با یک عکس زندگی میکنم...

گاهی برای یک عکس التماس میکنیم...

گاهی...

.

.

.

.

راستی خاطره ها با آدم چه ها که نمی کنند ...؟؟!!

 

 



تاريخ : چهار شنبه 13 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان ، خاطره ها, | 8:53 | نويسنده : زهره |

 

 

دارم فکر میکنم،
اگر زمین هم مثل آسمان بود چه می شد؟
اگر هر کسی راه خود را می رفت،
و هیچ راهی برای ادامه دادن و گذر از آن،
باقی نمی گذاشت.
مثل پرنده ها، که از آسمان می گذرند.
و هیچ راهی به جا نمی گذارند
تا دیگر پرنده ها آن را دانبال کنند.
آسمان همیشه خالی است،
و هر پرنده مجبور است راه خود را پیدا کند
آیا این طوری بهتر نبود ؟؟؟

 

 

 



تاريخ : دو شنبه 11 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان ، ناگفته های من و تو, | 12:46 | نويسنده : زهره |

 

 تو چه ساده ای و من چه سخت

تو پرنده ای و من درخت

آسمان همیشه مال توست

ابر زیر پای توست

من ولی همیشه گیر کرده ام

تو به موقع میرسی و من

سال هاست دیر کرده ام

 



تاريخ : جمعه 8 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان ، سال ها, | 12:46 | نويسنده : زهره |

 

 

 

خدايا !

حالم را تكان بده

 

خيلي وقت است ، دلخوشي هايم ته نشين شده اند ...

 

 

 



تاريخ : سه شنبه 5 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان ، ته نشين, | 15:19 | نويسنده : زهره |

 

 

خداوندا ، خستگي و خشم بيزاري درونم را مي بيني؟

خداوندا شكسته شدن روحم را مي بيني؟

به اينها پاسخي بده كه من از تيزترين كاردها هم بيشتر بريده ام.

آري من بريده ام !

 

خداوندا به بريدگي هايم چسب بزن!

 

 

 

 

 

 



تاريخ : دو شنبه 4 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان ، بريده ام, | 8:57 | نويسنده : زهره |

 

 

خدايا ، خواهش كه نه ... التماست را ميكنم !

دو راهي هاي زندگيم را بردار ...

 

من همين يك راه ، را هم اشتباه مي روم.

 

 

 



تاريخ : دو شنبه 4 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان ، دو راهی, | 8:52 | نويسنده : زهره |

 

 

 

برف سفید از حوصله ی ابر سیاه خارج بود

می چرخید

و 

می گردید

و 

زمین همه ی حساب و هندسه اش را بر هم زد

آب شد

رو سیاه شد

و 

بالاتر از سیاهی رنگی نیست

برف سفید نشست...

به عزای خود!

چه بازی های تلخی دارد این چرخ!

 



تاريخ : شنبه 2 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان , چرخ و چرخ, | 9:18 | نويسنده : زهره |

 

 

چرا بر شهر ببارد؟

نه خاکی که بوی باران بگیرد

نه سقفی که صدایش را بشنود

نه چشمه ای که بجوشد

نه چشمی که تر شود

نه دلی...

 

که بلرزد.

 

 

 

 



تاريخ : شنبه 2 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان ، باران, | 9:10 | نويسنده : زهره |