اين روزها دلم عجيب براي خودم تنگ مي شود
حال و روزم خوش نيست
رهگذران ، يكي پس از ديگري مي آيند و مي روند
اما ، آنكه بايد باشد نيست
شب و روز براي او نغمه خوشي از احساس مي سرودم
اما مدتي ست كه احساسم خط خورده
نمي دانم قلم توان نوشتن از برايش را ندارد و يا احساس خالي از شوق گشته
دلم پريشان است و هر لحظه براي ديدگانش به طپش مي افتد
چه كنم كه او بيخبر است از احوال دل من
چه كنم كه هر چه هست از اوست و من بي او هيچم
اين روزها دلم عجيب تنگ است
اما چه كنم كه او نيز روزگار مي گذراند ...
چرا دلتنگي شده همراهمون
چرا كوه غصه ها زير پامون
چرا آدما شدن نامهربون
چرا مرهم نمي شن برا دلامون
چرا عاشقي شده ز ما جدا
چرا دوست داشتن ما شده دعا
چرا سرزمين قصه ها شده دور دور
دعايم كن خدايا
يا كه نگاهم كن
يا كه صدايت كنم ، پاسخ آن ده
غرق پريشاني ام
در دل اين نيزه زار ، خار ترين خار هام
چشم من سو نداشت ، يك شبه بر خواب رفت
رفت كه تا كم كند ، زحمت اين روزگار
خواب به چشمم برفت
تا كه نبينم ستم ، يا كه غم روزگار ، اشك به چشمم كند
سايه ي من تا ابد ، در پس اين صخره هاست
هيچ نبيند كسي ، تا به كجا مي رود
مي رود آنجا كه او ، گفته بيائيد شما
آقا يه مهمون نمي خواي ؟
آقاي مهربون من ، غريبه ها را راه ميدي؟
پشت درت نشسته ام ، گداي با وفا مي خواي؟
آقا ميون آدما ، غريبه اي مسافرم
از همه جا رونده شدم ، آقا پناه من ميشي؟
خدايا!
عجب دنيايي شده
همان كه ميگفت: بدون تو يك لحظه نفس نميكشم
حالا چگونه شد ؛ نفس نفس براي غير ميزند ...
باران مي آيد و من پشت پنجره انتظار به زانو نشسته ام
باران كه باريد باغچه دلم را شست و عطر خوشت فضاي قلبم را عطر آگين كرد و بوي عطر تو را چون گل سرخ در باغچه دلم روئيده اي را استشمام مي كنم.
رنج هاي بسياري متحمل شدم
راه هاي طاقت فرسايي پيمودم
دردهاي بسياري تحمل كردم
و اما اينك...
امشب به سوگ دل خود ، گوشه اي نشسته ام
تنها و غريب به شب نشسته ام
مرگ آمده است پايان مرا جشن بگيريد
بپا خيزيد ، چشم بدوزيد خاك شدنم را
بياييد خاك كنيد جسم حقير را
خاك هم تشنگي اش سيراب شد
جوابم كرد كه نبارم
اما افسوس سيل اشكم روان شد و ديگر بند نيامد !
زمان پاييز بود و تو از خود گفتي و من با تمام وجود خواستم برگ هاي زرد غمت را نقش بر زمين كنم.
برگ هاي زرد اندكي خشك شدند ، اما محو نه!
و باز گفتي و گفتي تا به زمستان رسيد، و گاه در ياد برگ هاي زرد خزان بودي!
تمام تلاشم اين بود كه زردي اندوه را به سپيدي برف مانند كنم از برايت.
روزي قلم به قلبم دادي
اين دلم در فكر قلم بود كه چند سطرنوشت
اين سپاس قلبم از قلمت بود:
تو قلم به دست من دادي
الفباي عاشقي خواندي
طوفاني ست در اين شهر ، همچون دل من
چشمهايم باراني ست
بوي نم قلب خاكي مرا استشمام مي كني؟؟؟
اين روزها دلتنگم ...
باور كن اين يكي ديگر شعر نيست ، گاهي لال مي شوم ...
