آثار و اشعار شاعران بر اساس سبک شعری ، متن ادبی و دل نوشته هاي خودم و ...

 

 کسی نگفته است که زندگی کار ساده ایست،گاهی بسیار سخت و ناخوشایند می نماید.

اما با تمام فراز و فرودهایش، زندگی ...از ما انسانی بهتر و نیرومند تر می سازد.

حتی اگر در لحظه حقیقت آن را در نیابیم.

به یاد آر ...

که در آزردگی، رنج از خود دور داری،و در دلتنگی، بگذاری اشکهایت جاری شوند،

و در خشم خود را رها سازی،و در ناکامی بر خود چیره شوی،تا می توانی یار خود باش.

می توانی بهترین دوست خود باشی،اما به هنگام آشفتگی مرا خبر کن!

می کوشم، بدانم چه وقت باید در کنارت باشم.اما گاه ممکن نیست، پس خبرم کن.

عشق بالاترین هدیه ای است که می توانیم به یکدیگر بدهیم.

و ایثار یکی از بزرگترین لذت هایی است که به ما ارزانی شده.

من اینجایم هر زمان و همیشه، تا هر آنچه دارم به تو هدیه دهم.

 



تاريخ : جمعه 10 مرداد 1393برچسب:, | 19:7 | نويسنده : زهره |

 

 اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست؛

ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.

ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین، آزارش می دهد و بوی دریا هوایی اش کرده است.

قلب ها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس .

اما کیست که باور کند در سینه اش نهنگی می تپد ...

آدم ها ، ماهی را در تنگ دوست دارند و قلب ها را در سینه ...

ماهی اما وقتی در دریا شناور شد، ماهی ست و قلب وقتی در خدا غوطه خورد، قلب است.



ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 9 مرداد 1393برچسب:, | 19:3 | نويسنده : زهره |

  

می روی سفر ! برو، ولی

زود برنگرد 

مثل آن پرنده باش 

آن پرنده اي كه رو به نور كرد 

می روی، ولی به ما بگو

راه این سفر چه جوری است؟ 

از دم حیاط خانه ات 

تا حیاط خلوت خدا 

چند سال نوری است؟ 

راستی چرا مسیر این سفر 

روی نقشه نیست؟ 

شاید اسم این سفر که می روی 

زندگی ست!... 

 



تاريخ : پنج شنبه 9 مرداد 1393برچسب:, | 19:1 | نويسنده : زهره |

 

وقتی راه رفتن آموختی ،دویدن بیاموز.

وقتی دویدن آموختی،پرواز را.

 

راه رفتن بیاموز،زیرا راههایی که میروی جزئی از تو میشود و سرزمینهایی که می پیمایی بر

مساحت تو اضافه می کند.

دویدن بیاموز،چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زود باشی دیر.

و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا

آسمان گسترده شوی... 



تاريخ : چهار شنبه 8 مرداد 1393برچسب:, | 23:12 | نويسنده : زهره |

 

فرشته‌ به‌ زمين‌ آمد و از ديدن‌ آن‌ همه‌ فرشته‌ بي‌بال‌ تعجب‌ كرد.

او هر كه‌ را كه‌ مي‌ديد، به‌ ياد مي‌آورد. زيرا او را قبلاً‌ در بهشت‌ ديده‌ بود.

اما نفهميد چرا اين‌ فرشته‌ها براي‌ پس‌ گرفتن‌ بال‌هايشان‌ به‌ بهشت‌ برنمي‌گردند.


روزها گذشت‌ و با گذشت‌ هر روز فرشته‌ چيزي‌ را از ياد برد.

و روزي‌ رسيد كه‌ فرشته‌ ديگر چيزي‌ از آن‌ گذشته‌ دور و زيبا به‌ ياد نمي‌آورد؛

نه‌ بالش‌ را و نه‌ قولش‌ را.


فرشته‌ فراموش‌ كرد. فرشته‌ در زمين‌ ماند. فرشته‌ هرگز به‌ بهشت‌ برنگشت. 



تاريخ : دو شنبه 6 مرداد 1393برچسب:, | 18:49 | نويسنده : زهره |

 

دنيا، درياست و ما دائم توي آن دست و پا مي‌زنيم. شنا بلد نيستيم.

تازه اگر هم بلد باشيم با اين همه گوي سنگي و سربي كه به پا بسته‌ايم، كاري نمي‌توانيم بكنيم.

هي فرو مي‌رويم و فرو مي‌رويم و فروتر.


هر دلبستگي يك گوي است و ما هر روز دلبسته‌تر مي‌شويم.

هر روز سنگين‌تر. هر روز پايين‌تر و اين پايين، تاريكي است و وحشت و بي‌هوايي،

اما اگر هنوز هستيم و هنوز زنده‌ايم

از بابت آن يك ذره هوايي است كه از بهشت در سينه‌مان جا مانده است. 



تاريخ : دو شنبه 6 مرداد 1393برچسب:, | 18:46 | نويسنده : زهره |

 

زمين عاشق شد و آتشفشان كرد و هزار هزار سنگ آتشين به هوا رفت.

خدا يكي از آن هزار هزار سنگ آتشين را به من داد تا در سينه‌ام بگذارم و قلبم باشد.


حالا هروقت كه روحم يخ مي كند، سنگ آتشينم سرد مي شود و تنها سنگش باقي      

مي ماند و هر وقت كه عاشقم، سنگ آتشينم گُر مي گيرد و تنها آتش‌اش مي‌ماند.

مرا ببخش كه روزي سنگم و روزي آتش.

