اسمت را موج میبرد
خودت را کشتی
موهایت را باد
و یادت را …
دفتــر گــم شــدهام!
از تو چه میماندجز چند تکه کاغذ قدیمی..
و گاهی عکس های زرد شده..
و از من چی میاند...
جز مشتی احساسات بی دلیل
کاش میشد آخر اسمت نقطه گذاشت
تا دیگر شروع نشوی
کاش میشد فریاد بزنم پایان
دلم خیلی گرفته است
آدم ها از دور دوست داشتی ترند
هر کس در دنیا باید یکی را داشته باشد که حرف های خود را با او بزند،
آزادانه و بدون رودربایسی و خجالت،
به راستی انسان از تنهایی دق می کند!
هزاران دستـــــــم به سویم دراز شود !!!
پــــــــس خواهم زد…
تنــــــــــها …
تمنای دستان تـــــــــــو را دارم
پشتِ این روزها ، فردایی اگر نباشد
و پشت این ابرها ، خورشیدی
پشتِ پلک های تو، امّا
مراقب باش !
دست روزگار هلت میدهد ؛
ولی قرار نیست تو بیفتی ،
اگر بی تاب نباشی و خودت را به آسمان گره زده باشی ، اوج می گیری ...
گاهی عکسی را میسوزانیم....
گاهی عکس ما را میسوزاند...
گاهی با دیدن یک عکس ساعت ها گریه می کنیم...
گاهی سال ها با یک عکس زندگی میکنم...
گاهی برای یک عکس التماس میکنیم...
گاهی...
.
.
.
.
راستی خاطره ها با آدم چه ها که نمی کنند ...؟؟!!
دارم فکر میکنم،
اگر زمین هم مثل آسمان بود چه می شد؟
اگر هر کسی راه خود را می رفت،
و هیچ راهی برای ادامه دادن و گذر از آن،
باقی نمی گذاشت.
مثل پرنده ها، که از آسمان می گذرند.
و هیچ راهی به جا نمی گذارند
تا دیگر پرنده ها آن را دانبال کنند.
آسمان همیشه خالی است،
و هر پرنده مجبور است راه خود را پیدا کند
آیا این طوری بهتر نبود ؟؟؟
تو چه ساده ای و من چه سخت
تو پرنده ای و من درخت
آسمان همیشه مال توست
ابر زیر پای توست
من ولی همیشه گیر کرده ام
تو به موقع میرسی و من
سال هاست دیر کرده ام
خدايا !
حالم را تكان بده
خيلي وقت است ، دلخوشي هايم ته نشين شده اند ...
خداوندا ، خستگي و خشم بيزاري درونم را مي بيني؟
خداوندا شكسته شدن روحم را مي بيني؟
به اينها پاسخي بده كه من از تيزترين كاردها هم بيشتر بريده ام.
آري من بريده ام !
خداوندا به بريدگي هايم چسب بزن!
خدايا ، خواهش كه نه ... التماست را ميكنم !
دو راهي هاي زندگيم را بردار ...
من همين يك راه ، را هم اشتباه مي روم.
برف سفید از حوصله ی ابر سیاه خارج بود
می چرخید
و
می گردید
و
زمین همه ی حساب و هندسه اش را بر هم زد
آب شد
رو سیاه شد
و
بالاتر از سیاهی رنگی نیست
برف سفید نشست...
به عزای خود!
چه بازی های تلخی دارد این چرخ!
چرا بر شهر ببارد؟
نه خاکی که بوی باران بگیرد
نه سقفی که صدایش را بشنود
نه چشمه ای که بجوشد
نه چشمی که تر شود
نه دلی...
که بلرزد.
گاه مي انديشم ، گاه سخن مي گويم و گاه هم سكوت مي كنم. از انديشيدن تا سخن گفتن حرفي نيست. از سخن گفتن تا سكوت كردن حرف بسيار است. در اين باور آنكه سخن را با گوش دل شنيد سخن سخني نغز و دلنشين می شود. اينبار نيز خواستم انديشه كنم ، سخن بگويم. خواستم سكوت كنم تا سكوت سخن را براي دل خود به تصوير بكشم. اي عزيز سفر كرده ، گر به آشيانه ام سفر كردي ، سكوتم را پاسخ ده...
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
شعر و ادب و عرفان و آدرس http://www.sheroadab-zt.loxblog.com لینک نمایید
سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 26
بازدید هفته : 146
بازدید ماه : 748
بازدید کل : 92287
تعداد مطالب : 1102
تعداد نظرات : 48
تعداد آنلاین : 1
Alternative content