آنقدر حرف دارم ولي ، كلمه ندارم و چنين مي شود كه در تاريكي مطلق آنچنان اشك مي ريزم كه انگار سقف اتاقم چكه كرده و باران مي بارد
آري سخت است
گاهي وقتا بغضي بي اختيار راه گلو را ميبنده ، فقط سكوت كنان و بي محابا
از چشمان بي رمق
اشك هايي همچو مرواريد سرازير ميشه
شايد از گفتن حرف هاي نگفته در دل باشه و شايد دلتنگ شدن براي چيزي كه حتي نمي شود در ذهن خود هم خطور كرد
نميدانم به چه مي توان آن را مانند كرد
به رنج كشيدن عشق همراه من است ، لطيف ترين آن ، تقديم تو باد
برگ هاي خزان پاييز از آن من است ، گل هاي بهاري تقديم تو باد
گريه و آه و شبانه همراه من است ، خنده و شادي فردا تقديم تو باد
روزهاي نا اميدي از آن من است ، اميدهاي خوش فردا تقديم تو باد
شب هاي تار و بي ستاره همراه من است ، رنگين كمان فردا تقديم تو باد
امروز ، فردا ، نمي دانم چند صباحي ديگر از اين جاده عبور مي كني؟
يك روز ، يك ماه و يا يك سال ديگر
نمي دانم حكايت راه و جاده چيست؟
اما اين حكايت ، همانند حكايت من و توست.
حكايت عجيبي ست .
اگر مانده ام زرد و خاموش ، اگر رفته اي سبز و پر نور
اگر زرد باشم ، اگر سبز باشي
اگر تنها بمانم ، اگر تنها نماني
نميدانم خسته راه بودي يا خسته كار و يا خسته نگاهم
ساعت ها محو نگاهت شدم
خيره به چشمان سياهت شدم
خواب و خيالم شدي
مونس جانم شدي
آنگاه كه مي آيي قدم هايت را آهسته و پيوسته بر زمين بگذار
قلب خاكي ام را فرش قدم هايت كردم
مگذار كه احساسش غبار آلود شود.
چرا كه مي بايست سالها از اين جاده عبور كني ، تا برايت باقي بماند آنچه از احساس سرشار است.
خدايا ! مرا به كدامين گناه نكرده مجازات ميكني؟
دلم ديگر طاقت اين همه رنجي كه بر سرش مي گذارند را ندارد!
عجب دنياي عجيبي ست دنياي ما آدم هاي زميني!
آنجايي كه بايد حرفي زد سكوت مي كنند و آنجايي كه بايد سكوت كنند ،
آنچنان سخن مي گويند كه دل آدمي را به خون مي كشند!
و عجيب تر از آن ، خود نيز گمان نمي كنند كه حتي اتفاقي افتاده است !
شايد اگر حالم را مي ديد لحظه اي مكث مي كرد و به عقب بر مي گشت.
نمي دانم مرا نديد و يا اينكه نخواست مرا ببيند.
سخت است اين همه بار غم را با خود ببرم
مني كه هر لحظه و هر ساعت ، لحظه اي از يادش غافل نمي شدم.
حالا چگونه ، براي خود همدم و درد خود مرهم نهم.
خداوندا، بغضم ديگر طاقت در سينه ماندن را ندارد!
بگذار براي هميشه خود را در اين كوير جا مانده رها كند!
بگذار ديگر نفس نفس زدن از يادش برود!
بگذار اين كوير هميشه تشنه از بغض اشك هايم سيراب شود و شايد صداي قطره قطره اشك هايم به گوش زمين و انسان هاي آن برسد و بدانند چه دشوار است كه دلي شكسته مي شود.
هر بار كه دلتنگت مي شوم ،
فقط واژه ها دلتنگيم را ميفهمند
و مرا خیس و بارانی می کنند
و من هم بدون چتر نگاهت ، بي آنكه بداني به ديدارت ميشتابم.
آن لحظه كه نگاه خسته ات را نظاره مي كنم
و لبهاي به اجبار خنده ات را مينگرم ،
درد جان خويش را رها كرده و به تو ،
به دلتنگيهايت ، به غصه هاي بر قلبت.
ميبينم كه چشم هايت باراني ست
اما كوزه روزگار ، جايي براي باران چشمهايت ندارد
پس تا مي تواني لبخند لبهايت را به آن هديه كن
تا جايي براي باران چشمهايت باز كند.
اينبار فريادم بي صداست!
ساليان سال است كه هر چه فرياد مي زنم كسي صدايم را نمي شنود!
نمي دانم صدايم نا آشناست ، يا اينكه آشنايان با صدايم بيگانه اند!
