به رنج كشيدن عشق همراه من است ، لطيف ترين آن ، تقديم تو باد
برگ هاي خزان پاييز از آن من است ، گل هاي بهاري تقديم تو باد
گريه و آه و شبانه همراه من است ، خنده و شادي فردا تقديم تو باد
روزهاي نا اميدي از آن من است ، اميدهاي خوش فردا تقديم تو باد
شب هاي تار و بي ستاره همراه من است ، رنگين كمان فردا تقديم تو باد
امروز ، فردا ، نمي دانم چند صباحي ديگر از اين جاده عبور مي كني؟
يك روز ، يك ماه و يا يك سال ديگر
نمي دانم حكايت راه و جاده چيست؟
اما اين حكايت ، همانند حكايت من و توست.
حكايت عجيبي ست .
اگر مانده ام زرد و خاموش ، اگر رفته اي سبز و پر نور
اگر زرد باشم ، اگر سبز باشي
اگر تنها بمانم ، اگر تنها نماني
نميدانم خسته راه بودي يا خسته كار و يا خسته نگاهم
ساعت ها محو نگاهت شدم
خيره به چشمان سياهت شدم
خواب و خيالم شدي
مونس جانم شدي
آنگاه كه مي آيي قدم هايت را آهسته و پيوسته بر زمين بگذار
قلب خاكي ام را فرش قدم هايت كردم
مگذار كه احساسش غبار آلود شود.
چرا كه مي بايست سالها از اين جاده عبور كني ، تا برايت باقي بماند آنچه از احساس سرشار است.
خدايا ! مرا به كدامين گناه نكرده مجازات ميكني؟
دلم ديگر طاقت اين همه رنجي كه بر سرش مي گذارند را ندارد!
عجب دنياي عجيبي ست دنياي ما آدم هاي زميني!
آنجايي كه بايد حرفي زد سكوت مي كنند و آنجايي كه بايد سكوت كنند ،
آنچنان سخن مي گويند كه دل آدمي را به خون مي كشند!
و عجيب تر از آن ، خود نيز گمان نمي كنند كه حتي اتفاقي افتاده است !
شايد اگر حالم را مي ديد لحظه اي مكث مي كرد و به عقب بر مي گشت.
نمي دانم مرا نديد و يا اينكه نخواست مرا ببيند.
سخت است اين همه بار غم را با خود ببرم
مني كه هر لحظه و هر ساعت ، لحظه اي از يادش غافل نمي شدم.
حالا چگونه ، براي خود همدم و درد خود مرهم نهم.
خداوندا، بغضم ديگر طاقت در سينه ماندن را ندارد!
بگذار براي هميشه خود را در اين كوير جا مانده رها كند!
بگذار ديگر نفس نفس زدن از يادش برود!
بگذار اين كوير هميشه تشنه از بغض اشك هايم سيراب شود و شايد صداي قطره قطره اشك هايم به گوش زمين و انسان هاي آن برسد و بدانند چه دشوار است كه دلي شكسته مي شود.
هر بار كه دلتنگت مي شوم ،
فقط واژه ها دلتنگيم را ميفهمند
و مرا خیس و بارانی می کنند
و من هم بدون چتر نگاهت ، بي آنكه بداني به ديدارت ميشتابم.
آن لحظه كه نگاه خسته ات را نظاره مي كنم
و لبهاي به اجبار خنده ات را مينگرم ،
درد جان خويش را رها كرده و به تو ،
به دلتنگيهايت ، به غصه هاي بر قلبت.
ميبينم كه چشم هايت باراني ست
اما كوزه روزگار ، جايي براي باران چشمهايت ندارد
پس تا مي تواني لبخند لبهايت را به آن هديه كن
تا جايي براي باران چشمهايت باز كند.
اينبار فريادم بي صداست!
ساليان سال است كه هر چه فرياد مي زنم كسي صدايم را نمي شنود!
نمي دانم صدايم نا آشناست ، يا اينكه آشنايان با صدايم بيگانه اند!