مرا ببخش كه در سينه‌ام سنگي آتشين است. 



تاريخ : دو شنبه 6 مرداد 1393برچسب:, | 18:40 | نويسنده : زهره |

 

در و ديوار دنيا رنگي است. رنگ عشق.

خدا جهان را رنگ كرده است. رنگ عشق؛

و اين رنگ هميشه تازه است و هرگز خشك نخواهد شد.

از هر طرف كه بگذري، لباست به گوشه‌اي خواهد گرفت و رنگي خواهي شد.

اما كاش چندان هم محتاط نباشي؛

شاد باش و بي پروا بگذر، كه خدا كسي را دوستتر دارد كه لباس‌اش رنگي‌تر است! 



تاريخ : دو شنبه 6 مرداد 1393برچسب:, | 18:36 | نويسنده : زهره |

 همه می گویند غروب خورشید بسیار تَـماشـایی ست

 

اما مَن استثنای این خلقتم

 

اعتقادم بر این است که طُـلوع آن تماشایی تر است

 

این همه گفتند مَـغـرب...خب یکبار هم بگو مَشرق

 

فَـقـط مَن...



تاريخ : شنبه 4 مرداد 1393برچسب:, | 11:19 | نويسنده : زهره |

 

 چگونه است حال من

با غم ها می سازم
باکنایه ها می سوزم

به آدم هایی که مرا شکستند لبخند می زنم

لبخندی تـــلخ
.

خــــــــــداونــــــــــــــــــــدا

می شود بگویی کجای این دنیـا جای من است
از تو و دنـــیایی که آفریدی
فقط در اعماق زمین اندازه یه قبر
فقط یک
قبـــــــــــــــر
در دور تـرین نقطه جــــــهان می خــواهم

 

خــــــــدایـــــا خــــــسته ام خــــــسته

 



تاريخ : شنبه 4 مرداد 1393برچسب:, | 11:10 | نويسنده : زهره |

 

مهم نیست که از بیرون چطور به نظر می آیم ،


کسانی که درونم را میبینند ،

برایم کافی اند ...

برای آنهایی که از روی ظاهرم قضاوت میکنند ،

 
حرفی ندارم

همان بیرون بمانند برایشان کافی است .



تاريخ : شنبه 4 مرداد 1393برچسب:, | 11:5 | نويسنده : زهره |

 

خدایا .. من همانی هستم که وقت و بی وقت مزاحمت می شوم

همانی که وقتی دلش می گیرد و بغضش می ترکد، می آید سراغت
من همانی ام که همیشه دعاهای عحیب و غریب می کند

و چشم هایش را می بندد و می گوید

من این حرف ها سرم نمی شود. باید دعایم را مستجاب کنی

همانی که گاهی لج می کند و گاهی خودش را برایت لوس می کند
همانی که نمازهایش یکی در میان قضا می شود و کلی روزه نگرفته دارد
همانی که بعضی وقت ها پشت سر مردم حرف می زند

گاهی بد جنس می شود البته گاهی هم خود خواه
حالا یادت آمد من کی هستم

خدایا می خواهم آنگونه زنده ام نگاه داری که نشکند دلی از زنده بودنم

و آنگونه مرا بمیرانی که کسی به وجد نیاید از نبودنم.

 



تاريخ : جمعه 3 مرداد 1393برچسب:, | 11:27 | نويسنده : زهره |

 

چه غم انگيز است بار سختی ها را به تنهايی به دوش کشيدن

و رنج ها را در سکوت و انزوای محض گريستن.

و چه تلخ است خنده ، آن زمان که می خندی تا گريه هايت را پنهان کنی.

و چه سخت است آرام و بی صدا در درون خود شکستن و چه عجيب است زندگی،همان کودکی که ما را بسان عروسکی بازيچه خود قرار داده

و هر زمان به سويی می کشد.



ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 3 مرداد 1393برچسب:, | 11:18 | نويسنده : زهره |

 

خدایا...فریاد می زنم.اما بیصدا.

 

کسی نمی شنود ،غیر از خدا.

 

کافیست او بشنود که از غربت،پنجره ی دلم گرفته،

 

از تنهایی یاس،از سجده ی بی انتهای صداقت و از سربلندی بی آغاز غرور،دلم گرفته.

 

از هر چیزی که می دانی و می دانم فریاد می زنم در سکوت.ولی کسی نمی شنود.

 

فریادهایم بی صداست ودلیلش فقط وفاست.وفا به راز غربت پنجره ای.

کاش ما انسان ها هرگز با واژه ی غم آشنا نمی شدیم.

کاش هرگز نمی دانستیم که غم از کدام دیار تاریک می آید.

راستی

غم چیست؟

آیا غم تاریکی قلب است؟

آیا سکوت دل است؟

آیا به معنی ساکت شدن از پاسخ های دل است؟

آیا بیداری است در شکسته شدن دل؟

و هزار آیای دیگر.

به راستی غم چیست؟

 



تاريخ : جمعه 3 مرداد 1393برچسب:, | 11:13 | نويسنده : زهره |

خدايا !من گناهي نكرده بودم كه اينك قلبي شكسته در سينه دارم.

گناه من چه بود كه بازيچه دست اين  و آن بودم!

هر كه آمد بر روي قلبم پا گذاشت و رفت و حتي پشت سرش را هم نگاه نكرد!

 

خدايا! چرا بايد در اين روزها در حسرت عشق و محبت باشيم ، عشقي كه تو در وجود همه قرار دادي و احساسي كه همه بتوانند عاشق شوند!



ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 2 مرداد 1393برچسب:, | 11:6 | نويسنده : زهره |