نواي عشق تو امشب به آسمان رفته
تو لطفي كني به اين حالم
كه من مجنون مجنونم
كه در وادي عشقت ، سراپا من مدهوشم
اينار خواستم عكس زيباي تو را به تصوير بكشم
روي دريا كشيدم ، موج آمد و آن را از بين برد
روي شن كشيدم ، با رفتن رهگذري خسته در راه محو شد
اگر روزي بگويند بزرگترين آرزويت را بگو
ميداني چه مي گفتم؟
ميگفتم آرزوي پرواز دارم
همچون دو فرشته
با پر و بال بسته
خسته تر از هميشه
سوي تو آيم برا هميشه
ديگر نگران تنهايي خويش مباش!
اينجا دلي هست كه روزها و شب ها
هر لحظه و هر ساعت
دست نياز خويش را رو به آسمان بلند كرده
و براي آرامشت ، دعايي مي كند
براي تو كه تنها ترين و مهربان تريني
و اين بار ...
و اين بار نگاه سردت در جريان پرخروش جاده هاي انتظار است ،
جاده اي كه تا آن سوي راز و رمزها بايد رفت
بايد رفت و به اندازه اين تنهايي فرياد كشيد كه چه بي رحمانه است .
و چه بي رحمانه است آن زمان كه نگاهت بر چشمه هاي خروشان دريا نظر بسته
و نگاه مضطربم در انتظار آمدنت غوغا مي كند؛كه بيايي اي ...
اي دل !!!
آنگاه كه درد دلم را شنيدي ، تعجب مكن
زيرا چون تو كسي نداند درد اين دلم را
پس !!!
با من همر صدا باش تا تنها نمانم
جاي ما نيست در بين اين همه مردم باشيم
ما غريبيم و غريبانه گذر خواهيم كرد
روز رفتن ، روز آخر ، روز ماتم بود و حيف
نشد يك لحظه باور كند ، ثابت كنم عاشق ترم.
به دنبال كدامين شعر نگفته براي تو باشم
كه تمام شب را در جستجوي آن بودم
تا تو هستي دلم تنها نيست
من غريبم !
من غريبم كه از اين شهر گذر خواهم كرد
از اين كوچه ي تنهايي
از اين شب هاي پر از درد و بي قراري
خواهم رفت ، فقط خاطره اي خواهم برد
تلخ است جدايي من از ما!
همچو يك روز سرد ، همچو يك دشت كبود
ديگر صداي پايت از كوچه هاي انتظار نمي آيد
تا به كي در جاده هاي انتظار
چشم به راهت باشم
برای دل تنگم سرودم و برایتان به یادگار می گذارم
منم زهره!
سياره اي در آسمان بودم كه ستاره اي در جوارش نبود
هفت آسمان پر بود و جاي خالي برايش نبود
و اينچنين شد كه براي هميشه از آسمان به زمين فرود آمد
و همنشين خاك شد تا اينكه ستاره!
ديروز هم گذشت 1393/04/20
ديروز هم روزي از روزهاي خدا بود و بهتر بگويم روز من ، روز ...
روزي كه باز به دنيا آمدم تا كه نفس بگيرم ، زندگي كنم ، زندگي از سر شوق ، زندگي از سر ذوق.
مهرباني هايي ديدم كه با تمام وجود خواستند خنده به لب وا شدنم را ببينند.
از زمين و زمان ، از دوست و آشنا . همه به نوعي ...
گاه مي انديشم ، گاه سخن مي گويم و گاه هم سكوت مي كنم. از انديشيدن تا سخن گفتن حرفي نيست. از سخن گفتن تا سكوت كردن حرف بسيار است. در اين باور آنكه سخن را با گوش دل شنيد سخن سخني نغز و دلنشين می شود. اينبار نيز خواستم انديشه كنم ، سخن بگويم. خواستم سكوت كنم تا سكوت سخن را براي دل خود به تصوير بكشم. اي عزيز سفر كرده ، گر به آشيانه ام سفر كردي ، سكوتم را پاسخ ده...
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
شعر و ادب و عرفان و آدرس http://www.sheroadab-zt.loxblog.com لینک نمایید
سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 73
بازدید هفته : 385
بازدید ماه : 777
بازدید کل : 92316
تعداد مطالب : 1102
تعداد نظرات : 48
تعداد آنلاین : 1
Alternative content