دوست در شعر فارسي – اشعار موضوعی
آثار و اشعار شاعران بر اساس سبک شعری ، متن ادبی و دل نوشته هاي خودم و ...

 دوست در اشعار فارسي – ابوالقاسم حالت

 

از دوست مخواه غیر دیدارش را
بفکن زنظر معایب کارش را
میباش چو زنبور که بر گل چو رسد
گیرد عسلش را و نهد خارش را 

***************************

دوست در اشعار فارسي – طلعت بصاري

ز سنگ جور تو بي مهر و بي وفا اي دوست
دلم شکسته شد اما چه بي صدا اي دوست
منم که يک سر مويت به عالمي ندهم
ولي تو داده اي آسان زکف مرا اي دوست
تو قدر دوست چه داني که هست گوهر عشق
به پيش چشم تو بي قدر و بي بها اي دوست
منم چو گوهر رخشان ميان گوهريان
چو گوهري نشناسي مرا چرا اي دوست
کمال عشق بود اعتماد و يکرنگي
به سوء ظن مشکن رونق صفا اي دوست
من از تو شکوه به بيگانگان نخواهم برد
که آشنا نکند شکوه ز آشنا اي دوست
شکايت از تو به جايي نمي برد (طلعت(
پذيرد آنچه که باشد ترا رضا اي دوست  

***************************

دوست در اشعار فارسي – سهراب سپهري

خانه ی دوست کجاست؟ 
در فلق بود که پرسید سوار 
اسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
وبه انگشت نشان داد سپیداری و گفت
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز از تر است
ودر آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت ابی است
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ،سربه در می ارد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی
وترا ترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا،جوجه بردارد از لانه ی نور
واز او می پرسی
خانه ی دوست کجاست؟ 

***************************

دوست در اشعار فارسي – ابراهيم منصفي

 
ای دوست مـرا بــه حال ِ خـود بـاز گذار
با خلـوتِ من تو را چکار اســت ، چکار؟
بگذار به دردِ خویــش بــاشم مشغــول
بیــزارم از این جمـــع دروغــین ، بیـــزار 

 ***************************

دوست در اشعار فارسي – سعدي

دوست مشمار آن که در نعمت زند 
لاف یاری و برادر خواندگی
دوست آن دانم که گیرد دست دوست 
در پریشان حالی و درماندگی

***************************

دوست در اشعار فارسي – محمد فرخي يزدي

باغی كه در آن آب هوا روشن نيست 
هرگز گل يكرنگ در آن گلشن نيست 
هر دوست كه راستگوی و يكرو نبود 
در عالم دوستی كم از دشمن نيست 

 ***************************

دوست در اشعار فارسي – حافظ

نی قصه‌ی آن شمع چگل بتوان گفت   
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت  
غم در دل تنگ من از آن است که نیست   
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت 

عمری ز پی مراد ضایع دارم   
وز دور فلک چیست که نافع دارم  
با هر که بگفتم که تو را دوست شدم   
شد دشمن من وه که چه طالع دارم  

 ***************************

دوست در اشعار فارسي – مولوي

چشمی دارم همه پر از صورت دوست
با دیده مرا خوشست چون دوست در اوست 
از دیده دوست فرق کردن نه نکوست
یا دوست به جای دیده یا دیده خود اوست 

 ***************************

دوست در اشعار فارسي – ابو سعيد ابوالخير

 

تا نگذری از جمع به فردی نرسی
تا نگذری از خویش به مردی نرسی
تا در ره دوست بی سر و پا نشوی
بی درد بمانی و به دردی نرسی 

***************************

دوست در اشعار فارسي – مولوي

ای دوست قبولم کن وجانم بستان
مستــم کـــن وز هر دو جهانم بستان
بـا هـــر چـــه دلم قرار گیـــرد بــی تـــو
آتش بــه مـــن انـــدر زن و آنـــم بستـان... 

 

***************************




تاريخ : شنبه 18 مرداد 1393برچسب:, | 11:12 | نويسنده : زهره |