آمدند و زمین را دیدند خواستند کشتی بکارند خاک بی حاصلش را دیدند از راه آامده بازگشتند و رفتند و جالب آنکه تو اصرار بر ماندن داری و دانه ی توی دستان مهربانت گرفته ای و اصرار از تو است و انکار از من. کف دستانت عرق کرده. دانه از ماندن میان دستانت بی حوصله گشته اما تو... باز نگاهت می کنم و فریاد می زنم: بگذر از من و برو. اینجا هیچ چیز سر جای خودش نیست. ابری نیست تا بارانی باشد. خاکی نیست تا کشتی باشد. مگر می شود از دل سنگ گیاهی بروید . بس است دیگر. اینجا لبی به خنده باز نمی شود. برگردد.
صدایت را به سختی می شنوم. آرام می گویی:اینجا قرار نیست با دل تو خدا حکم کند. هر چه هست و نیست از اوست. صبر می کنم . آنقدر از مهربانیش شنیده م که اگر بخواهد از دل سنگ هم گیاه می رویاند. در عظمت او شکی نیست.
انگار ریشه دوانده ای در دل خاک. محکم و پا برجا سر جایت ایستاده ای. دست می بری به سمت اسمان. کنار می ایستم و تماشایت می کنم. منتظر یک اتفاقی. یک معجزه. یک لبخند خدا. یادم نبود خدا همیشه می خندد...
گاه مي انديشم ، گاه سخن مي گويم و گاه هم سكوت مي كنم. از انديشيدن تا سخن گفتن حرفي نيست. از سخن گفتن تا سكوت كردن حرف بسيار است. در اين باور آنكه سخن را با گوش دل شنيد سخن سخني نغز و دلنشين می شود. اينبار نيز خواستم انديشه كنم ، سخن بگويم. خواستم سكوت كنم تا سكوت سخن را براي دل خود به تصوير بكشم. اي عزيز سفر كرده ، گر به آشيانه ام سفر كردي ، سكوتم را پاسخ ده...
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
شعر و ادب و عرفان و آدرس http://www.sheroadab-zt.loxblog.com لینک نمایید
سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 629
بازدید ماه : 296
بازدید کل : 92971
تعداد مطالب : 1102
تعداد نظرات : 48
تعداد آنلاین : 1