لحظه ای عشق
آثار و اشعار شاعران بر اساس سبک شعری ، متن ادبی و دل نوشته هاي خودم و ...

 

شبنمی که روی گلبرگ قلب من بنشسته با کوچکترین صدایی می افتاد. هیس.. وای چرا تا به سکوت می خوانمت با صدا سخن می گویی؟ انگار زمین هم با من لج کرده چنان با سرعت به دور خورشید می چرخد که نمی گذارد هیچ چیز سر جایش باشد.

به این هم می گویند زندگی... آرام باش. چیزی تا رفتنم نمانده است. می افتم به پایت و به التماست می نشینم.

 آخ ... یادم رفت. به زمین وزمان حتی به عقربه های ساعت سپرده بودم ارام بچرخند. چرا باز یادم رفت. به این بغض سنگین  گفته بودم بی صدا بشکند. تازه داشتم به بودنش عادت می کردم. نه باد امد نه زمین لرزید. تا گلویم را فشرد یادم رفت سنگین است و با صدا می اید. بغض را فرو خوردم آه یادم رفت...

 




تاريخ : یک شنبه 23 شهريور 1393برچسب:, | 8:15 | نويسنده : زهره |