نواي عشق تو امشب به آسمان رفته
تو لطفي كني به اين حالم
كه من مجنون مجنونم
كه در وادي عشقت ، سراپا من مدهوشم
اينار خواستم عكس زيباي تو را به تصوير بكشم
روي دريا كشيدم ، موج آمد و آن را از بين برد
روي شن كشيدم ، با رفتن رهگذري خسته در راه محو شد
اگر روزي بگويند بزرگترين آرزويت را بگو
ميداني چه مي گفتم؟
ميگفتم آرزوي پرواز دارم
همچون دو فرشته
با پر و بال بسته
خسته تر از هميشه
سوي تو آيم برا هميشه
ديگر نگران تنهايي خويش مباش!
اينجا دلي هست كه روزها و شب ها
هر لحظه و هر ساعت
دست نياز خويش را رو به آسمان بلند كرده
و براي آرامشت ، دعايي مي كند
براي تو كه تنها ترين و مهربان تريني
و اين بار ...
و اين بار نگاه سردت در جريان پرخروش جاده هاي انتظار است ،
جاده اي كه تا آن سوي راز و رمزها بايد رفت
بايد رفت و به اندازه اين تنهايي فرياد كشيد كه چه بي رحمانه است .
و چه بي رحمانه است آن زمان كه نگاهت بر چشمه هاي خروشان دريا نظر بسته
و نگاه مضطربم در انتظار آمدنت غوغا مي كند؛كه بيايي اي ...
اي دل !!!
آنگاه كه درد دلم را شنيدي ، تعجب مكن
زيرا چون تو كسي نداند درد اين دلم را
پس !!!
با من همر صدا باش تا تنها نمانم
جاي ما نيست در بين اين همه مردم باشيم
ما غريبيم و غريبانه گذر خواهيم كرد
روز رفتن ، روز آخر ، روز ماتم بود و حيف
نشد يك لحظه باور كند ، ثابت كنم عاشق ترم.
به دنبال كدامين شعر نگفته براي تو باشم
كه تمام شب را در جستجوي آن بودم
تا تو هستي دلم تنها نيست
من غريبم !
من غريبم كه از اين شهر گذر خواهم كرد
از اين كوچه ي تنهايي
از اين شب هاي پر از درد و بي قراري
خواهم رفت ، فقط خاطره اي خواهم برد
تلخ است جدايي من از ما!
همچو يك روز سرد ، همچو يك دشت كبود
ديگر صداي پايت از كوچه هاي انتظار نمي آيد
تا به كي در جاده هاي انتظار
چشم به راهت باشم
برای دل تنگم سرودم و برایتان به یادگار می گذارم
منم زهره!
سياره اي در آسمان بودم كه ستاره اي در جوارش نبود
هفت آسمان پر بود و جاي خالي برايش نبود
و اينچنين شد كه براي هميشه از آسمان به زمين فرود آمد
و همنشين خاك شد تا اينكه ستاره!
ديروز هم گذشت 1393/04/20
ديروز هم روزي از روزهاي خدا بود و بهتر بگويم روز من ، روز ...
روزي كه باز به دنيا آمدم تا كه نفس بگيرم ، زندگي كنم ، زندگي از سر شوق ، زندگي از سر ذوق.
مهرباني هايي ديدم كه با تمام وجود خواستند خنده به لب وا شدنم را ببينند.
از زمين و زمان ، از دوست و آشنا . همه به نوعي ...

گاه مي انديشم ، گاه سخن مي گويم و گاه هم سكوت مي كنم. از انديشيدن تا سخن گفتن حرفي نيست. از سخن گفتن تا سكوت كردن حرف بسيار است. در اين باور آنكه سخن را با گوش دل شنيد سخن سخني نغز و دلنشين می شود. اينبار نيز خواستم انديشه كنم ، سخن بگويم. خواستم سكوت كنم تا سكوت سخن را براي دل خود به تصوير بكشم. اي عزيز سفر كرده ، گر به آشيانه ام سفر كردي ، سكوتم را پاسخ ده...
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
شعر و ادب و عرفان و آدرس http://www.sheroadab-zt.loxblog.com لینک نمایید
سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 94
بازدید هفته : 224
بازدید ماه : 635
بازدید کل : 99158
تعداد مطالب : 1102
تعداد نظرات : 48
تعداد آنلاین : 1
Alternative content